امام مهدى عليه السلام و مسئله طول عُمر – بخش دوم
سدهى يازدهم
فيض كاشانى
مولى محسن فيض كاشانى (در گذشتهى 1091 ه.ق) معتقد است، با وجود خبرهاى فراوانى كه از پيامبر صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم و امامان معصوم عليه السّلام در بارهى غيبت و طول عمر حضرت مهدى عليه السّلام رسيده و نزديك است كه به حدّ تواتر برسد، طول عمر آن حضرت، امر شگفتآورى نيست. به خصوص كه نظير آن، در ميان پيامبران و اولياى الهى، فراوان روى داده است و در ميان سلاطين و پادشاهان گذشته نيز نمونههايى از طول عمر به چشم مىخورد.
در خبر صحيح، از رسول گرامى نقل است كه فرمود:
هر چه در ميان امّتهاى پيشين وجود داشته، بدون هيچ كم و كاستى، در ميان اين امّت نيز نظير آن وجود خواهد داشت.
مرحوم فيض، آنگاه مسئلهى طول عمر را از ديدگاه قرآن بررسى مىكند و از نوح پيامبر نام مىبرد كه به تصريح قرآن، نهصد و پنجاه سال در ميان قوم خود زيسته است. پس از آن، با استناد به حديثى از امام صادق عليه السّلام شمارى از پيامبران را نام مىبرد كه از عمرى طولانى برخوردار بودهاند.
در پايان مىنويسد:
به، اعتقاد اكثر امّت اسلامى، عيسى و خضر، از اولياى خدا و نيز دجال و ابليس نفرين شده، تاكنون زندهاند.(1)
سدهى دوازدهم
علاّمهى مجلسى(2)
علاّمه محمّد باقر مجلسى (1111 – 1037 ه.ق) در اثر پر ارج خود، بحارالانوار، بحث طول عمر را طرح مى كند و در بارهى آن به بررسى مى پردازد.
دانشمند ياد شده، در بررسى مسئلهى طول عمر، به بيان يك دليل بسنده و تنها از (تجربهى تاريخى) استفاده مىكند و شمار زيادى از معمّرين را نام مىبرد.(3)
سدهى چهاردهم
1- محدّث نورى(4)
ميرزا حسين نورى (1320 – 1254 ه.ق) مسئلهى طول عمر امام زمان عليه السّلام را از ديدگاههاى مختلفى مورد بررسى قرار داده است.
نخست، شمارى از رجال اهل سنّت را نام مىبرد كه اينان در طى اعصار و قرون مختلف، شخصاً، به زيارت امام مهدى عليه السّلام شرفياب شدهاند. سپس مسئله را از ديد تاريخ مورد بررسى قرار مىدهد و جمع كثيرى از افراد با عمر طولانى را نام مىبرد. وى، آنگاه، مسئله را از ديد اهل سنّت پيامبر عليه السّلام مورد بررسى قرار مىدهد، و از دجّال وابن صيّاد نام مىبرد كه دانشمندان سنّت، احاديث آن را در آثار خود نقل كردهاند.
دانشمند ياد شده، بحث خود را با ذكر چهار تن از پيامبران الهى كه داراى عمر طولانى بوده و هنوز زندهاند، يعنى عيسى عليه السّلام و خضر عليه السّلام و الياس عليه السّلام و ادريس عليه السّلام، به پايان مىبرد.(5)
2- آية اللّه لطف اللّه صافى گلپايگانى
دانشمند ياد شده، مسئلهى طول عمر امام مهدى عليه السّلام را نه يك ايراد، بلكه آن را يك استبعاد مىداند كه از سوى برخى از دانشمندان اهل سنّت مطرح گشته است.
ايشان، استبعاد در امور علمى و مطالب اعتقاديى را كه با دلايل قطعى، اعم از عقلى و نقلى، به اثبات رسيده، نوعى بدگمانى به قدرت خداوند مىداند. وى، امكان طول عمر را از زاويههاى مختلف مورد بررسى قرار مىدهد.
