ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایه نشین چند بود آفتاب
منتظران را به لب آمد نفس
ای ز تو فریاد، به فریاد رس
ملک برآرای و جهان تازه کن
هر دو جهان را تو پر آوازه کن
سکه تو زن تا امرا کم زنند
خطبه تو خوان تا خطبا دم زنند
ما هم جسمیم، بیا جان تو باش
ما همه موریم، سلیمان تو باش
خلوتی پردۀ اسرار شو
ما همه خفتیم، تو بیدار شو
ز آفت این خانه آفتپذیر
دست برآور، همه را دست گیر
از نفست بوی وفائی ببخش
ملک سلیمان به گدائی ببخش
ثبت دیدگاه