زندگانی پیامبر (صلی الله علیه و آله)
سال اندوه
حجاز
بیابان ریگستانى و بى آب و علفى که به صورت مثلثى وسیع میان دریاى سرخ و رود فرات تا خلیج فارس و دریاى هند و عمان گسترش یافته، به نام حجاز معروف است. این شبه جزیره سوابق تاریخى بسیارى دارد که توجه مورخین را به خود جلب کرده است.
در این سرزمین قبائل بسیارى زندگى میکردند که معروفترین این قبائل ، قریش نام داشت. قریش شریف ترین فبیله عرب بود که کلید دارى کعبه از پدر به پسر در این خاندان به ارث گذارده مى شد. براى بزرگى قریش کافى است به این نکته اشاره شود؛ که پیامبر اسلام (ص) از این دودمان پاک به دنیا آمد. براى آشنایى با زندگى درخشان و بالنده پیامبر اسلام (ص) ، نخست باید با چند مطلب زیر به طور فشرده آشنا شویم :
پیامبر (ص) در شاخه اى از دودمان قریش که جملگى یکتاپرست بودند، متولد شد. سلسله نسب پیامبر با ۴۸ واسطه به حضرت آدم (ع) مى رسد. درمیان این سلسله, پیامبران بزرگى قرار دارند که از آن جمله مى توان به حضرت ادریس ، حضرت نوح ، حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل (علیهمالسلام) اشاره کرد.[۱]
عبدالمطلب
عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف یکى از معروف ترین و شاخصترین شخصیتهاى عرب و جهان اسلام است که بعد از پدر خود (هاشم بن عبدمناف) به کلیددارى و پرده دارى کعبه منصوب شد. پسر هاشم در شجاعت ، سخاوت، اخلاق نیک و سایر ارزشهاى انسانى سرآمد مردم عصرش بود. از این رو او را ((فیاض)) ( فیض بخش) مى خواندند. مردم او را رئیس مکه مى دانستند و براى حل مشکلات به وى مراجعه مى کردند.
عبدالمطلب هیچگاه بت نپرستید؛ امیرمومنان على (ع) این مطلب را این چنین تایید میکنند: سوگند به خدا پدرم (ابوطالب) و جدم (عبدالمطلب) و هاشم (پدر عبدالمطلب) و عبدمناف (پدر هاشم) هرگز بت نپرستیدند. و در مورد دین پدران خود در جواب شخصى که پرسید: پس آنها چه مى پرستیدند؟ فرمودند: بجانب کعبه مطابق دین ابراهیم نماز مى خواندند و به این دین عقیده داشتند.[۲]
عبدالمطلب درطول حیات خویش پنج بار ازدواج کرد که ثمره آن دوازده پسر وشش دختر بود پسران به ترتیب : اـ حارث ۲ـ زبیر ۳ـ ابوطالب ۴ـ حمزه ۵ـ ابولهب ۶ـ غیداق ۷ـ ضرار ۸ـ مقوم۹ـ عباس ۱۰ـ قثم ۱۱ـ حجل (مغیره) ۱۲ـ عبدالله نام گذارى شدند. [۳]
عبدالمطلب سنت هاى حسنه اى را میان مردم به یادگار گذاشت که پس از او شارع مقدس در آئین اسلام مهر تایید بر آن کوبید. این سنت ها عبارتند از :
۱ـ حرام بودن زن پدر ، بر پسرهاى او؛
۲ـ لزوم سقایت و آبرسانى حاجیان از چاه زمزم؛
۳ـ قرار دادن صد شتر به عنوان دیه کشتن انسان؛
۴ـ هفت بار گردیدن به دور کعبه به عنوان طواف؛
در نهایت این بزرگ مرد، در سال ۵۷۸ میلادى دیده بر جهان خاکى بربست و به سوى محبوب شتافت. (عبدالمطلب هنگام وفات کمتر از هشتاد و بیشتر از ۹۵ سال نداشت. ابن جوزى سن او را ۸۲ سال نوشته است) (تذکره ابن جوزى ص ۵) پیکر پاک او را در قبرستان حجون جنب قبر جدش قصى به خاک سپردند.
عبدالله
عبدالله آخرین پسر عبدالمطلب، در میان قریش به تقوا و پاکى معروف بود و جایگاه ویژه اى نزد عبدالمطلب داشت. عبدالله بیست وچهار بهار را پشت سر گذارده بود که عبدالمطلب او را به خانه ((وهب ابن عبدمناف)) برد و از دختر او ((آمنه)) که به پاکى و عفت معروف بود براى وى خواستگارى نمود و در همان مجلس او را به عقد عبدالله در آورد.
چند ماهى از ازدواج عبدالله نمى گذشت که کاروانى از مکه عازم شام شد. عبدالله نیز با کاروان راهى شام شد. کاروان پس از چند ماه به مکه بازگشت ولى عبدالله در میان آن نبود. هنگام بازگشت کاروان، عبدالله دریثرب بیمار شده و بر اثر آن بیمارى جان باخت. پیکر پاک پدر پیامبر(ص) را در همان جا به خاک سپردند. (مسجد النبى در نزدیکى مرقد شریف پدر پیامبر بنا نهاده شد.) و دختران او : ۱ـ عاتکه ۲ـ امیمه ۳ـ بیضا ۴ـ بره ۵ـ صفیه ۶ـ اروى نام داشتند
عبدالله با ابوطالب ، زبیر و عبدالکعبه و سه خواهرشان به نامهاى عاتکه ، امیمه ، بره از یک مادر به نام فاطمه دختر عمروبن عائذ بن عمروبن مخزوم بودند (کحل البصر، ص ۱۲) .
میلاد نور
سپیده دم جمعه ، ۱۷ ربیع الاول سال عام الفیل ، ۵۷۱ سال پس از میلاد مسیح ـ مطابق ۲۸ نیسان نورى ـ در گوشه اى از حجاز و در نزدیکى کانون یکتا پرستى ـ کعبه ـ در منطقه اى به نام شعب ابى طالب ، نورى به سوى آسمان بلند شد و محمد (ص) ـ در حالیکه ذکر ((الله اکبر الحمدلله کثیرا و سبحان الله بکره و اصیلا)) برلب داشت ـ گام بر جهان خاکى نهاد. [۴]
ازدواج عبدالله و آمنه به بار نشسته بود . پسرى زیباتر از ماه و تابنده تر از خورشید چشم بر جهان گشود. محمد (ص) در حالى متولد شد که پنج ماه از وفات عبدالله میگذشت و محمد(ص) هیچگاه موفق به دیدار پدر نشد. محمد (ص) در دامان پر مهر مادر و زیر نظر عبدالمطلب پرورش یافت.
قدرت نمایى مولود
مقارن میلاد این مولود آسمانی، اتفاقات و معجزات عجیبى شکل گرفت که در این جا به گوشه اى از آنها اشاره میکنیم:
۱ـ چند سالى بود که بر اثر نیامدن باران ، خشکسالى و قحطى حجاز را فراگرفته بود؛ ولى به برکت میلاد پیامبر(ص) در آن سال باران بسیار بارید و نعمت فراوان نصیب مردم حجاز شد؛ به گونه اى که مردم آن سال را به نام ((سنه الفتح )) نامیدند. [۵]
۲ـ امام صادق (ع) مى فرمایند: ابلیس (پدر شیطان ها ) در آسمان هاى هفتگانه رفت و آمد مى کرد و هنگامى که پیامبر اسلام (ص) متولد شد از پرواز به سوى همه آسمانهاى هفت گانه ممنوع شد و شیطان هایى که به سوى آسمان مى رفتند با تیرهاى آسمانى رانده مى شدند.[۶]
۳ـ در همان بامداد تولد پیامبر اسلام (ص) همه بتهاى کعبه به یکباره از جاکنده و سرنگون شدند.
