حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

سه شنبه, ۲۹ اسفند , ۱۴۰۲ Tuesday, 19 March , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

شعر شهادت امام حسن علیه السلام – بخش اول

شاعر: محسن حنیفی

افتاده بود روی زمین خواهرش رسید

ام المصائب آمد و بالا سرش رسید

سر را به روی دامن زهرائی اش نهاد

یک کاسه آب دست امام غریب داد

سر خود سرش که چادر مادر نکرده است

کم مادری برای برادر نکرده است

بانوی روضه ها سخنش را شروع کرد

واویلتا حسن حسنش را شروع کرد

بر روی خاک سر نگذاری سرم فدات

بال و پرت شکسته و بال و پرم فدات

پا بر زمین نکش جگرم تیر می کشد

پشت و پناه من کمرم تیر می کشد

دق می کنم که سرفه امانت بریده است

درد جگر به سینه و پهلو رسیده است

زهرش درست بر جگر تو شراره زد

بر روی زخم گم شدن گوشواره زد

خیلی قدیم زخم دلت بی شماره شد

با نامه ی فدک جگرت پاره پاره شد

پایین پات قاسم دلخون نشسته است

بالا سرت برادر محزون نشسته است

بالا سرت نشسته فقط گریه می کند

محزون و دلشکسته فقط گریه می کند

چشمت که باز شد به خدا باز جان گرفت

با هق هقش کنار تن تو زبان گرفت

سنگینی مصیبت تو پشت من شکست

غارت زده منم که تو را می دهم ز دست

گفتی حسین گریه نکن می کشی مرا

نور دو عین گریه نکن می کشی مرا

سهم حسن که نیزه و آهن نمی شود

روزی شبیه روز دوشنبه نمی شود

فرزند من شریک تو در بین قتلگاه

با سم اسب ها بدنش آه آه آه

پیراهنت غنیمتی گرگ ها می شود

سهمیّه تن تو فقط بوریا می شود

خولی سر بُریده چه بی رحم می بَرد

حتّی تنور هم ز سرت سهم می بَرد

شاعر: حسن لطفی

زهر آتش شد و بر زخم دلی مضطر خورد

جگری سوخته را تا نفس آخر خورد

زهر سوزاند ولی بر جگرم هیچ نبود

آه از آن زخم که بر سینه ی پیغمبر خورد

زهر سوزاند ولی قاتلم عمریست حسین

پنجه ای بود که بر برگ گل پرپر خورد

او مرا پشت سر چادر خود پنهان کرد

تا نبینم چه بر آن چهره ی نیلوفر خورد

ایستادم به روی پنجه ی پایم اما

دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد

مادرم خورد زمین گرد و غباری برخاست

دست من بود که با ناله ی او بر سر خورد

شاعر: زهرا بشری موحد

هر قدر که می خواست گدا ، شاه کرم داشت

آن قدر که پیش کرمش  ، خواسته کم داشت

در خانه ی او بود که در اوج غریبی

دل های غریبان جهان ، راه به هم داشت

دلخوش به نفس های مسیحایی او بود

شب های مدینه که فقط غربت و دم داشت

داغی شده بر سینه ی غم های وسیع ش

یک کوچه ی باریک که بیش از همه غم داشت

راحت شد از اندوه جفاکاری یاران

ای کاش که یاری به وفاداری سم داشت

ای آینه ها آینه ها ! ذکر بگویید

ای کاش حرم داشت حرم داشت حرم داشت …

شاعر: مجتبی شکریان همدانی

ما گدایان و فقیر سر راه حسنیم

ما همه شیفتۀ نیم نگاه حسنیم

به همه موی سپیدان حریمش سوگند

عبد دلسوخته و چهره سیاه حسنیم

همه هستیم سیاهی سپاهی که نداشت

پیش مرگان علمدار سپاه حسنیم

گر ندیدیم به دنیا رخ زیبایش را

وقت جان دادن خود چشم به راه حسنیم

بین تاریکی دنیا نظری کرد به ما

ما هدایت شدۀ چهرۀ ماه حسنیم

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که همه عمر بدهکار نگاه حسنم

آبرو داده به ما یار خرابش نکنیم

با بدیّ عمل خویش عذابش نکنیم

از همه طعنه شنیده است بیایید که ما

غیر یا سیدالأبرار خطابش نکنیم

تا توانسته جواب دل ما را داده

حال، ما را به عزا خوانده جوابش نکنیم

مثل شمعی به هوای غم مادر شد آب

کاش ما بیشتر از این دگر آبش نکنیم

بر روی تک تک ما مادر او کرده حساب

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
