حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

سه شنبه, ۲۹ اسفند , ۱۴۰۲ Tuesday, 19 March , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
روزنه ‏اى به‏ سوى آفتاب
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۱۳:۲۱
پ
پ

روزنه ‏اى به‏ سوى آفتاب

روزنه ‏اى به‏ سوى آفتاب

ابوالفضل هادى منش
نخل‏ها آغوش گشوده بودند، شب آرام بود و ماه تماشا مى‏کرد و دهکده «صریا» که موسى بن جعفر علیه‏السلام سنگ بناى آن را گذاشته بود، گام‏هاى پر طنین زمان را مى‏شمرد. ستاره‏ها، خیره خیره، چشم به خانه‏اى گلین با پنجره‏هاى کوچک دوخته و گوش سپرده بودند تا با نخستین گریه شادى‏بخش مولودى خجسته، دل شاد شوند و خوشه خوشه، ایمان به پاى او بریزند. رایحه دل‏نواز ملکوت، خانه را در آغوش فشرد. «على» دیگرى، پاى به دنیا گذاشت و «محمد»ى دیگر، او را در آغوش گرفت. آن شب، نیمه ذیحجه سال ۲۱۲ ه . ق بود.

مراسم نام‏گذارى
از سنت‏هاى زیباى اسلامى هنگام تولد کودک، گزینش نامى نیکو، عقیقه کردن براى او، تراشیدن موى سر نوزاد و صدقه دادن هم‏وزن آن با طلا یا نقره، دعا و خواستن خیر و برکت و سعادت براى اوست. امام جواد علیه‏السلام نیز چنین کرد: نام فرزند خود را به نشانه علاقه‏مندى به جد بزرگوارش و به پاس احترام به جایگاه او، على نهاد. او چهارمین فرد از پیشوایان عصمت و طهارت بود که به این نام آراسته گردید. آنان به پاس علاقه و احترام نسبت به این نام و براى مبارزه با دشمنان دین‏ستیز این نام، فرزندان پسر خود را على و دختران خود را فاطمه علیهاالسلام مى‏نامیدند و خود نیز بر این موضوع اذعان مى‏داشتند که «اگر خدا به آنان هزار فرزند دهد، نام همه آنها را على خواهند گذاشت».
کنیه‏ها و لقب‏ها
کنیه‏اش، «ابوالحسن» بود و آراسته به لقب‏هاى: نجیب، مرتضى، هادى، نقى، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیّب، متوکل، عسکرى و نظامى – به سبب اقامت امام در محیط نظامى تبعید -. لقب‏هاى برازنده دیگرى چون، ناصح، موثق، شهید، وفى، خالص نیز در برخى اسناد براى ایشان ذکر شده است که هریک به گونه‏اى گویایى جایگاه بلند شخصیت ایشان است.
مادر امام هادى علیه‏السلام
سمانه مغربیه، بانوى ارجمندى بود که شایستگى همسرى جوادالأئمه علیه‏السلام و افتخار مادرى امام هادى علیه‏السلام را یافت. او زنى متمایز از دیگران بود و با ازدواج با امام جواد علیه‏السلام و قرار گرفتن در معرض جاذبه‏هاى درخشان امامت، تا آنجا درخشید که امام هادى علیه‏السلام درباره او فرمود:مادرم، داناى جایگاه من و اهل بهشت است. او چنان است که شیطان از او مى‏گریزد و فریب حیله‏گران دنیاپرست در او کارگر نیست. خدا پاسدار و نگهبان اوست و او در شمار مادران راستگو و درست‏کردار است.
خاستگاه تربیتى
امام هادى علیه‏السلام در محیط علم، ادب، اخلاق و پرهیزکارى پرورش یافت؛ در خانه و دامان پیشوایى بزرگ و مادرى پاکدامن و مهرورز؛ در محیطى که هر روز شاهد تلاش خستگى‏ناپذیر پدر مهربانش براى نجات بشریت از تاریکى نادانى و مبارزه با محدودیت‏ها، دین‏زدایى‏ها و فتنه‏گرى‏هاى حاکمان جامعه آن روز بود.
او از همان اوان کودکى با چهره واقعى دستگاه حاکم آشنا شد و خط مشى سیاسى آنان را شناسایى کرد. ترفندهاى ضد دینى و سیاست‏بازى‏هاى دغل‏کارانه آنان را شناخت و خود را براى مبارزه‏اى گویا و شفاف و روشنگرانه آماده ساخت.