۴ـ در آن هنگام ایوان عظیم مدائن (کاخ شاه ایران ) به لرزه درآمد و چهار کنگره (دندانه سر دیوار) آن فرو ریخت.
۵ـ آب دریاچه ساوه در زمین فرو رفت و خشکید.
۶ـ آب رود سماوه (در بین کوفه و شام) زیادشد و به جریان افتاد.
۷ـ آتشکده فارس پس از هزاران سال روشنایى ، به یکباره خاموش شد.
۸ـ موبد (رئیس روحانى مجوسیان) در آن شب در عالم خواب دید: شتران نیرومندى اسبهاى عربى را کشیدند و از رودخانه دجله گذشته و به سرزمین ایران وارد شدند ؛ طاق بزرگ ایران, کاخ مدائن, از وسط شکافته شد ؛ از دجله به سوى خانه هاى کناره آن آب جارى گشته و نورى تابان از جانب حجاز صعود کرده پخش گردید و به سوى شرق جهان کشیده شد؛ در تمام جهان ، هیچ تختى از پادشاهان در جاى خود نماند، مگر این که صبح آن شب ، واژگون گردید، و پادشاهان در آن روز لال شدند، به گونه اى که تا شب قدرت سخن گفتن را نداشتند. دانش کاهنان نابود، و جادوى جادوگران بیاثر گردید، و بین همه کاهنان جهان و موجودات پنهانى که اخبار غیبى را به آن ها میدادند، جدایى افتاد؛ قبیله قریش در میان عرب به مقام عظیمى رسید و به عنوان آل الله (دودمان خدا)ـ از این رو که همسایه خانه خدا بودند ـ نامیده شدند [۷]
نامها و لقب هاى محمد(ص) :
پیامبر اکرم (ص) در قرآن چهار مرتبه با نام محمد [۸]و یک مرتبه با نام احمد[۹] خوانده شده است.
یکى از یهودیان از پیامبر (ص) پرسید: چرا نام تو محمد ، احمد ، بشیر و نذیر است؟
پیامبر(ص) پاسخ دادند:
((محمد)) از این روست که در زمین محمود (ستوده شده) هستم ، اما ((احمد)) از آن روست که من در آسمان ستوده تر از زمینم ؛ اما بشیر؛ بدان جهت است که پیروان خدا را به رحمت الهى مژده مى دهم ؛ و نذیرم؛ که گنهکاران را از دوزخ مى ترسانم. [۱۰]
پیامبر را غالبا با لقبهاى مصطفى (= برگزیده) و خاتم النبیین (= آخرین پیامبران) مى خواندند و مشهورترین کنیه پیامبر (ص), ابوالقاسم میباشد.
شیرخوارگى محمد(ص)
در حجاز رسم بر این بود که خانمهایى از اطراف، به سمت مکه میآمدند و براى شیردادن به کودکانى که از خانواده هاى ثروتمند مکه متولد مى شدند، خود را اجیر مى کردند و از این راه ارتزاق مینمودند.
\”حلیمه سعدیه\” یکى از بانوان پاک سرشت مکه بود که محمد(ص) را چند روز پس از تولد، براى شیردهى به سوى خانواده خود برد. خاندان حلیمه بادیه نشین بودند و از راه زراعت و دامدارى زندگى خود را اداره میکردند. با ورود محمد (ص) به خانواده حلیمه ، برکت و نعمت بر ایشان سرازیر شد که این امر نزد آنها بى سابقه بود.
حلیمه چهار سال از محمد(ص) نگهدارى و مراقبت نمود و در این مدت حوادث عجیب و فوقالعاده اى مشاهده کرد که به یک مورد آن به طور خلاصه اشاره مى کنیم: روزى که حلیمه، محمد (ص) را ـ براى به چراگاه بردن گوسفندان به همراه دو پسر خودـ آماده مى کرد، گردن بندى را ,که یک مهره یمانى داشت, براى حفظ بر گردن محمد آویخت . محمد گردن بند را بیرون آورد ، سپس رو به حلیمه کرد و فرمود: مادر جان : آرام بگیر ، این چیست؟ من خدایى دارم که مرا حفظ مى کند [۱۱].
محمد (ص) در فراق مادر
محمد (ص) بیش از دو سال مهر و محبت مادرى را درک نکرد ودر سن شش سالگى از این نعمت بزرگ محروم شد. آمنه براى دیدار خویشاوندان به یثرب رفته بود که هنگام بازگشت در روستاى ابوا (که بین مکه و یثرب قرار داشت) از دنیا رفت. (سیره ابن هشام: ج ۱، ص ۱۷۷) پس از مادر, محمد (ص) توسط عبدالمطلب سرپرستى مى شد ولى این آسایش دیرى نپایید و بیش از دو سال نگذشته بود که جد گرامى پیامبر (ص) نیز لباس سفر بربست و به سوى حق شتافت.
پس از عبدالمطلب، ابوطالب عموى بزرگ محمد(ص) وى را به کانون گرم خویش پذیرفت و چون پدرى مهربان آنچه در وجود داشت براى نگهبانى و نگهدارى محمد(ص) به کار گرفت و تا آخرین لحظه زندگى از کوچکترین خدمت به او دریغ نکرد.
ملاقات راهب با محمد (ص)
محمد (ص) در سن دوازده سالگى براى اولین بار به همراه ابوطالب، که براى تجارت به سمت شام میرفت ، عازم سفر شد.
در میان راه و در سرزمین ((بصری)) صومعه اى وجود داشت که راهبى به نام بحیرا به عبادت در آن مشغول بود. کاروانهاى تجارى قریش و اهل مکه مداوم از کنار صومعه عبور میکردند ولى بحیرا کوچکترین توجهى به ایشان نمیکرد. روزى کاروانى را مشاهده کرد که تکه ابرى به روى آن سایه افکنده و به دنبال کاروان حرکت میکند. بحیرا که متوجه شده بود این کاروان مورد عنایت خاص پروردگار است, از این روى کاروان را به صومعه دعوت کرد . چشمان بحیرا در میان کاروان به دنبال گمشده اى در حدقه مى دوید که مشاهده نوجوانى نورانى آنها را از حرکت بازداشت. راهب نوجوان را به لات و عزى قسم داد تا به سوالات او جواب دهد . محمد (ص) در جواب راهب فرمودند : به نام بت ها سخن مگو، سوگند به خدا از هیچ چیز همانند بت ها بیزار نیستم .
