دیری است که در پرده ی اسرار , غریبیم
شادیم به گفتار و به کردار , غریبیم
روزی که سفر کرده ی ما رخت سفر بست
آسوده نشستند , که بی یار غریبیم
دیری است که در پرده ی اسرار , غریبیم
شادیم به گفتار و به کردار , غریبیم
روزی که سفر کرده ی ما رخت سفر بست
آسوده نشستند , که بی یار غریبیم
در منگنه ی بازی بی قاعده مانده ایم
مقصود نهان گشته و انگار غریبیم
از جمع کثیری که به امّید نشسته اند
با کسر قلیلیم که بسیار , غریبیم
بی شوق وصالش نتوان بود … , نبودیم
ما قافیه دادیم و غزلوار , غریبیم
در معرکه ی بازی تکرار دقایق
مشتاق به اندیشه ی دلدارِ غریبیم
گفتند که می آید و … می آیی و … اما
دیری است که در پرده ی اسرار غریبیم
ثبت دیدگاه