این پرورش صحیح و ظلم‏ستیزانه، آتشى از قهر و دشمنى با زورگویان و زرپرستان در دل او برافروخت؛ تا آنجا که وقتى پدرش، امام جواد علیه‏السلام ، از مدینه به عراق فراخوانده شد، وى را در دامان مهرگستر خود نشانید و فرمود: پسرم! دوست دارى از عراق چه برایت سوغات آورم؟ او که انگیزه دشمن را از فراخوانى پدرش به عراق دریافته بود، با بغضى سنگین در گلو و دندان‏هایى به هم فشرده از خشم گفت: شمشیرى خفت‏ناپذیر بسان پاره‏هاى آتش!؟ امام به فرزند دیگرش، موسى، رو کرد و از او پرسید: فرزندم! تو از سوغات عراق چه دوست دارى؟ موسى پاسخ داد: فرش اتاق! امام دست نوازش بر سر جانشین خود که شش یا هفت سال بیشتر نداشت، کشید و در تحسین پیشواى پسین امت فرمود: «ابوالحسن میراث‏دار و شبیه من است و موسى به مادرش همانند است».
کودکى و نوجوانى امام هادى علیه‏السلام
او نیز کودکى بود در میان دیگر کودکان، با این تفاوت که دریایى از دانش و بینش درون سینه داشت. خانه‏اش در مدینه بود؛ شهرى که مهد پرورش نیکان و زادگاه پیشوایان بود. مدینه شهرى بود بلندآوازه و هر از چندگاهى در خود کودکى را مى‏یافت که بر اثر پرورش در خانه وحى و طهارت، شگفتى همگان را برمى‏انگیخت. هادى علیه‏السلام نیز از آن دسته بود.
همان‏گونه که خداوند علم و حکمت را در کودکى به برخى از پیامبران خود ارزانى داشته بود، او نیز از این موهبت یزدانى برخوردار بود. کودک بود، ولى در شمار بزرگان دودمان هاشم؛ خُرد بود، ولى خردمند و دانشمند شهر؛ فرزند بود، ولى پدر دانش و بینش و این همه را از پدرى بزرگ چون محمدبن على علیه‏السلام به میراث داشت.
داستان او و آموزگار تحمیلى‏اش از سوى دستگاه حاکم، سند خوبى بر این گفته است. معتصم عباسى براى مردم فریبى و به نمایش گذاشتن خیرخواهى خود و کم‏ارج ساختن جایگاه علمى امامان، آموزگارى ناصبى و با گرایشى مخالف اهل‏بیت علیهم‏السلام براى امام هادى علیه‏السلام مى‏فرستد. جُنیدى ناصبى، آموزگار کودکى شش ساله مى‏شود و آموزش خود را آغاز مى‏کند. پس از زمانى، از وضعیت درسى کودک مى‏پرسند.
جنیدى زبردست که تحت تأثیر دانایى کودک قرار گرفته بود، از شیوه پرسش مى‏آشوبد و مى‏گوید: «کودک؟! کدام کودک؟ بگو پیرِ خرد! به خدا سوگندتان مى‏دهم آیا در این شهر بزرگ دانشمندتر و ادیب‏تر از او سراغ دارید؟» با لحنى آمیخته به احترام، در حالى که کمترین گرایشى به خاندان پیامبر ندارد، مى‏گوید: «به خدا، هرجا که من با تکیه بر پشتوانه ادبى‏ام به نکته‏اى اشاره مى‏کنم که به گمانم فقط خودم به آن دست یافته‏ام و روزنه‏اى را آشکار مى‏سازم، او دروازه‏هایى از آن را به رویم مى‏گشاید که حیرت‏زده مى‏شوم و من از او مى‏آموزم. مردم مى‏انگارند من آموزگار او هستم، اما به خدا قسم، او آموزگار من است و من دانش‏آموز اویم!
او بهترین آفریدگان است و دانشمندترین مردم. گاهى براى آموزش و آزمایش، پیش از ورودش به اتاق درس از او مى‏خواهم که سوره‏اى از قرآن را بخواند. مى‏پرسد: کدام سوره؟ من سوره‏اى طولانى را نام مى‏برم. چنان با قرائتى درست و صوتى دلنوازتر از داود علیه‏السلام برایم مى‏خواند و تأویل و تفسیر آیات را چنان به زیبایى مى‏گوید که شگفتى وجودم را در هم مى‏پیچد. سبحان اللّه! در میان این دیوارهاى بلند و سیاه مدینه او این همه دانش را از کجا گرد آورده است؟!»