راهب که نشانههاى پیامبر موعود را در وجود نوجوان به وضوح مى دید و داستان زندگى محمد(ص) را میدانست؛ خطاب به ابوطالب عموى محمد(ص) چنین گفت: این آقازاده را به وطن بازگردان و به طور کامل مراقبش باش. ترس آن است که یهودیان او را بشناسند و به او صدمه بزنند، سوگند به خدا آن چه را که من از او فهمیدم اگر آن ها بفهمند، نقشه قتل او را مى کشند. برادرزادهات آینده درخشانى دارد هر چه زودتر او را به وطن بازگردان.[۱۲]
ازدواج محمد (ص)
محمد (ص) دوران نوجوانى را پشت سر گذاشته و اینک به جوانى رشید و برومند تبدیل شده است و زمان آن فرارسیده که به شغل مناسبى بپردازد. محمد (ص) که در مکه به امانتدارى و راستگویى مشهور شده بود، از سوى خدیجه (دختر خویلد) به او پیشنهاد کار شد. خدیجه بانویى پاکدامن و ارجمند از خاندان قریش بود. او دوبار شوهر اختیار نمود که هر دو از دنیا رفتند. از این دو، اموال بسیارى به خدیجه به ارث رسیده و کاروانهاى بازرگانى خدیجه همواره در شام و یمن و طائف ، در حرکت بودند.
محمد(ص) به پیشنهاد خدیجه جواب مثبت داد و همراه میسره (غلام خدیجه) براى تجارت رهسپار شام شد. این سفر به پایان رسید و سود زیادى عاید خدیجه شد. میسره در گزارش این سفر تجارى براى خدیجه، کراماتى را که از حضرت در طول مسافرت مشاهده کرده بود، بازگو کرد. ورقه بن نوفل ـ که از دانشمندان و کشیشان بزرگ مسیحیان بود ـ نشانههاى پیامبرى را در محمد(ص) دیده بود و خدیجه توسط او از مقام والاى محمد(ص) آگاه شده بود.
این عوامل سبب شد که خدیجه مجذوب و شیفته محمد(ص) شود و تصمیم ازدواج خویش را اینگونه با او مطرح کند:
عموزاده! به خاطر خویشاوندى که بین ما برقرار است و به خاطر عظمت و بزرگی، خویشتن داری، امانت داری، اخلاق نیکو و راستگویى که در تو سراغ دارم، بر آن شده ام که به شما پیشنهاد ازدواج دهم.[۱۳]
محمد(ص) با موافقت ابوطالب تصمیم به ازدواج با خدیجه گرفت. هنگام این ازدواج آسمانى محمد(ص) ۲۵ سال سن داشت و چهل بهار از سن خدیجه مى گذشت.[۱۴]
خدیجه ۲۵ سال همراه محمد(ص) زندگى کرد و نخستین زنى بود که به پیامبر ایمان آورد و مسلمان شد. بانوى فداکار اسلام تمام ثروت انبوهش را در راه رسالت پیامبر (ص) صرف کرد و یگانه غمخوار و مونس روزهاى سخت پیامبر بود.
پیامبر از خدیجه صاحب دو پسر و چهار دختر شد که به ترتیب عبارتند از :
۱ـ قاسم: نخستین فرزند رسول گرامى که پیش از بعثت در مکه متولد شد و به همین جهت حضرت را ابوالقاسم مى خوانند.
۲ـ عبدالله: پس از بعثت در مکه متولد شد و همانجا درگذشت.
۳ـ زینب: پس از قاسم متولد شد و پیش ازبعثت با پسر خاله خود ، ابوالعاص ازدواج کرد و پس از جنگ بدر به مدینه مهاجرت نمود.
۴ـ رقیه: پس از زینب در مکه متولد شد و در سال دوم هجرت در گذشت.
۵ـ ام کلثوم
۶ـ فاطمه (س) ، کوثر نبى اکرم (ص) ، آخرین دخت رسول گرامى اسلام که بنا بر نظر معروف بین دانشمندان شیعه در سال پنجم بعثت متولد شد و اندکى پس از رحلت پیامبر به شهادت رسید.
على (ع) در خانه محمد(ص)
در یکى از سال ها ، کم آبى و قحطى مکه و نواحى اطراف آن را فراگرفت . محمد(ص) به همراه عباس (عموى پیامبر) براى کمک به ابوطالب ـ که خانواده پر فرزندى داشت ـ تصمیم به نگهدارى از فرزندان او گرفتند. به همین منظور محمد(ص) ، على (ع) و عباس و جعفر را به خانه خویش پذیرا شد. محمد(ص) در این باره مى فرماید: همان را برگزیدم که خدا او را براى من برگزیده است. گرچه ظاهر جریان این بود که به زندگى ابوطالب کمک شود، ولى هدف نهایى چیز دیگرى بود. تدبیر خداوند نشان از أن داشت که علی(ع) در دامان پیامبر (ص) تربیت و پرورش یابد و از اخلاق کریم او پیروى نماید. حضرت امیر (ع) در نهج البلاغه در این خصوص مى فرماید: همه شما از موقعیت و نزدیکى من به رسول خدا آگاهید؛ او مرا در آغوش خود بزرگ کرد. خردسال بودم که مرا به سینه خود میچسباند و رختخواب مرا در کنار خود پهن میکرد؛ من بوى خوش آن حضرت را استشمام میکردم و هر روز از اخلاق او چیزى مى آموختم .[۱۵]
عبادت در سکوت حرا
کوه بلند حرا, در شش کیلومترى شمال شرقى مکه، کنار راه مکه به عرفات واقع شده ، و شهر مکه در دامنه آن قرار دارد، این کوه از کوههاى دیگر مکه متمایز است و بر تمام آن ها مسلط است. در سینه قله این کوه، غارى وجود دارد که به آن \”غار حرا\” گویند، حرا از تخته سنگهاى بزرگى تشکیل شده، و دهانه آن به سمت کعبه است، ارتفاع آن به اندازه بلندى قامت یک انسان میانه بوده و عرض آن به قدرى کوچک است که یک نفر به زحمت مى تواند در آن بخوابد. وقتى انسان بر فراز کوه قرار مى گیرد، جلال و جبروت خدا ، و عظمت آفرینش و زیبایى هاى طبیعت را که همه نشان از بزرگى خدا دارد ، به تماشا مینشیند.
محمد (ص) قبل از پیامبری، هر ماه چندین مرتبه ـ شب و روز ـ و هر سال ، تمام ماه رمضان را بر فراز این کوه عظیم میگذراند, آثار عظمت خدا را در آنجا مشاهده میکرد و شب و روز به تفکر و تامل و عبادت خدا مى پرداخت.[۱۶]
امام هادى (ع) در این باره مى فرمایند : پیامبر اسلام (ص) پس از سفر تجارى به شام ، آن چه به دست آورد، به تهى دستان داد . بامداد به کوه حرا مى رفت ، و بر فراز قله آن، آثار رحمت خدا و شگفتى هاى آفرینش او را تماشا مى کرد، از تماشاى دریا و صحرا و آسمانها تحت تاثیر عظمت خدا قرار گرفته و خدا را آن گونه که شایسته او است عبادت مى کرد…[۱۷]
حجاز در زمان جاهلیت
جهان پیش از بعثت, آئینه تمام نماى نادانى ها، تعصب ها، بى رحمى ها، ریاست طلبى ها و… بود و مهد تمام آلودگى ها و پلیدى هاى جهان, جزیره العرب نام داشت . فساد و تباهى حجاز را تبدیل به لجن زارى کرده بود که مردم در حال فرورفتن در آن بودند. جهل و نادانى چنان جهان عرب را فراگرفته بود که زندگى مردم پستتر و زشتتر از حیوانات جلوه نمایى میکرد.
