حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ Friday, 29 March , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
انتظار/جمعه ۹ مهر ۱۳۸۹
۰۷ مهر ۱۳۸۹ - ۳:۰۹
پ
پ

تاریخ تولد

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿… وَ بِالْوالِدَینِ اِحْساناً… ﴾
هجده­ ساله بودم و در اوج جوانی؛
آزمون سراسری موسوم به کنکور را هم داده بودم و در انتظار اعلام نتایج دقیقه ­شماری می­کردم؛
پدرم به اقوام وعده داده بود که در صورت قبولیِ من، سورِ مفصّلی برپا کند.
… بالاخره انتظار به پایان رسید و نتیجه همان دل­خواهِ پدرم بود:

با رتبه­ ی بسیار عالی، در همان انتخابِ رشته­ ی اولم، در بهترین دانشگاهِ شهر پذیرفته شدم. جشنِ مفصّل فارغ التحصیلی در دبیرستان برپا شد و به نفرات اول، هدایایی تقدیم شد… به من هم یک ساعت مچی دادند.

اما روی دیگر سکه:پدرم همان شبِ جشن در بیمارستان بود؛خوب به خاطر دارم
آن روز را که به بیمارستان رفتم و نگاه مظلومانه ­ی پدرم را که با شادی و غم هم­راه بود؛
شادی از قبولیِ من و غمِ بیماریِ خودش؛ سکته ­ی قلبی!
از قبولی ­ام گفتم و ساعت مچی را نشانش دادم؛ غنچه­ ی لب­خندی به لبانش شکوفه کرد؛
غنچه ­ای از پیوند غم و شادی.
نگاهی به ساعتم انداخت و تنها یک جمله­ ی کوتاه گفت: مراقب مادرت باش!
آن روز جمعه بود؛ جمعه ­ای فراموش نشدنی برای خانواده­ ی ما.
من به خانه برگشتم. غم سنگینی دلم را می فشرد و من دلیل آن را نمی­دانستم.
… اما به زودی معلوم شد. انگار یک­باره خانه را بر سرمان خراب کردند.
اقوامی که شاید سالی یک­بار هم به دیدنمان نمی­آمدند،
آن شب آمدند و تلخ­ترین خبر را در گوشمان سرودند…
آن شب پدرم را از دست داده بودم.
… روزها می­گذشت و ما…
در خانه، جای خالیِ پدر را بیش­تر احساس می­کردیم.
تازه فهمیده بودیم که چه پشتیبانی را از دست داده­ ایم! غمِ داغ برادر را برادر مرده می­داند.
پدر یعنی حامی؛ پدر یعنی دل­سوز؛
پدر یعنی نگهبان؛ یعنی چتر…
و در این میان، نگاه های ترحم آمیز اقوام، بیشتر خُردمان می­کرد.
… روزها سپری می شد و من به دانشگاه می­رفتم.
از غمِ هجرانِ پدر شاید کمی رهیده بودم؛
اما فکری در سرم افتاده بود که خیلی آزارم می­داد:
من خیلی در حق پدرم کوتاهی کرده بودم؛ به بهانه ی درس خواندن و کنکور، به حرف­هایش زیاد اعتنا نمی­کردم و دستورهایش را عملی نمی­نمودم.
راستش در این اواخر یادم هست که از من رنجیده خاطر بود. غرورِ جوانی و مستیِ شباب پرده روی عقلم افکنده بود و من به پدرم، به عزیزم، به همه­ی جانم، بی­توجه ی می­کردم.
اکنون من مانده بودم و عذابِ وجدان.
«ای­کاش» ها امانم را بریده بود:
ای­کاش تا زنده بود، دستش را می­گرفتم و می­بوسیدم؛
ای­کاش خجالت نمی­کشیدم و می­گفتم: بابا دوستت دارم؛
ای­کاش به هر نحوی شده او را از خودم راضی می­کردم…
و ای­کاش…
البته دستش را که نه، اما صورتش را بوسیده بودم؛ ولی تنها در دوران کودکی­ ام،
و شاید یک بار هم آن روز که صورتش را بر روی خاک نهادند. حالا من مانده بودم و عذابِ وجدانِ عمل نکردن به این آیه­ ی قرآن:

﴿ وَ بِالْوالدِیَنِ اِحْساناً.﴾[۱]

این فکرها، آیینه­ ی دِقّم شده بود تا مدّت ها…
تا این که در دانشگاه با یک دوست آشنا شدم.
دوست که چه بگویم! عزیزتر از جان، دل­سوز و با محبت.
آشنایی با این دوست، نقطه­ ی تحول زندگی­ ام بود.
او افقی تازه از آیه­ی ﴿ وَ بِالْوالدِیَنِ اِحْساناً ﴾ را به من نشان داد؛ او راهی برای جبران ِمحبتِ ناکرده به پدرم، باز کرد و به من فهماند که پدر حقیقی­ ام کیست؟
کلام رسول خدا – که دورد خدا بر او و خاندانش باد- را بر من خواند که فرموده­ اند:
 