این دانش ژرف و بینش شگرف، هم نقشه مکارانه معتصم را نقشى لرزان بر آب مى‏سازد و هم آموزگار ناصبى را به دوستدارى از شیفتگان اهل‏بیت علیهم‏السلام پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تبدیل مى‏کند.
شهادت پدر
شهادت پدر، جگر سوزترین رویداد زندگانى امام هادى علیه‏السلام است. هنگامى که مردم با معتصم که تازه به خلافت رسیده بود، بیعت کردند، معتصم براى گرفتن بیعت، جوادالائمه علیه‏السلام را به بغداد فراخواند. او به عبدالملک زیّات، والى مدینه نوشت که امام را همراه ام‏الفضل، دختر مأمون که همسر امام بود، به بغداد بفرستد. او به محض ورود امام به بغداد، در عملى فریب‏کارانه، از ایشان تمجید بسیار مى‏کند و آنگاه، شربتى مسموم براى ام الفضل مى‏فرستد تا امام را مسموم سازد. امام، نخست از خوردن آن خوددارى مى‏کند و پس از اجبار به نوشیدن آن، جام شهادت را سر مى‏کشد.
شخصى که همواره همراه امام بود، مى‏گوید: «امام جواد در بغداد به‏سر مى‏برد. من در مدینه نزد على‏النقى علیه‏السلام نشسته بودم. او که در آن زمان کودک بود، کتابى را باز کرده بود و مى‏خواند که ناگهان دیدم، رنگش تغییر کرد و برآشفت. برخاست و داخل خانه‏شان دوید که هم‏زمان، صداى گریه و شیون از خانه آنها برخاست. پس از چند لحظه بیرون آمد. من با تعجب علّت آن را پرسیدم، فرمود: هم‏اکنون پدر بزرگوارم از دنیا رفت. دوباره پرسیدم: از کجا مى‏دانید؟ فرمود: در من حالتى ایجاد شد که تا کنون با آن بیگانه بودم و آن نور امامت بود که بر من تابیده شد و دریافتم که پدرم از دنیا رفته و امامت به من منتقل شده است». او در این روز، هشت سال بیشتر نداشت.
نص بر امامت
امام جواد علیه‏السلام در دوران زندگانى پربرکت خود بر تبیین مسئله جانشینى خویش اهتمام فراوان داشت. از این رو، نصوص بسیارى بر امامت على النقى علیه‏السلام پس از ایشان در کتاب‏هاى تاریخى آمده است. در واپسین سفرى که امام جواد علیه‏السلام به بغداد مى‏رفت، اسماعیل‏بن مهران از ایشان مى‏پرسد: فدایت شوم! از اندیشه جان شما بیمناکم، امام پس از شما کیست؟ امام با تبسمى ملیح بر چهره فرمود: در سنت الهى شک و گمان راه ندارد.
هنگامى که امام به بغداد رفت، او دوباره این پرسش را تکرار مى‏کند؛ زیرا اشخاص دیگرى نیز مانند زیدبن موسى‏بن جعفر و موسى‏بن جواد مبرقع بودند که گمان گرایش مردم به‏سوى آنها مى‏رفت. گرچه موسى احترام خاصى به برادر خود، هادى علیه‏السلام گذاشته و از سوى دیگر، امامت خود را رد کرده بود، ولى به هرحال شیعیان مى‏خواستند از سوى امام عصر خویش، نصى بر این مسئله داشته باشند و به وظیفه خود آگاهانه عمل کنند. به‏همین سبب امام جواد علیه‏السلام در پاسخ فرمود: جانشینى پس از من، از آن فرزندم على است.
خیرانى به نقل از پدرش مى‏گوید: «من ملازم و گماشته خانه امام جواد علیه‏السلام بودم و احمدبن محمدبن عیسى اشعرى، هر شب مى‏آمد تا وضعیت بیمارى امام را بداند. هرگاه فرستاده امام که میان آن حضرت و خیرانى پیغام مى‏آورد و مى‏برد، پیش خیرانى مى‏آمد، احمدبن محمد برمى‏خاست و مى‏رفت و آن فرستاده با خیرانى خلوت مى‏کرد. او مى‏گوید: شبى آن فرستاده بیرون آمد و احمدبن محمد برخاست و بیرون رفت و فرستاده با من خلوت کرد. احمد کمى قدم زد و برگشت و در جایى ایستاد که صداى ما را مى‏شنید. فرستاده گفت: مولایت به تو سلام رسانید و فرمود: من از دنیا مى‏روم و امر امامت به فرزندم على منتقل خواهد شد. پس فرستاده رفت و احمد داخل شد. وقتى وارد شد، از من پرسید: او به تو چه مى‏گفت؟ گفتم: خیر بود! احمد گفت: من صحبت‏هایتان را شنیدم. سپس شنیده‏هایش را باز گفت. به او گفتم: کارى کردى که خدا بر تو حرام کرده بود؛ زیرا از جاسوسى و تجسس منع فرموده است. حالا که شنیده‏اى پس بر این سخن گواه باش، شاید روزى به آن نیازمند شویم. مبادا تا زمانى که امام فرمود، آن را براى کسى بازگویى!