در این اوضاع نابسامان، احتیاج به آئین سازنده و رهبرى دلسوز در حیات بشریت کاملا احساس مى شد. رهبرى که مردم حیوان صفت را با رهنمودهاى خویش از گندآبها و لجنزارها به سوى سعادت و کمال رهنمون سازد و نور ایمان به خداوند یکتا را بر دلهاى آن ها بتاباند.
نگاه به وضعیت نکبتبار عصر جاهلیت، لزوم وجود یک راهنما و مصلح جهانى را ضرورى تر از پیش نشان مى دهد. به همین منظور به گوشههایى از اوضاع نابسامان عصر جاهلیت اشاره اى میکنیم :
۱ـ جنگ و نا امنی
تاریخ جاهلیت ۱۷۰۰ جنگ را مى نویسد که منشا و سبب اصلى تمامى آن ها ، نادانى ، تعصب بیجا، فقر و ریاست طلبى بوده است، که به عنوان مثال مى توان به جنگ ((بسوس)) اشاره کرد. شخصى به نام ((کلیب)) ـ که یکى از بزرگان عرب بود ـ اعلام کرد: که نباید شتر کسى به چراگاه شترانش برود. روزى شتر مردى به نام ((سعد)) که میهمان زنى به نام ((سوس)) بود ، بدون اطلاع صاحبش وارد چراگاه کلیب شد و کلیب حیوان را مجروح کرد.
به این بهانه سعد با یارى قبیله سوس، جنگى به راه انداخت که پنجاه سال به طول انجامید و گروه بسیارى قربانى این جنگ جاهلانه شدند.
در مورد ناامنى زمان جاهلیت امیرمومنان على (ع) میفرمایند: میوه درخت جاهلیت ، فتنه و آشوب بود، غذاى مردم آن مردار، لباس زیرش ترس و لباس روى آن شمشیر بود.[۱۸]
۲ ـ امتیازات طبقاتى و قبیلگى
اختلافات طبقاتى زمان جاهلیت، در شبه جزیره بیداد میکرد و موجب بسیارى از جنایتها و تباهیها میشد. ثروتمند بر فقیر ، عرب بر غیر عرب ، سفید بر سیاه, فخر مى فروخت و همین مطلب سبب از هم پاشیدگى اجتماع و در نتیجه تشکیل حکومت ها و جنایتهاى زورمندان زراندوز میشد.
به همین شکل هر قبیله اى خود را برتر از دیگر قبایل میدانست و این باعث اصلى شکلگیرى جنگهاى خونین آن زمان مى شد. اختلافات قبیله اى به حدى رسیده بود که دیگر خدا و معبودشان نیز یکى نبود و هر قبیله اى براى خود خدا و بت مخصوصى را مى پرستیدند.
۳ـ فساد هاى جنسى و بیعفتى
بی ناموسى و بى عفتى در شبه جزیره به سرحد خود رسیده بود. ((نکاح ذوات الریات)) بین مردم رواج پیدا کرده بود و مردم از آن شرم و حیا نمیکردند. زنانى که خود را در اختیار هر فردى قرار مى دادند براى اعلام این مطلب پرچم هایى بر سردر خانه هاى خود نصب مى کردند. گاهى این ازدواج هاى شیطانى منجر به تولد بچه اى مى شد. این زنان بدکاره براى تشخیص پدر مولود حرام ، مدعیان را به همراه قیافه شناسان گرد هم مى آوردند. قیافه شناسان کودک را شبیه هرکس تشخیص مى دادند بچه به او تعلق میگرفت. گاهى پول و زور سرنوشت کودک را تعیین مى کرد، که در این مورد مى توان به ((نابغه)) مادر عمروعاص اشاره کرد . نابغه زنى آلوده و بى پروا که به اسارت درآمده بود، توسط عبدالله بن جدعان ، خریدارى و آزاد شد. ابولهب، امیه بن خلف ، هشام بن مغیره، ابوسفیان، و عاص بن وائل با او آمیزش کردند. پس از مدتى عمرو متولد شد و تمامى آن ها مدعى او شدند. با این که عمرو از همه بیشتر به ابوسفیان شبیه بود، مادرش عمرو را متعلق به عاص دانست و این به خاطر کمکهاى مالى فراوانى بود که عاص به او میکرد. ابوسفیان همواره در اینباره مى گفت : من تردید ندارم که عمرو فرزند من است، زیرا از نطفه من منعقد شده است.[۱۹]
۴ـ کشتن فرزند
از رسم هاى پلید و بسیار زشت عصر جاهلیت, کشتن فرزندان بود که از ترس فقر و تهى دستى انجام میجشد و زشتججترین شکل آن زنده به گور کردن دختران بود که در آن زمان رسم شده بود ، هنگامى که دخترى متولد مى شد او را زنده به گور میکردند و یا گردنش را مى زدندو یا این که از بالاى کوه به سمت پایین پرتابش مى کردند تا بمیرد. خداوند در قرآن به این عمل شیطانى این گونه اشاره کرده است: (وقتى که به آن ها مژده داده میشد که همسرش دختر آورده، از این خبر چهره اش سیاه میشد و خشم و اندوه او را فرا میگرفت و این امر را از مردم پنهان میکرد و با خود میگفت: آیا او را با کمال ننگ و خوارى نگه دارم و یا او را در زیر خاک پنهان سازم.)[۲۰]
در این مورد به یک واقعه تاریخى اشاره میکنیم:
روزى پیامبر اسلام (ص) یکى از دختران خود را روى زانو نشانده بود و او را نوازش میکرد ((قیس بن عاصم)) که این صحنه را دید ، پرسید : در این گوسفند بچه چیست که او را این چنین مى بوسی؟ پیامبر (ص) فرمود: این دختر من است. قیس گفت: به خدا من دختران بسیارى داشتم که همه را زنده به گور کردم. پیامبر فریاد زد: واى بر تو، خدا رحم را از دل تو برده است و قدر بهترین نعمت هاى خداوند را نشناختى .[۲۱]
۵ـ بت پرستى
بت پرستى در جاهلیت بسیار رواج پیدا کرده و به اوج خود رسیده بود. هر قبیله اى براى خود بت هایى داشتند و آن ها را به شکل هاى مختلف مى پرستیدند. تعداد این بت ها را تا ۱۶ هزار بت نوشته اند که تعداد ۳۶۰ بت آنججها به تعداد روزهاى سال ، بتهاى معروف بودند و ۹ بت آن ها از بقیه معروف تر و بزرگ تر بودند که عبارتند از : ۱ـ یعوق ۲ـ نسر ۳ـ یغوث ۴ـ بعل ۵ـ ود ۶ـ عزى ۷ـ سواع ۸ـ لات ۹ـ منات بت را به شکل هاى مختلف از سنگ و چوب و فلز و یا عاج مى ساختند و به دور آن طواف میکردند و مقابل آن گوسفند و شتر قربانى مى کردند. خانه کعبه را پر از معبودهاى سنگى و چوبى شده بود که به دور آن؛ (به قصد پرستش بت ها) طواف مى کردند.