او، نخست، مسئلهى طول عمر را از ديد قدرت الهى مورد بررسى قرار مىدهد و سپس، طول عمر را از ديد قران كريم و سنّت شريف به بحث مىگذارد و آنگاه مسئله را از ديد تجربهى تاريخى، مورد كاوش قرار مىدهد، و سرانجام، مسئله را از ديده علم تجربى مىنگرد.(6)
3- استاد محمّدرضا حكيمى
دانشمند ياد شده، مسئلهى طول عمر حضرت مهدى عليه السّلام را از نظر گاههاى مختلف مورد بررسى قرار داده است.
نخست، مسئله را از ديد علوم تجربى و زيست شناختى مورد بررسى قرار مىدهد و نمونهاى از نظر برخى از زيست شناسان را در مورد اين كه عمر بشر، اندازه و حدّ ثابتى ندارد، نقل مىكند.
سپس، مسئله را از منظر قوانين طبيعى مورد بحث قرار مىدهد و اثبات مىكند كه قوانين طبيعت، طول عمر زياد را نفى نمىكند. آنگاه، طول عمر را از ديد تجربهى تاريخى بررسى مىكند و نشان مىدهد كه در تجربهى تاريخ طولانى بشر، زياد بودهاند افرادى كه از عمر طولانى برخوردار بودهاند.
در ادامهى بحث، به معرّفى شمارى از كتب تاريخ مى پردازد كه در آن، نام برخى از معمرّين ذكر شده است.
پس از آن، نمونههايى از طولانى بودن عمر را كه در عصر حاضر روى داده، ذكر مىكند، و در بحث زيبايى نشان مىدهد كه ميان پيرى و مرگ، ارتباطى قطعى و رابطهاى كلّى وجود ندارد، همچنان كه ميان طول عمر و پيرى نيز رابطهاى قطعى و كلّى وجود ندارد.
وى، آنگاه، به بررسى اسرار تغذيه و نقش آن در سلامت و طول عمر انسان مىپردازد.
دانشمند ياد شده، سپس سخن تنى چند از دانشمندان علوم تجربى و فلاسفه و حكماى اسلامى را در مورد امكان طول عمر نقل مىكند و بحث خود را با بررسى طول عمر از ديد قدرت الهى، پايان مىدهد.
قابل ذكر است كه در اثر استاد حكيمى، مباحث سودمندى در موضوع طول عمر و ساير زمينههاى بحث مهدويّت، وجود دارد.(7)
4- علاّمه شهيد سيّد محمّدباقر صدر
دانشمند ياد شده در يك بحث عالمانه و زيبا، مسئلهى طول عمر حضرت مهدى عليه السّلام را نخست از ديدگاه امكان علمى و امكان فلسفى يا منطقى، مورد بررسى قرار مىدهد و امكان زندگانى هزاران ساله براى انسان را از نظر منطقى، ممكن مىداند، زيرا، اين مسئله، از نظر عقلى، محال نيست و در آن تناقضى هم وجود ندارد، زيرا، زندگى، مفهومى است كه مرگِ زودرس را در خود نهفته ندارد.
وى، سپس، مسئله را از نگاه دانش روز مورد بررسى قرار مىدهد، و مىگويد:
دانش امروز نيز دليلى نمىبيند كه امكان عمر طولانى را از جنبهى نظرى نفى كند، و از نظر علمى، عقب انداختن پيرى، امرى است كاملاً ممكن.
او، آنگاه، مسئلهى طول عمر را از ديد اعجاز مورد بررسى قرار مىدهد و از قوانينى نام مىبرد كه تاكنون به خاطر مصالحى تعطيل شده و از كار افتاده است. مانند اينكه آتش از سوزاندن ابراهيم عليه السّلام خوددارى و بر او سرد مىشود؛ دريا براى موسى عليه السّلام شكافته مىشود. كار بر روميان مشتبه مى گردد و گمان مى كنند كه عيسى عليه السّلام را دستگير كردهاند، در حالى كه او را دستگير نكرده بودند…
هر يك از اين موارد، نشانهى تعطيل شدن يكى از قوانين طبيعى است تا از فردى كه حكمت خداوندى نگهدارى او را لازم مىشمرد، پشتيبانى شود. اكنون چه عيب دارد كه قانون پيرى و فرسودگى نيز يكى از اين نمونهها باشد؟
نتيجه اين كه هر گاه پاسدارى از زندگى يكى از حجّتهاى خداوند براى ادامهى رسالتاش ضرورى باشد،الطاف خداوند دخالت مىكند و براى نگهدارىاش، يكى از قوانين طبيعى را به حالت تعطيل در مىآورد.(8)
5- استاد ابراهيم امينى
دانشمند ياد شده، نخست، مسئلهى طول عمر امام مهدى عليه السّلام را از ديد علم مورد بررسى قرار مىدهد و عواملى مانند وراثت و محيط، و نوع شغل، و كيفيّت تغذيه را در طول عمر انسان موثر مىداند.
