حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

سه شنبه, ۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Tuesday, 23 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
شاهکار انسانیت
۰۷ بهمن ۱۳۸۶ - ۱۲:۳۳
پ
پ

حسین علیه السلام به میدان بازگشت و رجز خواند:
من پسر علی پاک هستم و از دودمان هاشم … کتاب خد، در خانه ما، نازل شده و وحی و هدایت، در میان ما می باشد و بس …
در وسط میدان، مانند کوه ایستاده بود. از مرگ فرزندان از مرگ برادران، از مرگ یاران، کوچک ترین خللی در عزیمتش راه نیافته بود. تشنگی، خستگی، بی خوابی . غم، رخنه ای در عزیمتش ایجاد نکرده بود. آینده ی تاریک بانوان حرم، خم به ابرویش نیاورده بود…
امام حسین علیه السلام مبارز می طلبید و هماورد خواست. تمیم پسر قحطبه به میدان آمد و جنگ، میان تمیم و حسین آغاز شد. در اثر زد و خورد، پای تمیم قطع گردید و به زمین افتاد. حسین علیه السلام به کشتنش نپرداخت. بلکه از او پرسید: چه کمکی از من ساخته است تا انجام دهم؟ تمیم گفت: قدرت حرکت ندارم، بگو بیایند مرا ببرند.

حسین فریاد کشید: بیایید و تمیم را ببرید. عمر، برادر تمیم به قصد انتقام، به سوی حسین تاخت آورد. وقتی که به حسین نزدیک شد و خواست افسار اسب را بکشد تا بایستد، اسب تازان، سوارش را بر زمین انداخت. عمر، سخت کوفته گردید و نتوانست از جای برخیزد. حسین علیه السلام بالای سرش ایستاده بود و به او کاری نداشت. پس از آن که عمر، نیروی خود را بازیافت و توانست از جای برخیزد، به سوی اسب خود رفت. باز هم حسین علیه السلام به او کاری نداشت. عمر، بر اسبش سوار گردید، حسین به او کاری نداشت. پس از آن که سوار شد و توانست خود را نگه دارد، اندیشید و جوانمردی حسین علیه السلام را به یاد آورد که در هر دم می توانست او را نابود سازد پس از درنگ مختصری، از میدان بازگشت و به سوی فرمانده ی سپاه کوفه شد و گفت: جوانمردی حسین علیه السلام نمی گذارد که به رویش شمشیر کشم …
پس راه صحرا را پیش گرفت و ناپدید شد.

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
انجام وظیفه ای الهی

برگرفته از پیشوای شهیدان- آیه الله سید رضا صدر

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.