۶ ـ خرافات و بیهوده گرایی
مردم جاهلیت در خرافات و افسانهپرستى غرق بودند. براى اثبات این مدعا به این نمونه ها توجه کنید.
۱ـ جمعى از آن ها هنگام طواف کعبه ، لخت مادرزاد مى شدند و سوت مى کشیدند و کف میزدند و این وحشى بازى را عبادت خدا مى نامیدند.[۲۲]
۲ـ براى فرار از نگرانى و ترس ، از وسائل زیر استفاده مى کردند: موقعى که وارد روستایى میشدند و از بیمارى و یا دیو مى ترسیدند, براى رفع ترس در برابر دروازه روستا، ده بار صداى الاغ درمى آوردند و گاهى این کار را با آویختن استخوان روباه به گردن خود، انجام مى دادند.
۳ـ اگر در بیابان گم مى شدند، پیراهن خود را پشت و رو میکردند. هنگام مسافرت از خیانت زنان خود مى ترسیدند، براى کسب اطمینان نخى را بر ساقه و یا شاخه درختى مى بستند، هنگام بازگشت اگر نخ به حال خود باقى بود مطمئن مى شدند که زن آنها خیانت نکرده و اگر باز یا مفقود مى گردید، زن را به خیانت متهم مى کردند.
۴ـ اگر دندان فرزند آنان مى افتاد ، آن را با دو انگشت به سوى خورشید پرتاب کرده و میگفتند: اى آفتاب ، دندانى بهتر از این بده.
۵ـ زنى که بچه اش نمى ماند اگر هفتبار بر جسد مرد بزرگى قدم میگذاشت، معتقد بودند که بچه او باقى میماند.
۶ـ بر گردن مار گزیده و عقرب گزیده ، زیور آلات طلائى مى آویختند و معتقد بودند که اگر مس و قلع همراه خود داشته باشد میمیرد. اگر شخصى مى مرد، به احترام او شترى را به طرز دهشتناکى درکنار قبر او دفن میکردند.[۲۳]
این امور بیهوده و خرافات ، چون زنجیرى گران دست و پاى زندگى آنها رابسته بود و نمیگذاشت ، قدمى به پیش آیند و به سوى نجات و تکامل راه یابند، پیامبر اسلام (ص) با شدت با خرافهپرستى مبارزه میکرد، و محیط آن ها را از آلودگى هاى فکرى که بر عقل و اندیشه آنها چیره شده بود, پاک مینمود.[۲۴]
گفتار امیر مومنان على (ع) درباره وضع جاهلیت
این قسمت را با ذکر سخنانى از امیرمومنان على (ع) به پایان مى بریم :
آن حضرت در یکى از خطبه هاى گرانبهاى خویش چنین میفرمایدند: شما اى گروه عرب! در زمان جاهلیت زشت ترین مرام را داشتید، و در بدترین وضع به سر مى بردید، در میان زمین هاى سنگلاخ، میان مارهاى پرزهر ، آب لجن سیاه میآشامیدید، غذاى آلوده مى خوردید ، خون یکدیگر را مى ریختید و از خویشان دورى میکردید، بتها در میان شما نصب شده بود، غرق در فساد بودید، که خداوند توسط پیامبر اسلام(ص) شمارا نجات داد.[۲۵]
در سخنى دیگر مى فرمایدند: خداوند محمد(ص) را هنگامى به پیامبرى برانگیخت که مردم، گمراه و سرگردان بودند، و در راه فساد و فتنه قدم بر میداشتند، هوى و هوس و کبر و نخوت آن ها را فراگرفته بود، غرق در جهل و نادانى بودند و در میان پریشانى و گرفتارى غوطه مى خوردند، خداوند پیامبر اسلام (ص) را براى نجات آن ها فرستاد، و او آنها را با کوشش و سعى فراوان، نصیحت کرد و به سوى حکمت و آگاهى راهنمایى نمود.[۲۶]
با توجه به وضع مردم جاهلیت و وضع سایر نقاط جهان به عمق سخن پیامبر (ص) پى میبریم که فرمودند: هیچ پیامبرى در راه ابلاغ، رسالت مانند من آزار ندید.[۲۷]
آغاز پیامبری
همانگونه که پیشتر گفتیم؛ محمد(ص) براى عبادت و راز و نیاز به کوه حرا پناه میبرد و با یگانه معبود خویش به مناجات مى پرداخت. چهل سال از عمر شریف محمد(ص) میگذشت . محمد(ص) مطابق معمول براى عبادت به کوه حرا رفته بود که در روز ۲۷ رجب ، پیک وحى ، جبرئیل امین، بر او نازل شد. و مژده رسالت داد و براى او خواند: بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید، همان کس که انسان را از خون بسته اى خلق کرد. بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است. همان کسى که به وسیله قلم تعلیم داد. و به انسان آنچه را که نمیدانست ، یاد داد.[۲۸]
دریافت اولین پیامهاى وحى پیامبر(ص) را سخت خسته کرده بود. محمد (ص) از کوه به سمت خانه خدیجه سرازیر شد و فرمود: مرا بپوشانید و جامهاى بر من بیفکنید تا استراحت کنم.
على (ع) و خدیجه اولین کسانى بودند که نور رسالت را در پیشانى پیامبر (ص) دیدند و به او ایمان آوردند.
آغاز دعوت
توضیح اجمالى در مورد وضعیت نامطلوب مکه و اطراف آن که همچون لجنزارى از کفر و بت پرستى و خرافات بود، راهى به غیر از دعوت مخفیانه پیش روى پیامبر (ص) نگذاشت . پیامبر (ص) در طول سه سال, به طور مخفیانه با افرادى که احتمال ایمان آوردنشان بیشتر بود، صحبت میکرد. به گفته بعضى از مورخین طى مدت سه سال ۴۰ نفر به پیامبر(ص) ایمان آوردند و مسلمان شدند.
پس از گذشت سه سال از بعثت ، دستور دعوت همگانى و آشکارا، بر پیامبر(ص) نازل شد.
آنچه را مامور هستى آشکارا بیان کن و به مشرکان اعتنا نکن . ما تو را از گزند مسخره کنندگان حفظ مى کنیم.[۲۹]
دعوت عمومى پیامبر (ص) به فرمان الهى از خویشاوندان شروع شد: (( خویشان نزدیک خود را انذار و دعوت کن ))[۳۰] پیامبر (ص) مقدارى غذا تهیه دید، سپس چهل نفر از سران بنى هاشم را دعوت نمود. پس از صرف غذا، قبل از اینکه پیامبر(ص) شروع به صحبت کند، ابولهب از جریان دعوت مطلع شد و مجلس را بر هم زد. این قضیه براى بار دوم نیز تکرار شد. در جلسه سوم پیش از برهمخوردن مجلس پیامبر(ص) رو به حاضران نمود و فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ؛ من از جانب خداوند فرستاده شده ام تا شما را بشارت دهم و (از عذاب الهی) بترسانم . به من ایمان بیاورید و مرا یارى کنید تا هدایت شوید. هیچ کس مانند من براى خویشاوندان خود چنین ارمغانى نیاورده. من خیر و سعادت دنیاو آخرت را براى شما آورده ام. آیا در میان شما کسى هست که با من برادرى کند و از دین من پشتیبانى نماید تا خلیفه و وصى من گردد و در بهشت نیز با من باشد. سکوت بر مجلس حکمفرماشد. ناگهان على بن ابیطالب (ع) که سیزده سال بیش نداشت، از جاى برخاست و دست یارى به سوى پیامبر (ص) بلند کرد. پیامبر (ص) به او فرمود: بنشین. این حادثه سه بار تکرار شد و کسى جز على (ع) به پیامبر (ص)پاسخ مثبت نداد.
