حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

پنجشنبه, ۳۰ فروردین , ۱۴۰۳ Thursday, 18 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

شاعر: محمد حسین رحیمیان

باز دنیا پیاله باران شد

تا خدا پر کشیدن آسان شد 

آمد از ره، پدر بزرگ رضا

دل ما راهی خراسان شد

کوری چشم  دشمنان علی

پسری حیدری نمایان شد

آمد عالیجناب فقه و اصول

روضه ها صاحب سخنران شد

مکتب آسمانیش روزی

بانی انقلاب ایران شد

مو سفید و خمیده قامت شد

تا دل گبر ما مسلمان شد

سخنان فصیح و روشن او

باعث اعتبار انسان شد

هر کجا حرف علم او آمد

دشمن شیعه رفت و پنهان شد

…..قطره ای از فرات نوشید و

کربلایی شد و پریشان شد

پدرش تا که آب زد به لبش

یاد شش ماهه کرد و گریان شد

حسرت این خبر به دل مانده:

«صحن تاریک او چراغان شد»

در وطن هم غریب و مظلوم است

شهر او پایگاه شیطان شد

شاعر: سید رضا مؤید

مدینه غرق صفا شد ز روی حضرت صادق

دمید عطر محمد ز بوی حضرت صادق

فروغ روی نبی را که مکه یافت در امشب

مدینه دیده دوباره ز روی حضرت صادق

شب درخشش خورشید آسمان علوم است

که نور می دهد از چار سوی حضرت صادق

ششم امام که باشد ضمیر عالم و آدم

مثال آینه ها روی به روی حضرت صادق

تمام فقه بود وامدار مکتب فضلش

کمال عشق بود راز گویِ حضرت صادق

روایتی است کرامت از آن وجود مکرّم

حکایتی است شفاعت ز خوی حضرت صادق

پیمبران نرسیدند بر مقام نبوت

که جرعه ای نزدند از سبوی حضرت صادق

بسان زمزم و تسنیم و سلسبیل روان است

علوم آل محمد ز جوی حضرت صادق

ز کهکشان فضیلت طنین فکنده به عالم

خروش عدل علی از گلوی حضرت صادق

قیام علمی او چون قیام سرخ حسینی

فکنده لرزه به کاخ عدوی حضرت صادق

کمر به کشتن او بست دشمنش چو نظر کرد

که هست غالب دلها به سوی حضرت صادق

فرشته جسته تقرب بهشت یافته رونق

ز قطره قطره ی آب وضوی حضرت صادق

بود تجلی والشمس ز آن جمال مبارک

بود مفسّر والّیل موی حضرت صادق

چراغ راهنمای بشر به عالم توحید

همیشه وقت بود گفتگوی حضرت صادق

کتاب جابر حیان حدیث فضل مفضّل

یکی است ز آن همه راز مگوی حضرت صادق

اگر به علم درخشد ، چو آفتاب، گرفته

ذُراره ذرّه ای از مهر روی حضرت صادق

حُشام حشمت علمی گرفته از حَشَم او

که کرده تر، لب جان از سبوی حضرت صادق

بگو فلاسفه را تا برای درک حقایق

نهند رو به ره مهر پوی حضرت صادق

نماز پایه ی دین است و بود لحظه ی آخر

نماز و حرمت آن گفتگوی حضرت صادق

بخوان دعای فرج را به آرزوی اجابت

که بوده صبح فرج آرزوی حضرت صادق

شب دعاست برای فرج بیا که بخوانیم

خدای را همه بر آبروی حضرت صادق

قلوب شیعه حریمش بود ولی به بقیعش

دل شکسته کند جستجوی حضرت صادق

نبین به قبر خرابش ببین که چشمۀ خورشید

بجوشد از افق خاک کوی حضرت صادق

خدا کند که صبا بر مشام ما برساند

شمیمی از حرم مُشک بوی حضرت صادق

خدا کند من آلوده باز هم چو «مؤید»