بامداد که شد، من عین دستور امام را در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر زدم و به ده تن از بزرگان و سرشناسان شیعه سپردم و به همگى آنان گفتم: اگر پیش از آنکه من این کاغذها را از شما بخواهم، مرگم فرا رسید، شما آن را باز کنید و به نوشته‏هاى آن عمل کنید. وقتى امام جواد علیه‏السلام از دنیا رفت، من از خانه خود بیرون نرفتم تا آگاه شدم که بزرگان شیعه در خانه محمدبن فرج جمع شده و در امر امامت به گفت‏وگو پرداخته‏اند. محمدبن فرج، نامه‏اى برایم نوشت و مرا از آن گردهمایى آگاه ساخت. نوشته بود: اگر ترس فاش شدن مطلب نبود، من همراه این گروه پیش تو مى‏آمدم، ولى دوست دارم تو نزد ما بیایى. من نزد آنان رفتم و دیدم که مردم گرد آمده‏اند. من از امامت امام هادى علیه‏السلام به آنان گفتم، ولى آنان در گفته‏هایم تردید کردند.
من به آن ده تن که کاغذها نزدشان بود و همگى در مجلس حضور داشتند، گفتم: کاغذهایى را که نزدتان به امانت گذاشته بودم، بیرون بیاورید؛ این، آن چیزى است که من بدان مأمور شده‏ام. برخى گفتند: ما دوست داشتیم که شخص دیگرى نیز به این گفته‏هاى تو گواهى مى‏داد و آن را تأیید مى‏کرد. گفتم: خدا حاجت شما را نیز برآورد؛ این احمدبن محمد اشعرى بر گفته‏هاى من گواه است، از او بپرسید. مردم از او پرسیدند، ولى او از گواهى دادن خوددارى کرد. من او را به مباهله دعوت کردم، ولى او ترسید و اقرار کرد و گفت: آرى من آن را شنیده‏ام، ولى مى‏خواستم این افتخار نصیب یک عرب شده باشد، ولى اکنون که پاى مباهله به میان آمده است، راهى براى پوشانیدن حقیقت و کتمان راستى باقى نمانده است. سپس جریان را بازگو کرد و همگى مردمى که در آن مجلس حضور داشتند، به امامت على النقى علیه‏السلام معتقد شدند و از جا برخاستند».
همسر، فرزندان و نوادگان
امام هادى علیه‏السلام نیز بسان پدر بزرگوار خود، با کنیزى از بانوان ارجمند و پرهیزکار زمان خود ازدواج کرد. او، حدیثه نام داشت و در پاکدامنى، شیوه بزرگ بانوان اسلام را برگزیده بود. ثمره این پیوند، چهار پسر و یک دختر بود به نام‏هاى: ابومحمد الحسن (امام عسکرى علیه‏السلام )، حسین، محمد، جعفر و علّیّه. حسین و برادرش، حسن علیه‏السلام را «سبطین» مى‏خواندند و آن دو را به جدشان امام حسن علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام تشبیه مى‏کردند؛ چرا که نام پدران آنان نیز على علیه‏السلام بود. حسین، بسیار تقواپیشه و درستکار بود و همواره به امامت برادر خود اقرار داشت. او در بقعه‏اى که قبر عسکریین علیهماالسلام در آن قرار دارد، مدفون است.
ابوجعفر، محمد فرزند بزرگ امام هادى علیه‏السلام بود. او نیز فردى پرهیزکار بود. برخى گمان مى‏کردند که او پس از امام به جانشینى خواهد رسید، ولى پیش از شهادت پدر بدرود حیات گفت. روز درگذشت او، جمعى از بنى‏هاشم در خانه امام هادى علیه‏السلام بودند. جمعیت بسیارى از علویان، عباسیان و قریش و دیگر مردم مدینه حضور داشتند که امام حسن عسکرى علیه‏السلام ، با حالتى گریان وارد شد. امام هادى علیه‏السلام به او فرمود: «فرزندم خداى را سپاس گو که امر خدا به تو روى آورده است (و تو جانشین من خواهى بود). حاضران که او را نمى‏شناختند، پرسیدند: مگر او کیست؟ گفتند: او حسن بن على علیه‏السلام است.
