حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ Friday, 29 March , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

شهادت حضرت علی اصغر در کتاب دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)

و مادرش رباب دختر امرؤ القیس و مادر رباب هند الهنود است [۱].

 (ملهوف) چون امام حسین علیه السّلام جوانان و دوستان خویش را کشته دید آهنگ جنگ کرد به نفس خویش و فریاد زد: «هل من ذاب یذبّ عن حرم رسول الله هل من موحّد یخاف اللّه فینا هل من مغیث یرجوا اللّه باغاثتنا هل من معین یرجو ما عند اللّه فی اغاثتنا». «آیا کسى هست که دشمن را از حرم پیغمبر براند و دور کند؟ آیا خداپرستى هست که از خدا بترسد و ما را اعانت کند؟

آیا فریادرسى هست که براى ثواب ما را یارى کند؟

پس صداى زنان به شیون بلند شد و امام علیه السّلام نزدیک خیمه آمد و با زینب گفت: آن فرزند صغیر را به من ده تا او را وداع کنم پس او را بگرفت و خواست ببوسد حرمله بن کاهل اسدى- لعنه اللّه علیه- تیرى بیفکند که در گلوى طفل آمد و او را ذبح کرد و این شاعر نیکو گفته است:

و منعطف اهوى لتقبیل طفله       

فقبّل منه قبله السّهم منحرا

 براى بوسیدن طفل خود خم شد

اما تیر پیش از وى بر گلوگاه او بوسه داد.

پس آن طفل را به زینب داد و گفت: او را نگاه دار، خود دو دست زیر گلوى او گرفت و چون پر شد به طرف آسمان پاشید و گفت: «هوّن علىّ ما نزل بى انّه بعین اللّه» یعنى: «چون چشم خدا مى‏بیند آنچه بر من آمد سهل باشد».

و شیخ مفید در مقتل این طفل گفت که: حسین علیه السّلام جلوى چادر بنشست و عبد اللّه بن‏ الحسین فرزند او را آوردند طفل بود او را بر دامن نشانید مردى از بنى اسد تیرى افکند و او را ذبح کرد.

ابو مخنف گفت: عقبه بن بشیر اسدى گفت که: ابو جعفر محمد بن على بن الحسین- علیهم السلام- با من فرمود: اى بنى اسد ما از شما خونى طلب داریم. گفتم: گناه من چیست رحمک اللّه یا ابا جعفر آن چه خون است؟ فرمود: پسرکى از آن حسین علیه السّلام را نزد او آوردند در دامنش بود که یکى از شما تیر افکند و او را ذبح کرد پس حسین علیه السّلام دست از خون او پر کرد و بر زمین ریخت و گفت: اى پروردگار اگر نصرت را از آسمان بر ما بسته‏ اى پس بهتر از آن نصیب ما کن و از این ستمکاران انتقام ما را بگیر.

و سبط در تذکره از هشام بن محمد کلبى حکایت کرد که: چون حسین علیه السّلام آنها را دید بر کشتن وى متّفق، مصحف را بگرفت و بگشود و بر سر نهاد و فریاد زد: میان من و شما این کتاب خدا و جدم محمد رسول او، اى مردم به چه سبب خون مرا حلال مى ‏دارید؟! و کلبى نظیر آنکه در اول صبح عاشورا گذشت آورده است تا گوید: آنگاه حسین علیه السّلام روى بگردانید طفلى از آن خویش را شنید از تشنگى مى‏ گرید دست او را بگرفت و فرمود: اى مردم اگر بر من رحم نمى‏ کنید بر این طفل ترحّم کنید. پس مردى از آنها تیرى افکند و آن طفل را ذبح کرد و حسین علیه السّلام بگریست و مى ‏گفت: خدایا حکم کن میان ما و این مردمى که ما را خواندند تا یارى کنند، آنگاه ما را کشتند. پس ندایى از آسمان رسید: اى حسین او را رها کن که وى را در بهشت دایه‏ اى معیّن است.