سر نیاز بسایم به کوی حضرت صادق

شاعر: قاسم رسا

چون از افق برآید انوار صبح صادق

در پاى سبزه بنشین با همدمى موافق

شد موسم بهاران پر لاله کوهساران

بستان پر از ریاحین صحرا پر از شقایق

بلبل که در غم گل مى کرد بى قرارى

شکر خدا که معشوق آمد به کام عاشق

یک سو نشسته خسرو در بزمگاه شیرین

یک سو نهاده عذرا سر در کنار وامق

ابر بهار گسترد دیباى سبز در باغ

باد از شکوفه افکند بر روى آب قایق

بر آستان معشوق تسلیم شو که آن جا

صاحب دلان نهادند پا بر سر علایق

زد بلبل سحرخیز فریاد شور انگیز

کاى مست خواب غفلت و اى بندۀ منافق

شد وقت آن که خوانند حمد و ثناى معبود

شد گاه آن که نالند در پیشگاه خالق

از بوستان احمد بگذر که بلبل آن جا

بر شاخ گل سراید وصف جمال صادق

نور جمال صادق چون از افق برآمد

شد صبح عالم آراش بر شام تیره فایق

از شرق و غرب بگذشت نور فضایل او

چون آفتاب علمش طالع شد از مشارق

تن پیکر فضایل، جان گوهر معانى

دل منبع عنایات رخ مطلع شوارق

همچون صدف ز دریا دُرهاى حکمت اندوخت

چون گوهر وجودش شایسته بود و لایق

بر پایه کمالش محکم اساس توحید

از پرتو جمالش روشن دل خلایق

خورشید برج ایمان، شمشاد باغ امکان

گنجینه کمالات، سرچشمه حقایق

هادى شوند یکسر گر لحظه اى بتابد

نور هدایت او بر جسم هاى عایق

بر لوح سینه اوست آیات حق هویدا

وه! وه! عجب سوادى است با اصل خود مطابق

افکار تابناکش روشن تر از کواکب

اندیشه هاى پاکش خرّم تر از حدایق

آیین جعفرى را بگزین که دردمندان

درمان خویش جویند از این طبیب حاذق

شاها «رسا» ندارد جز اشتیاق رویت

بنماى رخ که خلقى است بر دیدن تو شایق

در عرصه قیامت دست از تو برنداریم

کاندر شفاعت توست ما را رجاى واثق

شاعر: یوسف رحیمی

رسانده ام به حضور تو قلب عاشق را

دل رها شده از محنت خلایق را

دلی که پر زده تا آستان احسانت

که غرق نور اجابت کنی دقایق را

بر این کویر ترک خورده‌ی دلِ خسته

ببار جرعه ای از کوثر حقایق را

مرید صبح نگاه تو می برد از یاد

مگر ترنم «قال الامامُ صادق» را؟

نگاه لطف تو آقا به دل بها داده

و با رضای تو دارم رضای خالق را

تویی که ضامن صبح سعادتم هستی

تویی که روشنی هر عبادتم هستی

پر از شمیم بهشت است منبرت آقا

به برکت نفحات معطرت آقا

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
نقشه ۲۵ گنج بزرگ دنیا از زبان امام صادق علیه السلام