سپس، طول عمر را در گياهان و حيوانات مورد بررسى قرار مىدهد و نمونههايى از درختان را ذكر مىكند كه هزاران سال از عمر آنان مىگذرد، لكن هنوز به حيات خود ادامه مىدهند.
نامبرده، سپس، به قرآن مجيد مراجعه مىكند و از عمر نوح نام مىبرد كه خداوند به صراحت، از عمر نهصد و پنجاه مسالهى اين پيامبر الهى در ميان قوماش سخن گفته است.
وى، سپس، به تاريخ مراجعه مىكند و شمارى از انسانهاى با عمرى طولانى را كه در روزگاران گذشته مىزيستهاند نام مىبرد و به بحث خود پايان مىدهد.(9)
طول عُمر از منظر قرآن كريم
در قرآن كريم – كه محكمترين سند اسلامى است – به افرادى بر مىخوريم كه از عُمرى دراز و غيرطبيعى برخوردار بودهاند.
شمارى از افراد كه در قرآن، داراى عمرى طولانى شمرده شدهاند، عبارتاند از:
1- نوح
قرآن، در بارهى نوح مىگويد:
(ولقد أرسلنا نوحاً إلى قومه فلبث فيهم ألف سنة إلّا خمسين عاماً)(10) ؛ و به راستى، نوح را به سوى قوماش فرستاديم، پس در ميان آنان، نهصد و پنجاه سال درنگ كرد.
چنانكه مىبينيد، قرآن، با صراحت، عُمر نهصد و پنجاه ساله را براى حضرت نوح مورد تأييد قرار مىدهد.
2- عيسى بن مريم
قرآن، در مورد حضرت عيسى عليه السّلام مىگويد:
(وقولهم انّا قتلنا المسيح عسيى ابن مريم رسول الله وما قتلوه وما صلبوه ولكن شبّه لهم و إنّ الذين اختلفوا فيه لفى شكٍّ منه مالهم به من علم إلّا اتباع الظن وما قتلوه يقيناً * بل رفعه الله إليه وكان الله عزيزاً حكيما * و إن من أهل الكتاب إلّا ليومننَّ به قبل موته ويوم القيامة يكون عليهم شهيداً*(11) )؛ و گفتهى ايشان كه: (ما، مسيح عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم)، و حال آن كه آنان او را نكشتند و مصلوباش نكردند، لكن امر، بر آنان مشتبه شد و كسانى كه در بارهى او اختلاف كردند، قطعاً در مورد آن دچار شكّ شدهاند و هيچ علمى بدان ندارند، جز آن كه از گمان پيروى مىكنند، و يقيناً او را نكشتند، بلكه خدا او را به سوى خود بالا بُرد، و خدا توانا و حكيم است. و از اهل كتاب، كسى نيست مگر آن كه پيش از مرگ خود حتماً به او ايمان مىآورد، و روز قيامت (عيسى نيز) بر آنان شاهد خواهد بود.
آيات ياد شده صراحت دارد در اين كه اهل كتاب، عيسى را نكشتهاند، بلكه امر بر آنان مشتبه شده و خداوند او را زنده به سوى خود بالا برده است.
جمعى از دانشمندان اهل سنّت، در ذيل (ولكن شبّه لهم) از مجاهد(12) نقل كردهاند كه گفت:
صلبوا رجلاً غير عيسى شبه بعيسى يحسبونه إياه، ورفع الله إليه عيسى حيّ(13)؛ مردى غير از عيسى عليه السّلام را كه شباهت به عيسى داشت، به دار آويختند و گمان كردند كه او عيساى مسيح است. و خداوند عيسى را زنده به سوى خود بالا برد.
