حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Saturday, 20 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

يك مرتبه خود را در حال ايستاده ديدم و ديدم كه در يك دستم سجّاده‏اى و دست ديگرم در دست جوان بزرگوارى است كه اثار عظمت و جلال از او نمايان است.

نخست تصور كردم كه بايد يكى از سلاطين جهان باشد، ولى متوجه شدم كه عمامه بر سر دارد و لباس نفيس تيره‏رنگى بر تن مبارك‏اش است. و شخص ديگرى در خدمت‏اش بود كه جامه‏ى سفيد بر تن داشت.

در محضر مبارك‏اش به سوى دكّه‏اى كه در نزديك محراب بود، به راه افتاديم، چون به دكّه رسيديم، مرا به اسم خطاب كرده فرمود:

(اى طاهر! سجّاده را پهن كن).

چون سجاده را پهن كرده ديدم بسيار سفيد و درخشان است و چيزى با خط درخشنده‏اى بر آن نوشته شده، كه من جنس آن را تشخيص ندادم. من سجاده را با رعايت زاويه‏ى انحراف قبله‏ى مسجد پهن كردم، فرمود:

(سجاده را چه طور پهن كردى؟).

از هيبت‏اش طورى دست و پايم را گم كردم كه گفتم: (آن را به طول و عرض پهن كردم).

فرمود: اين عبارت را از كجا ياد گرفته‏اى؟ عرض كردم: از فرازى از دعاى حضرت بقيةاللّه عليه السلام فرمود: (خوب است مقدارى فهم دارى)..

بر فراز سجاده مشغول عبادت شد، همواره نور از او ساطع بود و لحظه به لحظه بيشتر مى‏شد، به طورى كه ديگر نمى‏توانستم به چهره‏اش نگاه كنم. يك مرتبه به دلم گذشت كه اين بزرگوار نبايد از افراد عادى باشد. چون از نماز فارغ شد، ديدم كه بر فراز يك كرسى بلندى نشسته كه سايبان هم دارد، ولى نور جمال‏اش بسيار خيره كننده بود.

در آن لحظه تبسّمى نموده فرمود:

(اى طاهر به نظر شما من كدام يك از سلاطين دنيا هستم؟).

عرضه داشتم: شما سلطان سلاطين و سيد عالم هستى مى‏باشيد، شما از سلاطين دنيا نيستيد. فرمود:

(اى طاهر به خواسته‏ى خود رسيدى، ديگر چه مى‏خواهى؟ آى شما را ما هموار ه تحت نظر نداريم؟ مگر اعمال شما همه روزه بر ما عرضه نمى‏شود؟).

آنگاه وعده‏ى گشايش زندگى داند، سپس فرمودند: (طاهر به خواسته‏ات رسيدى، ديگر چه مى‏خواهى؟).

آن چنان از هيبت و جلالت‏اش خود را باختم كه قدرت سخن گفتن نداشت. در يك لحظه خود را در صحن مسجد تك و تنها ديدم، چون به سوى مشرق نگريستم، ديدم كه فجر طالع شده است.

شيخ محمدطاهر مى‏گويد: سالها بعد كه چشمان‏ام را از دست دادم و بسيارى از راههاى كسب و كار به روى‏ام بسته شد، ولى هرگز به سختى نيفتادم و طبق وعده‏ى آن حضرت گشايش روشنى در زندگى‏ام پديد آمد.(1)

9. شيخ محمدتقى آملى

علامه‏ى طباطبائى (صاحب تفسير الميزان) از استادش محروم سيدعلى قاضى نقل مى‏كند كه مى‏گفت:

بعضى از افراد زمان ما مسلّماً محضر مبارك آن حضرت را درك كرده‏اند و به خدمتش شرفياب شده‏اند.

يكى از آنها شيخ محمدتقى آملى (صاحب مصباح الهدى) متوفاى 1391 ه. بود كه در مسجد سهله در مقام صاحب الزّمان عليه ‏السّلام، در حالى كه مشغول ذكر و مناجات بوده، آن حضرت را در ميان نورى بسيارى قوى مشاهد كرده(2)، دو هفته بعد، در مسجد كوفه، كعبه‏ى مقصود و قبله‏ى موعود بر او تجلى كرده، با او به گفت و گو پرداخته، به او شرف جاودانه اعطاء فرمودند.(3)

10. شيخ محمد كوفى

مرحوم حاج شيخ محمد كوفى كه تشرفّات فراوان دارد و حامل پيام حضرت بقيّة اللّه عليه السلام به مرحوم آيت اللّه اصفهانى بود(4) مى‏فرمايد:

در حدود سال 1335 ه. در شب هجدهم ماه مبارك رمضان به مسجد كوفه مشرف شدم و تصميم گرفتم كه شبهاى شهادت اميرمؤمنان را در آنجا بيتوته كنم و در حادثه‏ى بزرگ تاريخ بشريت، شهادت جانگداز مولاى متقيان تفكّر نمايم.

نماز مغرب و عشا را در مقام مشهور به مقام اميرالمؤمنين عليه ‏السّلام خواندم، برخاستم تا به گوشه‏اى از اطراف مسجد رفته افطار كنم.