محمد را در هشت فرسخى سامرا، نزدیک روستاى «بلد» به خاک سپردند. کرامات بسیارى از ایشان دیده شده است و حتى اهل سنت و اعراب بادیه‏نشین نیز به او و زیارتگاهش ارج مى‏نهند؛ تا جایى که از ترس او، سوگند دروغ به او نمى‏خورند و پیوسته از اطراف و اکناف هدایا و نذورات را به مزار او مى‏آورند.
جعفربن على النقى همان است که ادعاى امامت کرد و جعفر کذّاب نام گرفت و اخبار بسیارى در نکوهش او وارد شده است. محسن و عیسى دو تن دیگر از فرزندان امامند که انسان‏هایى بسیار پارسا و پرهیزکار بودند. محسن در دوران خلافت مقتدر بالله در سال ۳۰۰ ه . ق، در دمشق قیام کرد، ولى به شهادت رسید. سر او را به بغداد فرستادند و در کنار پل بغداد آویختند.
شمس‏الدین محمدبن على از نوادگان اوست که او را به میرسلطان البخارى مى‏شناسند و اولاد او را نیز بخاریون نامیده‏اند. او سیدى بلندمرتبه، زاهد و پرهیزکار بود که در بخارا مى‏زیست. در اواخر عمر خود به روم سفر کرد و در شهر بورسا اقامت گزید و در سال ۸۳۲ یا ۸۳۳ ه.ق. از دنیا رفت و در همان‏جا به خاک سپرده شد. براى او در آن شهر آرامگاهى بنا کردند که مورد توجه مردم است و نذورات فراوانى به آنجا مى‏برند.
____________________________________
۱. ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى‏طالب، بیروت، دارالاضواء، ج ۴، ص ۳۸۲. در بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۹۷، «بصریا» خوانده شده است.
۲. همان.
۳. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۳، چ دوم، ج ۴۴، ص ۲۱۲. دلیل نام‏گذارى على در اهل‏بیت علیهم‏السلام
۴. مناقب آل ابى‏طالب، ج ۴، ص ۴۰۱.
۵. همان.
۶. محمدبن جریربن رستم طبرى، دلائل الامامه، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، ۱۳۶۹ ه . ق، ص ۲۱۶؛ ابوالحسن على بن الحسین المسعودى، اثبات الوصیه، برگردان: محمد جواد نجفى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، ۱۳۴۳ ه . ش، ص ۴۲۸.
۷. ابن عصفور البحرانى، وفیات الائمه، بیروت، دارالبلاغه، ۱۴۱۲، چ ۱، ص ۳۵۳؛ بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۲۳.
۸. باقر شریف قرشى، حیاه الامام على الهادى، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۰۸ ه . ق، چ اول، ص ۲۳.
۹. على محمد على دخیّل، ائمتنا، بیروت، دار مکتبه الامام الرضا علیه‏السلام ، ۱۴۰۲ ه . ق، چ ششم، ج ۲، ص ۲۵۲.
۱۰. امام الهادى علیه‏السلام ، ص ۲۳.
۱۱. شیخ عباس قمى، منتهى الآمال، قم، انتشارات هجرت، ۱۳۷۴، چ هشتم، ج ۲، ص ۶۱۴ .
۱۲. منتهى الآمال، ج ۲، ص ۶۱۶ .
۱۳. وفیات الائمه، ص ۳۵۳.
۱۴. ائمتنا، ج ۲، ص ۲۱۶؛ محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ ه . ق، ج ۱، ص ۳۲۴.
۱۵. سوره حجرات (۴۹) آیه ۱۲.
۱۶. محمد بن نعمان (مفید)، الارشاد، ج ۲، ص ۴۲۰، على بن ابى الفتح اربلى، کشف الغمه فى معرفه الائمه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج ۳، ص ۲۳۴.
۱۷. محمد بن نعمان (مفید)، الارشاد، برگردان: هاشم رسولى محلاتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۷۸ ه . ش، ج ۲، ص ۴۲۰؛ کشف الغمه، ج ۳، ص ۲۳۴.
۱۸. همان.
۱۹. منتهى الآمال، ج ۲، ص ۶۸۷ .
۲۰. همان.
۲۱. همان.
۲۲. همان، ص ۶۹۰ .

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
امام به روایت اهل سنت

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.