و بعد از آن گوید: حصین بن تمیم تیرى افکند که در لب آن حضرت جاى گرفت و خون از دو لبش روان گشت و مى‏ گریست و مى‏ گفت: خدایا سوى تو شکایت مى ‏کنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خویشان من مى‏ کنند.

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
کتاب نفس المهموم

و ابن نما گوید: آن طفل را با کشتگان اهل بیت بنهاد.

و محمد بن طلحه در مطالب السّؤل از کتاب الفتوح نقل کرده است که: امام علیه السّلام فرزند صغیرى داشت تیرى آمد و او را بکشت پس او را به خون آغشته کرد و با شمشیر زمین را بکند و نماز بگزاشت بر وى و به خاک سپرد و این ابیات گفت: کفر القوم و قدما رغبوا.

و در احتجاج است که: چون تنها بماند و کسى با او نبود مگر على بن الحسین علیه السّلام و پسرى دیگر شیرخوار نامش عبد اللّه آن پسر را روى دست بگرفت تا وداع کند ناگهان تیرى بیامد و بر بالاى سینه او نشست و او را ذبح کرد پس امام علیه السّلام از اسب به زیر آمد و با غلاف شمشیر قبرى کند و او را به خون بیاغشت و دفن کرد آنگاه برخاست و مى‏ گفت همان ابیات را.


پی نوشت:

 [۱] ابو جعفر طبرى در کتاب منتخب گوید: امّ اسحاق دختر طلحه زوجه امام حسن علیه السّلام پس از آن حضرت به وصیت او به عقد حسین علیه السّلام در آمد و براى او فاطمه و عبد اللّه را بیاورد و عبد اللّه با پدرش کشته شد.و باید دانست که این امرؤ القیس نه آن امرؤ القیس بن حجر کندى شاعر معروف است که هشتاد سال پیش از بعثت پیغمبر اکرم از دنیا رفت بلکه او امرؤ القیس بن عدىّ بن اوس بن جابر کلبى است.ابن حجّر عسقلانى در اصابه از ابن الکلبى نسّابه که از بزرگان امامیه و معاصر امام جعفر صادق علیه السّلام بود نقل مى‏کند که: عمر بن الخطّاب او را امارت داد بر جمعى از قبیله قضاعه در شام که مسلمان شده بودند و امیر المؤمنین علیه السّلام از او دخترش را خواستگارى کرد و دو فرزندش حسن و حسین علیهما السّلام با او بودند و او دختران خود را به آنها تزویج کرد.و داستان آن را مفصّلتر از امالى ثعلب روایت مى‏کند به اسناده از عوف بن خارجه که گفت: نزد عمر بودم به عهد خلافتش مردى کم موى گام بر گردن مردمان مى‏نهاد وى آمد تا پیش عمر بایستاد و به خلافت تحیّت گفت: عمر پرسید: کیستى؟ گفت: مردى نصرانى نامم امرؤ القیس بن عدى کلبى. عمر او را نشناخت مردى گفت: همان است که در جاهلیت بکر بن وائل را غارت کرد. عمر پرسید: چه خواهى؟گفت: مى‏خواهم مسلمان شوم عرض اسلام کرد بر وى و او مسلمان شد پس عمر نیزه طلبید و او را بر آن بست او را امیر مسلمانان قصاعه فرمود پیرمرد برخاست و آن پرچم بالاى سر وى. عوف گفت: ندیدم کسى را نماز نخوانده امیر مسلمانان کرده باشند مگر او.پس على علیه السّلام با دو پسرش برخاستند و او را دریافتند على علیه السّلام با او گفت: من على بن ابى طالبم پیر عمّم پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و این دو فرزند من از دختر آن حضرت و رغبت به مصاهرت تو داریم. امرؤ القیس گفت: یا على علیه السّلام محیاه دخترم را به تو تزویج کردم و اى حسن علیه السّلام سلمى را به تو دادم و اى حسین علیه السّلام رباب را به تو دادم.          

منبع: دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهوم، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص-۳۰۰-۳۰۲٫

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.