سپس پیامبر(ص) به على (ع) اشاره نمود و فرمود: این برادر و وصى و جانشین من بر شماست. سخنان او را گوش دهید و از او اطاعت کنید.این سخنان حاضران را خوش نیامد و غرو لندکنان مجلس را ترک گفتند. ابولهب با حالت تمسخر، ابوطالب را خطاب قرار داد و گفت: ((محمد پسرت على را بزرگ تو قرار داد و دستور داد از او پیروى کنی.)) [۳۱] پس از دعوت خویشاوندان ، پیامبر (ص) بر فراز کوه صفا ایستاد و با صداى بلند دعوت همگانى را آغاز نمود. و انى سببى بر شروع آزار و اذیت مشرکان بود ؛ایشان به هر شکل که مى توانستند او را مورد اهانت و اذیت قرار مى دادند، زباله و کثافت برسر پیامبر(ص) مى ریختند، سنگ به سویش پرتاب مى کردند، خار بر سر راهش مى نهادند، یاران با وفایش را شکنجه میکردند؛ ایشان را بر روى ریگهاى سوزان صحرا میخواباندند و تخته سنگهاى بزرگ بر سینه ایشان مى گذاردند؛ زره فولادین بر آنها میپوشاندند و در مقابل آفتاب داغ حجاز قرار مى دادند؛ آنها را در آبهاى کثیف غرق مى کردند و …
خلاصه کلام این که به هر راهى براى بازگشت آنها به بت پرستى و دست برداشتن از حمایت پیامبر (ص)متوسل میشدند.
یاسرها و سمیهها در این راه جان دادند ولى لحظه اى تسلیم خواسته مشرکان نشدند و تا سر حد جان دست از یارى و حمایت رسول گرامى برنداشتند.
نقشه هاى شیطانى مشرکان براى جلوگیرى از گسترش اسلام بى نتیجه نشان مى داد و هر روز شاهد پیشرفت شگفت انگیز اسلام بودند. حصر اقتصادى مسلمانان جدیدترین نقشه اى بود که در جلسه مشرکان به تصویب رسید.
قطعنامه اى با این مضمون: که هیچ کس حق ارتباط با بنى هاشم را ندارد, به امضا هشتاد نفر از سران شرک رسید. بنیهاشم که غالبا در شعب (دره کنار کوه) زندگى میکردند (شعب معروف به بنیهاشم بود) از هر سوى مورد محاصره قرار گرفتند. قرار بر این بود تا زمانى که پیامبر (ص) دست از آیین خود بکشد، این حصر اقتصادى ادامه یابد.
ماه محرم سال هفتم بعثت حصر اقتصادى آغاز شد. شدت حصر به اندازه اى رسیده بود که مسلمانان از شدت گرسنگى برگهاى درختان را میخوردند و سنگهاى بزرگ ، براى جلوگیرى از احساس گرسنگى ، به شکمهایشان میبستند. در این سالها خدیجه (س)و ابوطالب هر چه مال و ثروت داشتند, براى نجات مسلمانان به کار بردند. حمایتهاى بى دریغ ابوطالب و فداکاریهاى او بارها و بارها پیامبر را از توطئه و دسیسه دشمن رهایى بخشید. نوشتن خدمتهاى بیشمار ابوطالب به پیامبر (ص) از حد این نوشتار موجز خارج است و و در اینجا به این شعر از ابوطالب که بیانگر فداکاریهاى او است ، اکتفا مى کنیم: و ننصره حتى نصرع حوله و نذهل عن ابنائنا و الحلائل و ما از محمد (ص) تا سرحد کشته شدن در محورش یارى میکنیم و در این را ه از فرزندان و بستگانمان چشم مى پوشیم.[۳۲]
حدود سه سال از محاصره هولناک مسلمانان میگذشت که پیک وحى خبر أورد : موریانه, در میان کعبه, قطعنامه را نابود کرده است و فقط اسم خداوند را که در آن نوشته بودند (باسمک اللهم) باقى گذارده.
پیامبر (ص) خبر این معجزه الهى را به اطلاع ابوطالب رساند. ابوطالب از این خبر بسیار خرسند شد و به طرف کعبه، که قریش در آنجا جمع بودند, روانه شد. نقل این خبر قریش را تحت تاثیر قرار داد. أن ها که این اتفاق را باور نداشتند گفتند: اگر این خبر راست باشد شما را از محاصره آزاد مى کنیم. ابوطالب نیز براى اثبات مدعاى خود گفت: اگر این خبر دروغ باشد ، محمد(ص) را تسلیم شما مى کنم
قطعجنامه را از داخل کعبه بیرون آوردند و در میان بهت حاضران, جز کلمه (باسمک اللهم) چیزى از قطع نامه نیافتند. عده اى از مشرکان با مشاهده این معجزه ایمان آوردند و بدین وسیله پس از سه سال رنج و زحمت, محاصره اقتصادى شکسته شد و مسلمانان از این محاصره سخت ، آزاد شدند.[۳۳]
سال دهم بعثت, سخت ترین و ناگوارترین سال در طول بعثت پیامبر (ص) بود . در این سال پیامبر (ص) بزرگترین پشتوانه هاى خویش را یکى پس از دیگرى از دست داد. ابوطالب و خدیجه که هیچگاه از حمایت پیامبر (ص) دست نکشیدند به فاصله اى اندک از یکدیگر پیامبر(ص) را در میان انبوه مشرکان تنها گذاشتند و به سوى پروردگار شتافتند. ابوطالب عموى باوفاى پیامبر(ص) پدر وصى رسول در روز بیست و ششم رجب سال دهم بعثت از دنیا رفت و پیامبر(ص) در این مصیبت بزرگ، سخت گریست.
سه روز (و به قولى سى و پنج روز ) پس از این ضایعه اسفناک ، دیگر یار روزهاى سخت رسالت، حضرت خدیجه (س) دار فانى را وداع گفت و پیامبر(ص) پیکر بانوى بزرگ اسلام را در مقبره, جحون در مکه, به خاک سپرد.
پیامبر (ص) پس از این دو واقعه تلخ ، به شدت غمگین بود و کمتر از خانه بیرون میآمد و آن سال را عام الحزن نامید.
پس از فوت ابوطالب، مشرکان که پیامبر (ص) را بدون حامى مى دیدند، بر آزار و اذیت خویش افزودند و پیامبر(ص) در انبوه تهاجمات مشرکان چاره اى جز صبر کردن نداشت.
