سلام بر تو اي شهسوار ملك وجود!
ملامتگوي بيحاصل ترنج از دست نشناسد در آن معرض كه چون يوسف جمال از پرده بنمايي
اي يوسف زمان!
سالها گذشت و ديدگان ناكام ما از آن روي رخشان فروغ بر نگرفت.
در داغ فراق تو، اشكها عرصهی بينايي را بر ديده تنگ كردند و لالههای عاشق سوختند؛
وطوفان، دست تطاول بر گلبرگهاشان گشود.
در كوير تفتیدهی سرگشتگي، رهروان تشنهكام، با جگرهاي سوخته تو را ميطلبند، اي آب حيات!
در درياي متلاطم و طوفاني،
بر زورق شكسته،
شيفتگان تو را ميطلبند، اي ساحل امن نجات!
در شبهاي آكنده از تباهي، به در آي اي كوكب هدايت!
و راه بر گمگشتگان وحشتزدهي حيران بنما.
در نبرد خونين فلق، رخ بنما، اي خورشيد پنهان!
از آفاق دميدن آغاز كن، اي صبح صادق!
تلألؤ ستارگان، شعشعهاي از روي توست، اي فروغ الاهي!
انوار تابناكت را بر عرصهی بيسوي جانها بتابان
پرستوي دل، به جستجوي تو به پرواز درميآيدیش
و در كوچهایش نشان از تو ميجويد. اي بهار روزگاران!
با خنجر زرين، پهلوي شب را بشكاف،
كه شب از حد فزون شد، ای آفتاب درخشان!
هرچند خفاشان در انكار تو سايهها را امتداد دهند.
اي آفتاب دور! شب تيره به پايان رسيد. برآي! كه شمس و قمر از پايت سرمه كنند.
برآي و خاك از تن برگير، رايتت افراشته و بر صبا زين كن؛
كه توسنِ وحشيِ اين شبِ تيره، يكّه ميتازد.
اي دلدار! دل خراب است و ديده بي تاب.
دور دار از ما خرابي و بيتابي.
اي نور چشم! تن از واسطهی دوري تو گداخت؛ و جان از آتش هجر تو سوخت.
خنك نسيم سايهی طوباي تو؛ و عطر سدره المنتهاي تو دواست.
اي طبيب! نهال شوق تو در دل نشاندهايم و در تدبير درمان درماندهايم.
آينهی دل به زنگار آلوده شد،كيميايي كن كه جلا تويي.
اي آينه جمال شاهي و ای رايت الاهي!
اي كليددار سراپردهی دل!
اي بندهنواز! نوازشي،كه تازيانهها خوردهايم.
اي نويد امن و امان؛ و اي آرامش جان!
اي نفحهی نجات؛ و اي اسوهی مساوات!
اي طالع مسعود، اي عماد محمود؛ و اي شاه اقليم وجود!
رخ بنماي كه جهان در انتظار توست.
اي زلال جويبار! سردابزدگان، ترنّم آب از تو ميجويند.
اي باد نوروزي! دل آزردهی ما را نسيمي.
اي پيك بهروزي! مشام ما را شميمي؛
كه از لطف نسيم تو، مشام معطر كنيم،اي عطر گل نرگس!
اي باران! ببار كه بارانِ رحمت تو نميشناسد.
اي برگ گل! رخ برافروز.
اي سرو قد! قد برافراز.
كه روي از بيگانه برگرفتهايم و دل از اغيار شستهايم.
اي نقاب از رخ بركشيده! و اي توتياي ديده! بگشای بندِ نقاب.
خاموشي فرو نه،كه اينك ما نيز چون قدسيان، به ميهماني حضور تو،
به رسم پيشواز، اسپند و عود دود كردهايم؛ و تهنيتگو و مژدگاني در دست،
فرخنده ايام حضور تو را جستجو ميكنيم.
سخن اين است كه ما بي تو نخواهيم حيات، بشنو اي پيك! خبر گير و سخن بازرسان.
ثبت دیدگاه