« من و علی دو پدر این امت هستیم و قطعاً حق ما بر آن­ها بزرگ­تر از حقِ پدرِ نَسَبی بر آن­هاست.»[۲]
آری! امامانِ معصوم در هر زمان، پدرِ دل سوزِ امت­ اند.[۳]… و اکنونکه پس از سال­ها آلبوم خاطرات ِگذشته ­ام را ورق می­زنم، به تاریخ تولدم می­رسم، در بیست سالگی!
همان تاریخ که پدرِ واقعی ­ام را شناختم؛
همان تاریخ که نامِ زیبای مولایم، حضرت مهدی علیه ­السلام زنده ­ام کرد
که تا پیش از آن مرده بودم!
حالا تازه فهمیده­ ام که یتیم واقعی کیست؛
« یَتیمٍ انْقَطَعَ عَنْ اِمامِهِ »:« یتیمی که از امامش دور افتاده »
« وَ لا یَقْدِرُ عَلَی الوُصُولِ اِلَیْهِ »[۴]:« و راه ِوصالِ آن بزرگوار را نمی­داند.»
اکنون، بند­بند تنم، ضلع ضلعِ استخوانم، همه­ ی عروق و اعصابم، چشم و گوش و دست و پایم،
همه ­و ­همه شاهدند که:
تو ای پدرِ مهربان! از هنگام تولد دوباره­ ام، تو دستم را گرفته­ ای.
و بیش از هر پدرِ دل­سوزی، یاری­ ام کرده ­ای.
تو ای مولای زمانه! ای حجت زمان! ای امام حاضر! ای پدرِ مهربان!
ای که بر فرش های ما قدم می­نهی! ای که در بازارهای ما آمد و شد می­کنی![۵] مرا ببخش که روزها و شبانگاه زندگانیم را، گاه بی یادِ تو سپری می­کنم.
معرفت­ ام بخش که بیش­تر به یادت باشم!
محبت­ ام ده که جز تو را در دعایم از خدا طلب نکنم!
اکنون سال­هاست که بر سرِ مزارِ پدرم می­روم
و پسر شش ساله­ ام را نیز به هم­راه می­برم.
به یاد می­آورم آن زمان را که دستانِ کوچکم در دست پدر بود؛
آن گاه صورت زیبای پدرم را در ذهن به تصویر می­کشم.
یاد می­کنم خنده­هایش را، محبت­هایش را، سخنانش را،
و بی­ اختیار اشک بر گونه های من و پسرم جاری می­شود.
آن­گاه در نزد قبر پدر دست به دعا برمی­دارم[۶] و می­گویم:
خدایا! تو کمک ­ام کن که به آن آیه ­ی قرآن عمل کنم
و پدرِ دل­سوزم، امام زمانم را تنها نگذارم!
اگر پدرِ جسمانی­ ام از دنیا رفته، پدر حقیقی­ ام زنده است.
یاری­ ام کن تا زندگیم با یاد ِآن مولا پیوند خورد!
یاری­ ام کن تا یتیمان ِواقعی را بیدار سازم که لااقل متوجّه یتیمیِ خود شوند؛
بفهمند پدری دارند که باید به سویش حرکت کنند؛
یاری ­اش کنند و دعایش نمایند…
و تو، پسرم! بدان که من پدرت نیستم.
پدرِ من هم این خفته در مزار نیست.
پدر واقعی ِما زنده است؛ زنده­ ی زنده.
سخنان ِما را می­شنود و خواسته­ های ما را می­داند.
از این پس به او رجوع کن و حل مشکلاتت را از او بخواه!
تا در گوشم قصه­ ی تو،
در چشمم چهره­ ی تو،
در سینه­ ی من آتش تو پنهان شد.
در لب هایم سوزِ بیان،
در قلبم شورِ نهان،
در دیده­ ی من اشک ِروان جوشان شد.
پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
انتطار/جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
______________________________________________________________________
[۱]. اسراء(۱۷): ۲۳٫

[۲]. تفسیر کنزالدقائق ۲: ۶۵؛ ذیل آیه­ی ۸۳ سوره­ی بقره.

[۳]. امام رضا علیه­السلام فرموده اند:« … اَلاِمامُ الاَنیسُ الرَّفیقُ وَ الوالِدُ الشَّفیقُ…»؛ کافی۱: ۱۹۸، ح۱٫

[۴]. احتجاج طبرسی۱: ۹ (بخشی از روایت پیامبراکرم صلی­الله­علیه­و­آله).

[۵]. در روایت آمده:« یَتَرَدَّدُ بَیْنَهُمْ وَ یَمْشی فی اَسْواقِهِمْ وَ یَطَأُ فُرُشَهُمْ وَ لا یَعْرِفُونَهُ »:«(امام زمان علیه­السلام) در بین مردم رفت وآمد می­کند؛ در بازارهایشان راه می­رود و بر فرش­هایشان قدم می­گذارد؛ ولی (مردم) ایشان را نمی­شناسند »؛ غیبت نعمانی: ۱۶۳، ح۴٫

[۶]. حضرت امیرمؤمنان علی علیه­السلام فرمودند:« زیارت کنید مردگان را؛ زیرا آن ها خوش­حال می شوند و حاجت خود را در نزد قبر آن ها از خدا بخواهید، بعد از آن که آن­ها را دعا نمودید »؛ کافی ۳: ۲۲۹، ح ۱۰٫

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.