حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

چهارشنبه, ۲۹ فروردین , ۱۴۰۳ Wednesday, 17 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

«رهبری الهی»

پس از به شهادت رسیدن امام رضا(علیه السلام) در خراسان به‌وسیله مأمون عباسی، دوران امامت امام جواد (علیه السلام) آغاز گشت. موجى از ناخشنودى عمومى به خاطر کشته شدن امام رضا (علیه السلام) به دست مأمون، جهان اسلام را فرا گرفته بود. مأمون عباسى از خراسان به بغداد مهاجرت کرد و آنجا را مجددا پایتخت خلافت قرار داد. مأمون براى سرپوش نهادن بر خیانت خود در حق امام رضا (علیه السلام) و براى رویارویى با خواص ‌عباسیان و نیز به خاطر زدلجویی از عموم مردم، فرستاده‌ای به مدینه روانه کرد و طی دعوتی رسمی امام جواد (علیه السلام) را از مدینه به بغداد طلبید.

امام جواد (علیه السلام) روزى از دوران اقامتشان در بغداد، در حال عبور از خیابان‌ بود. مردم در مسیر آن حضرت جمع شده بودند و هر یک سعی می‌کردند امام را ببینند. یکى از کسانى که در آن روز به جمع تماشاگران پیوست، مردی زیدی مذهب(۱) به نام “قاسم بن عبدالرحمن” است، که حکایت زیر از او نقل شده است:

«روانه بغداد شدم و همین که به آنجا رسیدم، دیدم مردم در حرکت و اضطرابند، می‌دوند و برخی به بالای بلندی‌ها می‌روند و بعضی ایستاده‌اند.

پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: “ابن الرضا، ابن الرضا”، (یعنی امام جواد، فرزند امام رضا (علیهما السلام)) می‌آید. با خود گفتم: “به خدا سوگند من نیز می‌ایستم تا او را ببینم.”

به ناگاه دیدم که سوار بر چهارپایی پدیدار شد. با خود گفتم: “خداوند امامیه را از رحمت خود دور بدارد، چرا که اعتقاد دارند که خداوند طاعت این جوان(۲) را واجب نموده است!”

تا این فکر در ذهن من گذشت، امام (علیه السلام) راه خود را به طرف من تغییر داد و فرمود: “ای قاسم بن عبدالرحمن! «(قوم ثمود گفتند:) آیا ما باید از بشرى همانند خود (صالح (علیه السلام)) پیروى کنیم؟! اگر چنین کنیم در گمراهى و جنون خواهیم بود!»”(سوره قمر، آیه ۲۴)(۳)

دوباره در دل خویش گفتم: “بی شک او ساحر است.”

بار دیگر امام (علیه السلام) به سوی من بازگشت و فرمود: “« آیا از میان ما تنها بر او (صالح (علیه السلام)) وحى نازل شده؟! نه، او (صالح (علیه السلام)) بسیار دروغگو و هوسباز است!»” (سوره قمر، آیه ۲۵)(۴)

قاسم ادامه می‌دهد: امام (علیه السلام) از خطورات ذهنی من خبر داد و رفت. در این هنگام بود که من از اعتقاد باطل خود بازگشتم و به امامت ابن الرضا (علیهما السلام) ایمان آوردم و شهادت دادم که او حجت خداوند بر مردم است و به او اعتقاد پیدا کردم…»(۵)

امام جواد (علیه السلام) با تلاوت این آیات شریفه، به طور غیر مستقیم او را نسبت به قضاوت نا صحیحش متذکر نمودند. امام با قرائت آیه اول (آیه ۲۴ سوره قمر)، قضاوت قاسم را به تعجب بیجای قوم ثمود نسبت به اینکه پیامبری از قوم خودشان برای آنها برانگیخته شده بود، تشبیه نمودند. برای قوم ثمود گران بود که فردی از قوم خودشان به پیامبری برانگیحته شود و از او پیروی کنند؛ حال‌آنکه اگر شخصی از جانب خداوند به مقام و مأموریتی الهی برگزیده شود، قطعا الزامات و ویژگی‌های مورد نیاز آن مقام خاص نیز از طرف خداوند به او اعطا خواهد شد. مقام امامت هم تابع همین قاعده است و امام، منصوب از جانب خداوند است و کمی سن مانعی برای تنفیذ خواست خداوند محسوب نمی‌شود. در ادامه از آنجا که قاسم از اطلاع امام از نام و فکر او، و همچنین استدلال آن حضرت متعجب شده بود و پیش خود ایشان را ساحر نامیده بود؛ امام آیه‌ای دیگر را در پاسخ او مطرح کردند. این آیه قرآن کریم (آیه ۲۵ سوره قمر) نشانگر آن است که پیامبران و اولیای الهی به وسیله وحی با ساحت قدس خداوند مرتبط و از علمی الهی برخوردار می‌باشند و از باطن اشخاص مطلع می‌گردد، و علم ایشان قابل مقایسه با پیشگویی پیشگویان و یا سحر ساحران نیست که ابطال‌پذیر و محدود می‌باشد.

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
کتاب الکترونیکی چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع)

«برگرفته از کتاب هدایتگران راه نور؛ زندگانى امام محمد تقى (علیه السلام)”، تالیف آیت الله سید محمدتقی مدرسی“(با تصرف و اضافات)»

______________________________

پاورقی ها:

۱- “زیدیه” فرقه ای از شیعیان است. پیدایش فرقه زیدیه به قرن دوم هجری باز می‌گردد. آنان پس از امام حسین (علیه السلام)، زید فرزند امام سجاد (علیه السلام) را امام می‌دانند.

۲- این واقعه در سال ۲۱۱ هجری قمری و در زمانی که تنها ۱۶ سال از عمر شریف امام جواد (علیه السلام) سپری می‌‌شد اتفاق افتاد.

۳- “فقالوا أ بشرا منا واحدا نتبعه إنا إذا لفی ضلال و سعر” (سوره قمر، آیه ۲۴)

۴- ” أَؤلقی الذکر علیه من بیننا بل هو کذاب أشر” (سوره قمر، آیه ۲۵)

۵- قال القاسم بن عبد الرحمن و کان زیدیا قال: خرجت إلى بغداد فبینا أنا بها إذ رأیت الناس یتعادون و یتشرفون و یقفون. فقلت: ما هذا؟ فقالوا: ابن الرضا. فقلت و الله لأنظرن إلیه. فطلع على بغل أو بغله فقلت: لعن الله أصحاب الإمامه، حیث یقولون إن الله افترض طاعه هذا. فعدل إلی و قال: یا قاسم بن عبد الرحمن! أ بشرا منا واحدا نتبعه إنا إذا لفی ضلال و سعر. فقلت فی نفسی: ساحر و الله! فعدل إلی فقال: أ ألقی الذکر علیه من بیننا بل هو کذاب أشر. قال فانصرفت و قلت بالإمامه و شهدت أنه حجه الله على خلقه و اعتقدته. (کشف الغمه، جلد ۲، صفحه ۳۶۳)

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.