یثرب در انتظار پیامبر(ص)
دو قبیله بزرگ اوس و خزرج که در یثرب سکونت داشتند, سالیان درازى (حدود ۱۲۰ سال) با یکدیگر به جنگ و نزاع مشغول بودند، سر انجام به ستوه آمده و دو نماینده را (از هر قبیله یکی) به نامهاى اسعدبن زراره و زکوان ـ براى آوردن سران مکه به یثرب براى میانجى گرى میان دو قبیله ـ به مکه فرستادند. هنگامى که این دو از ظهور پیامبر(ص) مطلع شدند, به محضر پیامبر رسیدند و چون حقیقت را در گفته هاى پیامبر (ص) درک کردند به او ایمان آورده و به مدینه بازگشتند. تبلیغ و فعالیتهاى این دو نفر در یثرب و همچنین به دلیل نیاز شدید مردم یثرب به مصلح و رهبر و تماسهاى مکرر پیامبر (ص) در موسم حج بامردم یثرب، همگى سبب شد تا هیئت دوازده نفرى به رهبرى اسعدبن زراره براى دیدار با پیامبر (ص) از یثرب به سوى مکه, حرکت کنند . این گروه در عقبه[۳۴] با پیامبر(ص) ملاقات کردند و با حضرت پیمان وفادارى بستند, که به پیمان عقبه اول معروف شد. به هنگام بازگشت از پیامبر(ص) درخواست یک مبلغ کردند، که به پیشنهاد پیامبر(ص) مصعب بن عمیر را همراه خود به یثرب بردند.
روز به روز اسلام در یثرب گسترش مى یافت تا آنجا که هفتاد نفر براى انجام حج به مکه مسافرت کردند و در عقبه براى بار دوم ، شبانه و مخفیانه با پیامبر(ص) پیمان بستند و این زمینه اى براى حضور پیامبر(ص) در یثرب و هجرت از مکه پس از سه ماه شد.
هجرت از مکه
یکى از بزرگترین وقایع تاریخ اسلام ، هجرت پیامبر اکرم(ص) از مکه به مدینه است، که به سبب اهمیت و عظمتى که داشت ، در زمان حکومت خلیفه دوم ، بنا به پیشنهاد امیرالمومنین على (ع) به عنوان مبدا تاریخ اسلام برگزیده شد.[۳۵]
این نقل و انتقال و جابجایی, به منظور گسترش اسلام در سایر مناطق حجاز صورت گرفت. پیامبر (ص) که در مکه سخت تحت فشار مشرکان بودند و از ملاقات مردم با ایشان جلوگیرى میشد, براى انجام رسالت الهى به أزادى بیشترى نیاز داشتند و به همین منظور تصمیم به هجرت از مکه و اقامت در مدینه را اتخاذ نمودند.
داستان هجرت از اینجا آغاز شد که :
پیامبر (ص) براى مسلمانان مکه که تحت فشار شدید مشرکان بودند، دستور هجرت به مدینه را صادر نمودند. سران مشرکان که از این امر احساس خطر میکردند ، (براى اینکه ممکن بود مسلمانان حکومت مستقل در مدینه تشکیل دهند و این خطر بزرگى براى مشرکان به حساب مى آمد) دردارالندوه جمع شدند و مجلس شوراى خود را آغاز کردند. هرکدام از ایشان پیشنهادى ارائه کرد که سرانجام نظر ابوجهل به اتفاق آرا تصویب شد.
ابوجهل پیشنهاد کرد : از چهل قبیله هرکدام یک جوان شجاع و شمشیر زن را به عنوان نماینده انتخاب کنند و همه در یک شب معین خانه پیامبر(ص) را محاصره نمایند و ایشان را در رختخوابش به قتل برسانند. با این نقشه خون پیامبر در میان قبائل تقسیم میشد و دیگر بنى هاشم قادر به خون خواهى از آنها نبودند.
شب اول ماه ربیع الاول ( پس از دو ماه محرم و صفر که جنگ در آن حرام بود) براى این نقشه انتخاب شد.
شب موعود فرارسید ، جبرئیل پیامبر(ص) را از نقشه مشرکان آگاه نمود و عرضه داشت: از مکه خارج شو و على (ع) را در جاى خو د بخوابان.
پیامبر (ص) موضوع را به اطلاع على (ع) رسانید. على (ع) با وجود تمام خطرات، امر پیامبر (ص) را به جان و دل پذیرفت و در رختخواب آن حضرت آرمید و روپوش سبز پیامبر (ص) را بر روى خویش کشید. با این حربه مشرکان متوجه خروج پیامبر(ص) از خانه نمى شدند و پیامبر(ص) فرصت کافى براى خروج از مکه پیدا مى کرد.
مشرکان، نیمه شب با شمشیرهاى برهنه بر بالین على (ع) حملهور شدند؛ ولى با کنار زدن پارچه از روى على (ع) متوجه برباد رفتن نقشه هاى خود شدند. در این هنگام پیامبر (ص) از مکه خارج و در غار ثور (در ۷ کیلومترى جنوب مکه) مخفى شده بود.
پیامبر (ص) روز پنجشنبه اول ربیع الاول سال ۱۳ بعثت از مکه خارج و ۱۲ همین ماه به مدینه وارد شدند. [۳۶]
چه کسى جز على (ع) ؟!!
آرى بدرستى چه کسى جز على (ع) حاضر به قبول چنین تقاضایى بود ، کسى که از جان خود براى رضاى پروردگار بگذرد؛ شخصى که چهل شمشیر برهنه را بر فراز سرش ببیند و لحظه اى خوف در دل راه ندهد. در این لحظات افتخار آفرین جبرئیل و میکائیل نزد بستر على (ع) حاضر شدند. جبرئیل به على (ع) گفت : به به ! کیست مثل تو اى پسر ابوطالب ، که فرشتگان به وجودش مباهات میکنند[۳۷]. آنگاه این آیه ، در شان على (ع) بر پیامبر(ص) نازل شد:
بعضى از مردم (فداکار و با ایمان ، همچون على (ع) ) به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر(ص) جان خود را در مقابل خشنودى خداوند میفروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.[۳۸]
حضرت على (ع) سه شبانه روز پس از پیامبر(ص) در مکه ماند و امانتهاى مردم را که نزد پیامبر(ص) بود، به صاحبانش بازگرداند, سپس در سرزمین قبا به پیامبر (ص) پیوست. [۳۹]
مدینه غرق در شور و شعف
مدینه آماده پذیرایى از آخرین پیامبر خدا بود. مردم گروه گروه براى استقبال به پیشواز آن حضرت مى آمدند و ایشان را به منزل خود دعوت میکردند. پیامبر(ص) دعوت همه را رد نمود و فرمود: سر راه شتر را باز بگذارید هرکجا که توقف کرد همانجا پیاده میشود.
شتر در محله بنى نجار و در کنار خانه مالک بن نجار متوقف شد و پیامبر(ص) به خانه ابو ایوب که مسلمانى صالح و بسیار فقیر بود و با مادرش به تنهایى زندگى میکرد، وارد شد.[۴۰]
رویدادهاى مهم سال اول هجرت
۱ـ عبدالله سلام یکى از بزرگترین علماى یهود، پس از مناظره با پیامبر(ص) شکست خورد و مسلمان شد.
۲ـ مسجد النبى در اولین سال حضور پیامبر(ص) در مدینه بنا نهاده شد.
۳ـ مهاجران در اطراف مسجد براى خود حجرههایى ساختند و هر کدام از خانه خود درى به روى مسجد باز کردند. بعدها پیامبر (ص)، به امر خدا، دستور به مسدود کردن این درها ، به جز در خانه خود و على (ع) دادند.
۴ـ نمازهاى پنجگانه که هر کدام دو رکعت بود، اضافه شد . و به شکل کنونى درآمد.