شمارى از حافظان حديث، از ابن عباس و ابو هريره نقل كردهاند:
(انْ من أهل الكتاب الاّ ليومننّ به قبل موته)؛ يعنى، اهل كتاب، قبل از موت عيسى عليه السّلام به او ايمان مىآورند.(14)
دانشمند اهل سنّت گنجى شافعى، اين آيه را دليل بر حيات و بقاى عيسى عليه السّلام مىداند و مىنويسد:
از هنگام نزول آيه، تاكنون، كسى به عيساى مسيح ايمان نياورده است، پس به ناچار بايد اين قضيّه پس از اين، و در آخر الزمان روى دهد.(15)
از سوى ديگر، نزول عيساى مسيح در آخر الزمان و نماز گزاردن حضرت عيسى پشت سر حضرت مهدى عليه السّلام نيز حقيقتى است كه مورد اتّفاق مسلمانان است، و شمار زيادى از محدّثان اهل سنّت، از جمله بخارى و مسلم و صاحبان صحاح ديگر، احاديث مربوط به اين واقعه را با سند صحيح، در اثار خود ثبت كردهاند(16).
نمونههايى از احاديث ياد شده چنين است:
عن جابر بن عبدالله، قال عليه السّلام: (لا تزال طائفة من أمّتي يقاتلون على الحقّ ظاهرين إلى يوم القيامة.). قال: (فنيزل عيسى بن مريم عليه السّلام فيقول أميرُ هُم: “تعال صَلّ بنا (لنا).”، فيقول: “لا: إنّ بعضكمُ على بعض أميرٌ ليُكرم الله هذه الأمّة(17))؛
(همواره، جمعى از امّت من، در راه حق مبارزه مىكنند (و مبارزهى حق عليه باطل تا قيامت ادامه دارد.) فرمود: (سپس عيسى بن مريم عليه السّلام فرود مىآيد. فرمانده و پيشواى آنان به عيسى مىگويد: “بيا براى ما نماز بخوان”، عيسى پاسخ مىدهد: “نه؛ برخى از شما بر برخى ديگر امير و فرماندهايد. و اين بدان جهت است كه خداوند، اين امّت را گرامى داشته است”.).
ابو هريره، از رسول خدا عليه السّلام نقل مىكند كه فرمود:
(كيف أنتم إذا نزل ابن مريم فيكم و إمامكم منكمْ؟(18) چهگونه خواهيد بود هنگامى كه عيسى بن مريم در ميان شما فرود آيد و پيشواى شما از خودتان باشد؟)
مقصود از (امام)، در اين جا، حضرت مهدى عليه السّلام است.
ابوسعيد از رسول خدا نقل مىكند كه فرمود:
منّا الذى يصلّى عيسى بن مريم خلفهُ(19)؛ از ما است آن كسى كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مىگذارد.
ابن ابى شيبه، از ابن سيرين نقل مىكند كه گفت:
المهدى من هذه الامّة وهو الذى يؤمّ عيسى بن مريم عليه السّلام(20) ؛ مهدى، از اين امّت است و او، كسى است كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مىگذارد.
مرحوم محدث نورى مىنويسد:
نظر مشهور ميان دانشمندان خاصّه و عامّه، آن است كه عيسى عليه السّلام در آسمان باقى و زنده است به همان حياتى كه در زمين داشته است. زنده به آسمان بالا رفت و شربت مرگ نچشيد و نخواهد چشيد تا آن كه در آخرالزمان فرود آيد و پشت سر مهدى عليه السّلام نماز، گزارد.(21)
پاورقی
(1) علم اليقين، فيض كاشانى، ج 2.ص 797، انتشارات بيدار، قم.
(2) طبقات أعلام الشيعة، اقا بزرگ تهرانى، ج 9، ص 95، با تحقيق علىنقى منزوى، چاپ انتشارات دانشگاه تهران، 1372 ه.ق.