هنوز عطر ملیح محمدی دارد

گُلِ دمیده ز لب های أطهرت آقا

شبیه حضرت خاتم مدینه العلمی

شنیدنی ست کرامات محضرت آقا

و دیده ایم به وقت جهاد اندیشه

هزار مرتبه ما فتح خیبرت آقا

چهار هزار حکیم و فقیه و دانشمند

رهین مکتب اندیشه گسترت آقا

نگاه روشنت آقا ستاره پرور بود

شکوه بی بدل تو زُراره پرور بود

تو آمدی و جهان غرق در خِرَد می شد

دلیل ها همه با عشق مستند می شد

تو آمدی پر و بالی دهی به دل هامان

به پای درس تو هفت آسمان رصد می شد

خوشا به حال دلی که عروج را فهمید

مسیر روشن تو از بهشت رد می شد

میان آن همه شاگرد شد سعادتمند

کسی که مذهب عشق تو را بَلَد می شد

نفس زدی و جهان را حیات بخشیدی

تجلیات الهی الی الابد می شد

جهان نشسته سر سفره‌ی روایاتت

شهود می چکد از جلوه زار میقاتت

سر ارادت ما و غبار صحن بقیع

همان حریم بهشتی همان بهشت بدیع

همان دیار الهی که از نسیم خوشش

شده ست شهر مدینه پر از شمیم ربیع

«و یطعمون علی حبّه …» نمایان است

کرانه های کرامت چه بی کران و وسیع

گدائی حرمت اعتبار هر عاشق

امید ماست توسل در این سرای رفیع

چه غم ز غربت دنیا و حسرت عقبا

نگاه روشنتان تا برای ماست شفیع

کلید معرفت این جا ارادت و عشق است

سر ارادت ما و غبار صحن بقیع

مگیر از دل من یارب این سعادت را

گدائی حرم اهل بیت عصمت را

غبار مقدم تو عطر آشنا دارد

برای دیده ام اعجاز کیمیا دارد

گدای خانه به دوش توام قبولم کن

گدای تو به جز این آستان کجا دارد؟

دگر چه جای گلایه ز فقر می ماند

کسی که در دو جهان، مهربان! تو را دارد

دل شکسته‌ی من حرف های ناگفته

دل شکسته‌ی من شوق التجا دارد

کسی که بوده تمام وجودش از جودت

در آستانه ات امشب دو خط دعا دارد

همیشه آرزوی پر زدن به سوی بقیع

همیشه حسرت دیدار کربلا دارد

چه می شود همه‌ی عمر با شما باشم

غبار صحن تو و صحن کربلا باشم

شاعر: غلامرضا سازگار

ای خوشه ای ز خرمن فیضت تمام علم

با منطق تو اوج گرفته مقام علم

پرواز کرده دور سرت مرغ بام علم

برپا به پای کرسی دَرست قیام علم

با صد زبان به علم کلامت سلام علم

هر جا که علم بود تو بودی امام علم

تو وارث کمال و جلال محمدی

مصداق صدق و صادق آل محمدی

شاعر: غلامرضا سازگار

ای روح صداقت از دم تو

ای گوهر علم از یم تو

زیبنده ی تو است نام صادق

الحق که تویی امام صادق

بر هر سخنت ارادت علم

در هر نفست ولادت علم

میلاد تو ای ولی سرمد

شد روز ولادت محمد

در هفدهم ربیع الاول

شد نور تو بر زمین محول

از صبح ازل امام علمی

تا شام ابد تمام علمی

دانش زدم تو راست قامت

استاد علوم تا قیامت

قرآن به دم تو خو گرفته

ایمان ز تو آبرو گرفته

با نطق تو زنده تا قیامت

توحید و نبوت و امامت

ای در دهنت زبان قرآن

قرآن همه جان تو جان قرآن 

شاعر: یوسف رحیمی

کوچه کوچه مدینه لبریز از

عطر و بوی محمّدی شده است

به تن شهر باز گشته حیات

غرق در رفت و آمدی شده است 

دم به دم با دم مسیحائیت

منتشر می کنی حقایق را

به دیار مدینه می بخشد

چشمهای تو صبح صادق را 

مثل جدت مدینه العلمی

ششمین آفتاب اندیشه

با بیان پیمبرانه‌ی تو

شد به پا انقلاب اندیشه 

با شکوه تو تا هزاران سال

سرفراز است رایت شیعه

که به «قال الامام صادق» ها

زنده مانده هویّت شیعه

لحظه لحظه زراره پرور بود

یابن طاها! نبوغ چشمانت

شده صدها مفضّل و جابر

ریزه خوار فروغ چشمانت 

در عروج الهی ات هر دم

جان تو شوق بندگی دارد

نیمه‌ی شب قنوت دستانت

درس عشق و پرندگی دارد 

مست پرواز می‌کند دل را

ربنای فصیح چشمانت

به جهان جان تازه بخشیده

لحظه لحظه مسیح چشمانت 

یک شب بیقرار و بارانی

که تو بودی انیس سجاده

از غم تو فراتِ خون می شد

زمزم چشم خیس سجاده 

آن شبی که در آتش کینه

باغ یاس و شقایقت می سوخت

هیزم و تازیانه آوردند

چقدر قلب عاشقت می سوخت 

ای محاسن سپید آل الله!

دست بسته تو را کجا بردند

تن تو در مدینه بود اما

دلتان را به کربلا بردند 

قلب تو مثل این حسینیه ها

شب جمعه همیشه هیات داشت

داغ هفتاد و دو گل پرپر

در نگاه ترت اقامت داشت 

گریه بر داغ سید الشهدا

شده بود افضل العباداتت

وقت روضه دل تو زائر بود

گوشه‌ی قتلگاه میقاتت 

مجلست روضه خوان نمی خواهد

در حضورت اشاره ای کافی است

تا شود حجره‌ی تو کرب و بلا

گریه‌ی شیرخواره ای کافی است 

آن شبی که سه مرتبه آمد

خاتم الانبیا به یاری تو

از غروب غریب عاشورا

یاد می کرد اشک جاری تو 

این طرف بی کسی اهل حرم

آن طرف ازدحام و هلهله بود

این طرف یک امام بی یاور

آن طرف یک سپاه حرمله بود 

دیگر از کاروان عاشورا

چشم در خون نشسته ای مانده

تکیه گاهی به غیر غربت نیست

آه نیزه شکسته ای مانده 

یک نگاهش به غربت زینب

یک نگاهش به سوی جانان است

لحظه های تلاطم عرش و

لحظه های عروج قرآن است 

ضربه‌ی تیغ ها رقم می زد

غرق خون،‌ اعظم مصائب را

«أم حسبت…» به روی نی بردند

سر زخمی نجم ثاقب را

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.