به آغوشت پناه آورده ایم…
میگویند پسری در خانه خیلی شلوغ کاری کرده بود
همهی اوضاع را به هم ریخته بود
وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، خواست او را تنبیه کند،
همهی اوضاع را به هم ریخته بود
وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، خواست او را تنبیه کند،
پسر دید امروز اوضاع خیلی وخیم است، همهی درها هم بسته است، وقتی پدر به او نزدیک شد، پسر دید کجا فرار کند؟
راه فراری ندارد!
خودش را به سینهی پدر چسباند…
پدر تحت تأثیر قرار گرفت و…
راه فراری ندارد!
خودش را به سینهی پدر چسباند…
پدر تحت تأثیر قرار گرفت و…
*****
یا صاحب الزمان! ای پدر مهربانم…
آنقدر از تو دورم و در گرداب گناه، که راهی برایم نمانده است…
همه ی درها به رویم بسته است…
آری…
دوباره به آغوشت پناه آورده ام…
ثبت دیدگاه