(3) مهدى موعود، ترجمهى ج سيزدهم بحارالانوار(، ترجمه از على دوانى، ص 347 – 262، چاپ حكمت، قم، 1339 ه.ق.
(4) طبقات أعلام الشيعة، آقا بزرگ تهرانى، ج 11، ص 543، چاپ علميّه، نجف اشرف، سال 1375 ه.ق.
(5) النجم الثاقب. ميرزا حسين طبرسى نورى، ص 707 – 656، انتشارات مسجد جمكران، چاپ اوّل، 1375 ه.ق.
(6) منتخب الأثر في الإمام الثاني عشر، لطف الله صافى گلپايگانى، ص 283 – 274، چاپ سوم، كتابخانهى صدر.
(7) خورشيد مغرب، محمّدرضا حكيمى، ص 272 – 240، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، سال 1360 ه.ش.
(8) امام مهدى عليه السّلام حماسهاى از نور، سيّد محمدباقر صدر، ترجمه از كتابخانهى بزرگ اسلامى، ص 43 – 13، انتشارات مؤسسهى الامام المهدى، 1398 ه.ق.
(9) دادگستر جهان، ابراهيم امينى، ص 242 – 211، مؤسسهى مطبوعاتى دارالفكر، چاپ دوم، قم، 1347 ه.ش.
(10) عكبوت: 14 (ترجمهى فولادوند).
(11) نساء: 159 – 157 (ترجمهى فولادوند).
(12) وى، يكى از مفسّان صدر اسلام است.
(13) الدر المنثور، سيوطى، ج 2، ص 728، دارالفكر، بيروت.
(14) همان ص 735؛ التفسير الكبير، فخر رازى، ج 4 ص 263؛ تفسير قرطبى، مجلد 3، جزء 6، ص 11؛ تفسير خازن، ج 1 ص 448، على بن محمد بن ابراهيم بغدادى.
(15) البيان فى اخبار صاحب الزمان، باب 25، ص 148.
(16) همان، ص 149 – 148؛ الدر المنثور، ج 2، ص 735.
(17) مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 345 و 384؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 137، باب 71، ح 247، و ج 3، ص 1524، باب 53، ح 1923؛ مسند ابويعلى موصلى، ج 4، ص 60 – 59، ح 2078؛ مسند ابوعوانه، ج 1، ص 107 – 106؛ المحلى، ابن حزم، ج 1، ص 9، دارالآفاق؛ سنن بيهقى، ج 9، ص 39، دارالمعرفه، بيروت؛ مصابيح السنة. بغوى، ج 3، ص 516، ح 4262؛ جامع الأصول، ابن اثير، ج 11، ص 48، باب 1، ح 7809، دار احياء التراث العربى؛ مجمع البيان، ج 9، ص 54، دار احياء التراث؛ بشارة المصطفى، ص 249، ابوجعفر طبرى؛ كشف الغمّه، ج 3، ص 246، اربلى؛ داراكتاب الاسلامى.
(18) صحيح بخارى، كتاب انبيا، باب نزول عيسى بن مريم، ح 3265؛ صحيح مسلم، كتاب الإيمان، باب 71، ح 244؛ مسند احمد، ج 2، ص 272 و ص 336؛ المضف، عبدالرزاق، ج 11، ص 400، ح 20841؛ عون المعبود، عظيم آبادى، ج 11، ص 361، دارالفكر، بيروت، 1399 ه.ق.
(19) الحاوى للفتاوى، سيوطى ج 2، ص 222؛ تاريخ الخميس، دياربكرى، ج 2 ص 288؛ البيان في أخبار صاحب الزمان گنجى شافعى، ص 155؛ القول المختصر، ابن حجر مكّى، ص 8، باب 1، ح 40؛ ينابيع الموده، ص 187، باب 56؛ فيض القدير، مناوى، ج 6، ص 17، دارالفكر؛ بحارالانوار، ج 51، ص 84، باب 1، داراحياء الثراث.
(20) المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، ص 513، دارالكتب العلميه؛ الحاوى للفتاوى، سيوطى، ج 2، ص 223، دارالكتاب العربى.
(21) النجم الثاقب، ص 673.
ثبت دیدگاه