عبداللَّه به همراه تنی چند از بزرگان یاران خویش به سوی امام باقر روانه شد و به مدینه در آمد. امام باقر نیز در پی فرزندان مهاجران، و انصار فرستاد و آنان را جمع کرد. سپس خود به سوی مردم رفت، گویی پارهای از ماه بود. آنحضرت به سخنرانی ایستاد. خدای را ستود و بر پیامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) درود فرستاد و آنگاه فرمود: سپاس خدا را که ما را به نبوّت گرامی داشت و بهدوستی خویش اختصاص داد. ای فرزندان مهاجران و انصار هر که منقبتی از علی بن ابی طالب به یاد دارد، برخیزد و بگوید.
مردم برخاستند و مناقب آن حضرت را بر شمردند. عبداللَّه گفت: من نیز این مناقب را از این مردم روایت میکنم، امّا من از کفر علی پس از تعیین حکمین سخن میگویم. صحبت تا آنجا ادامه یافت که به حدیث خیبر رسیدند. یعنی حدیثی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ خیبر خطاب بهمسلمانان فرموده بود: هر آینه فردا پرچم را به دست مردی خواهم داد کهخدا و رسولش را دوست میدارد و خدا و رسولش هم او را دوست میدارند. وی حملهکننده است نه گریزنده و باز نمیگردد مگر آنکه خداوند فتح را بر دستان او جاری سازد.
امام باقر خطاب به عبداللَّه گفت: درباره این حدیث چه میگویی؟ وی پاسخ داد: این حدیث حق است و در آن تردید نتوان کرد، امّا علی بعداً اظهار کفر کرد. امام باقر با شنیدن این پاسخ به او گفت: مادرت بهعزایت نشیند. به من بگو آیا روزی که خداوند علی بن ابیطالب را دوست میداشت، میدانست که وی روزی نهروانیان را میکشد یا نمیدانست؟ اگر بگویی نمیدانست، کفر ورزیدهای. عبداللَّه گفت: میدانست امام فرمود: خداوند او را دوست میداشت چون اطاعتش میکرد یا چون نافرمانیش میکرد؟ عبداللَّه پاسخ داد: بنابر این که اطاعتش میکرد. پس امام باقر به او فرمود: برخیز که شکست خوردی.
عبداللَّه برخاست در حالی که میگفت: تا بر شما رشته سپید از رشته سیاه صبح آشکار شود، خداوند خود نیک میداند که رسالتش را کجا قرار دهد.(۱)
« برگرفته از کتاب \”هدایتگران راه نور – زندگانی امام محمّدباقر (علیه السلام)\”، نوشته آیه الله سید محمد تقی مدرسی »
ثبت دیدگاه