افطارم در آن شب نان و خيار بود. به طرف شرق مسجد به راه افتادم، از طاق اول گذشتم، چون به طاق دوم رسيدم، ديدم بساطى پهن شده، شخصى عبا به خود پيچيده، بر روى آن بساط استراحت نموده است.

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
اصالت مهدویت، (فطرت و ادیان)

در كنار او شخص معمّمى در لباس اهل علم نشسته بود، به او سلام كردم، جواب سلام‏ام را داد و فرمود: (بنشين).

نشستم، از تك تك حال علما و فضلا پرسيد، پاسخ دادم و گفتم: الحمدللّه حال‏شان خوب است و به خير و عافيت هستند.

شخصى كه در حال استراحت بود، جمله‏اى به او فرمود، كه من متوجّه نشدم و او ديگر سؤالى از من نكرد. پرسيدم اين آقا كه استراحت فرموده كيست؟ گفت:

(ايشان سيّد عالم است).

اين تعبير براى من مبالغه‏آميز جلوه كرد، زيرا مى‏دانستم كه عنوان (سيد عالم) تنها شايسته‏ى حضرت حجت عليه ‏السّلام مى‏باشد، و لذا گفتم: (پس اين سيّد عالِم است)، گفت: (نه، ايشان سيد عالَم است). من ساكت شدم و ديگر چيزى نگفتم و هم‏چنان از سخن او در شگفت بودم.

اوايل شب بود، همه‏جا در تاريكى فرو رفته بود، ولى نورى بر ديوارهاى مسجد ساطع بود، گويى چراغ‏هاى فراوانى در مسجد روشن بود.

نظر به اين كه همه‏ى حواسّ من متوجّه سخن آن شخص بود، ديگر در مورد مبدأ نور چيزى نينديشيدم.

در اين هنگام آن آقايى كه مشغول استراحت بود، آب مطالبه كرد، شخصى در جلو چشم من ظاهر شد كه كاسه‏ى آبى در دست داشت، ظرف آب به را به ايشان تقديم نمود، مقدارى تناول كرد، سپس بقيّه‏اش را به من داد، من گفت: تشنه نيستم.

آن شخص كاسه‏ى آب را گرفتم، چند قدم برداشت و جلو چشم من ناپديد شد.

من هم براى اداى فريضه‏ى مغرب و عشا و تفكر در مصيبت عظماى اميرمؤمنان برخاستم.

آن شخص از من پرسيد: كجا؟ هدف خود را گفتم، مرا تشويق نمود و در حق من دعاى خير نمود.

به مقام آمدم، چند ركعت نماز خواندم، كسالت بر من عارض شد، مقدارى خوابيدم، وقتى بيدار شدم ديدم هوا روشن است. خود را بسيار ملامت كردم كه در چنين شبى كه بايد همه‏اش در مصيبت اميرالمؤمنين عليه ‏السّلام اندوهگين باشم، چرا خوابيدم و از عبادت محروم شدم؟

در آن اثنا متوجه شدم كه نماز جماعت برپاست، دو صف تشكيل شده و يك نفر بر آن‏ها امامت نموده است.

يكى از آن جمع مرا به اقام جماعت سفارش كرد و گفت: اين جوان را با خود ببريد. ايشان فرمود:

(او دو امتحان در پيش دارد، يكى در سال چهل و ديگر در سال هفتاد).(5)

در اين هنگام من براى وضو ساختن از مسجد بيرون رفتم، چون به مسجد بازگشتم، ديدم هوا كاملاً تاريك است و اثرى از آن گروه نيست. تازه من به خود آمدم و متوجه شدم كه:

1. آن سيد بزرگوارى كه استراحت نموده بود، همان سيد عالَم و حجّت منتظر، امام عصر عليه السلام بوده است.

2. نورى كه بر ديوارها ساطع بود، نور امامت و ولايت بود.

3. نماز جماعت به امامت آن حضرت برگزار بود.

4. آن گروه خواص اصحاب آن حضرت بوده‏اند.

5. روشنى هوا نيز به جهت نور جمال با هر النّور آن حضرت بوده است.

6. كسى كه براى آن حضرت آب آورده بود، از طريق اعجاز بوده است.(6) اين داستان دنباله‏اى بسيار لطيفى دارد كه در ضمن مطالب مربوط به (مسجد سهله) توسّط آية اللّه توحيدى، از شخص مرحوم كوفى نقل گرديد.(7)

 


يار صفحه


(1) نجم ثاقب، ص 575؛ العبقرى الحسان، ج 2، ص 113؛ ملاقات با امام زمان، ج 1، ص 245؛ ديدارى يار، ج 3، ص 105.

(2) مجله‏ى انتظار، ش 6، ص 344.

(3) مهرتابان، ص 147؛ ديدار يار، ج 3، ص 343؛ شيفتگان حضرت مهدى، ج 1، ص 219؛ توجهات ولى‏عصر به علما و مراجع، ص 152.

(4) مجله‏ى انتظار، ش 6، ص 349.

(5) يعنى: سال 1340 ه. و 1370 ه.

(6) العبقرى الحسان، ج 1، ص 120؛ ملاقات با امام زمان عليه السلام، ص 283.

(7) مجله‏ى انتظار، ش 6، ص 348.

مطالب مرتبط

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.