۵ـ سلمان یکى از بزرگترین و وفادارترین یاران پیامبر(ص) در این سال مسلمان شد.
۶ـ ایجاد عقد اخوت میان مهاجرین و انصار ، و برادرى پیامبر (ص) با على (ع) .
۷ـ سه طایفه بزرگ یهود (بنى نضیر ، بنى قریظه و بنى قینقاع ) که در مدینه و اطراف آن اقامت داشتند چاره اى جز پیمان بستن با مسلمانان ندیدند.
حکومت اسلامى پیامبر (ص) تشکیل شد . از این پس مشکلات پیامبر (ص) براى رهبرى و اداره مسلمانان چندین برابر مى شد . دشمنان داخلى و خارجى مشکلات فراوانى را براى مسلمانان بوجود میآوردند و مسلمانان چارهاى جز جنگ پیش روى نداشتند. به همین منظور جنگهاى فراوانى طى سالهاى کوتاه پس از هجرت انجام پذیرفت که مورخان تعداد آن را ۲۷ غزوه ( جنگهایى که پیامبر(ص) شخصا در آن حضور پیدا مى کرد) و ۳۵ (یا ۴۸ یا ۶۶) سریه (جنگهایى که پیامبر(ص) در آن حضور نداشتند)[۴۱] نوشته اند. در این نوشتار مختصر و کوتاه جایى براى ذکر تمامى جنگها نیافتیم و فقط به تعدادى از مهمترین آنها اشاره اجمالى مى کنیم.
رویدادهاى مهم سال دوم هجرت
۱ـ تغییر قبله مسلمانان از بیت المقدس به سوى کعبه : نیمه رجب در حالى که ۱۶ ماه از هجرت مى گذشت ، پیامبر در مسجد بنى سلمه[۴۲] مشغول نماز بود. پس از اتمام نماز ظهر جبرائیل بر پیامبر نازل شد و آیه[۴۳] را براى حضرت خواند. پیامبر (ص) نماز عصر را به سمت کعبه خواند و به همین دلیل آن مسجد به ذوقبلتین معروف شد.
۲ـ یکى از بزرگترین حادثه هاى تاریخ اسلام که ازدواج على (ع) با فاطمه(س) دخت گرامى پیامبر(ص) بود، به امر الهى به وقوع پیوست.
۳ـ واجب شدن روزه ماه رمضان در اوخر ماه شعبان[۴۴] .
۴ـ واجب شدن زکات فطره و قربانى کردن در روز عید قربان .
۵ـ فرمان جهاد با کافران پس از نزول آیه أُذِن لِلَّذِین یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ [۴۵]
غزوات پیامبر (ص)
تعداد جنگهایى را که پیامبر(ص) در آن حضور داشتند را به ترتیب ذیل مى شماریم:
۱ـ ابوا ۲ـ بواط ۳ـ عشیره ۴ـ بدر اولى ۵ـ بدر کبرى ۶ـ بنى قینقاع ۷ـ سویق ۸ـ بنى سلیم(نجران) ۹ـ غطفان ۱۰ـ احد ۱۱ـ حمرالاسد ۱۲ـ بنى نضیر ۱۳ـ بدر صغرى ۱۴ـبنى المصطلق ۱۵ـ خندق ۱۶ـ بنى قریظه ۱۷ـ دومه الجندل ۱۸ـ ذات الرقاع ۱۹ـ بنى لحیان ۲۰ـ ذى قرد ۲۱ـ حدیبیه ۲۲ـ خیبر ۲۳ـ ذات السلاسل ۲۴ـ فتح مکه ۲۵ـ حنین ۲۶ـ فتح طائف ۲۷ـ تبوک
پیامبر (ص) در ۹ غزوه شمشیر بدست گرفت و خود وارد کارزار شد که عبارتند از :
۱ـ بدر کبرى ۲ـ احد ۳ـخندق ۴ـ بنى قریظه ۵ـ بنى المصطلق ۶ـ خیبر ۷ـ فتح مکه ۸-حنین ۹ـ طائف[۴۶]
جنگ بدر
ماه جمادى الاولى سال دوم هجرت, گروهى از قریش به سرکردگى کرزبن جابر به نزدیکى مدینه آمده و شتران و چهارپایان پیامبر (ص) و مردم را به غارت بردند و به قسمتى از محصولات مدینه آسیب رساندند. از طرفى نیز کفار اموال مهاجرین را (در مکه)مصادره کردند، و قصد آنها از این حرکتها ، تحت فشار گذاردن مسلمانان و محاصره اقتصادى بود.
پیامبر (ص) براى شکستن محاصره، چهل نفر را به فرماندهى حضرت حمزه ـ که قدرت رزم آورى او در عرب مشهور بود ـ راهى اطراف مدینه نمود.
چند هفته پس از این ماجرا به پیامبر (ص) خبر رسید که کاروان بزرگى به سرکردگى ابوسفیان همراه دوهزار شتر که پنجاه هزار دینار کالا حمل مى کنند به قصد رفتن به مکه، نزدیک مدینه مى شود.
مسلمانان با تشکیل ارتش ۳۱۳ نفرى (که ۷۷ نفر از مهاجران و بقیه از انصار بودند) که هفتاد شتر و سه اسب داشتند(در ماه رمضان سال دوم هجرت) به سوى بدر به راه افتادند.
بدر منطقه وسیعى در جنوب غربى مدینه و در راه مکه واقع شده است و چاههاى آب فراوان آن موجب توقف بسیارى از کاروانها بود. از این روى که صاحب آبهاى آن منطقه بدر نام داشت، آنجا را بدر نامیدند.
ابوسفیان که توسط جاسوسان از لشکرکشى مسلمانان آگاه شد، پیامرسانى به قصد مکه رهسپار کرد، تا مشرکان را از اوضاع و احوال کاروان آگاه کند و خود، کاروان را از بیراهه به سمت مکه راهى کرد. لشکر هزار نفرى کفار با تجهیزات کامل نظامى به سمت مدینه روانه شد و با اینکه از سالم رسیدن کاروان به مکه مطلع شده بود باز به راه خود ادامه داد و صبح روز جمعه، هفده رمضان، در سرزمین بدر رو در روى سپاه اسلام، شیپور نبرد را به صدا درآورد.
بنا به رسم دیرینه عرب، نبرد تن به تن آغاز شد. سران کفر با دلاوریهاى حضرت على و حضرت حمزه (علیهماالسلام)، یکى پس از دیگرى چون برگ خزان بر زمین ریختند و به هلاکت رسیدند.
سرانجام پس از سراسرى شدن جنگ، غزوه بدر با پیروزى مسلمانان به پایان رسید. در این نبرد ۱۴ نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند و در مقابل، هفتاد نفر از کفار کشته و هفتاد نفر دیگر به اسارت مسلمانان درآمدند. پرچمدار رشید و بازوى تواناى اسلام على بن ابى طالب (ع) به تنهایى ۳۶ نفر از مشرکان را به هلاکت رسانید. بسیارى از سران کفر در این نبرد کشته شدند که از آن جمله مى توان به ابوجهل ، ولیدبن عقبه ، حنظله بن ابوسفیان، عتبه و شیبه اشاره کرد. [۴۷]
ثبت دیدگاه