شعر شهادت امام حسن علیه السلام - بخش سوم

گفته هر کس حسنی نیست حسابش نکنیم

فاطمه سوخت از این که حسنش یار نداشت

در مدینه أحدی با پسرش کار نداشت

مست عشقم بگذارید بگویم سخنی

نفر چهارم اصحاب کساء عشق منی

بت جنگ جمل از هیبت تو خورد زمین

با نگاه غضب آلود خودت بت شکنی

گل ریحانۀ زهرا چه به روزت آمد

چه شده با جگر تو که چنین سبز تنی

خوب شد مادر تو زودتر از دنیا رفت

ورنه می دید جگرپاره و خونین دهنی

تیرباران شدی و از کفنت هیچ نماند

بهتر این است بگوئیم تو هم بی کفنی

تیرها تا بدن پاک تو را بوسیدند

آن طرف تر همه بر داغ تو می خندیدند

شاعر: حسین عباسپور

مانند باران بود و بر دل ها ترنم داشت

مانند چشمه لطف سرشارش تداوم داشت

در سفره اش نان جوین خشک بود اما

در کیسه خیرات نان گرم گندم داشت

از برکت دستان او شهری نمک میخورد

شهری که درآزردن قلبش تفاهم داشت

هم دوست هم دشمن نمک بر زخم او پاشید

او باز هم شوق هدایت، درد مردم داشت

یا نیمه شب همسایه هایش را دعا میکرد

یا از غمی دیرینه با چاهش تکلم داشت

مرداب ها هرچند قدرش را نفهمیدند

او باز باران ماند و بر دل ها ترنم داشت

شاعر: وحید قاسمی

بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام

مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام !؟

زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی!؟

داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟

دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم

با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم

با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت

با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت

این بوی نان داغ به من جانِ تازه داد

حتی به پلک های حسن، جان تازه داد

زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند

باید کمک کنم، کمرت درد می کند

آیینه ی پراز ترکم، احتیاط کن!

فکری به حال و روز بدِ کائنات کن

تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد

دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد

ازدست تو، به آه شکایت بیاورم

نگذاشتی طبیب برایت بیاورم

با اینکه اهلِ صحبت بی پرده نیستم

راضی به رنج دستِ ورم کرده نیستم

جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم

دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم

جارو نکش! که عطربهشت ست می بری

رویِ مرا زمین نزن این روز آخری

باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست

ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست

گیرم که گرد گیری امروز هم گذشت…

فصل بهار آمد و این سوز هم گذشت…

آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی !؟

خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی!؟

زهرا به جای نان، غم ما را درست کن

حلوای ختم شیرخدا را درست کن

مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری!

دست شکسته جانب دستاس می بری!؟

جانِ علی بگو که تو با این همه تبت !

شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت!؟

شُستی تن حسین و حسن با کدام دست !؟

آماده کرده ای تو کفن با کدام دست !؟

حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه

ازتشنگی لبِ پسرت سوخت فاطمه

حرف از کفن شد و کفنت ناله زد حسین

خونابه های پیرهنت ناله زد حسین

شاعر: حسین رستمی

تا خانه به جز راه کم و مختصری نیست

 آهسته برو صبر کن این جا خطری نیست

بعد از پر و بالی که زدم دور و برم را

 گشتی که ببینی اثر از بال و پری نیست؟

رفتیم به خانه نکند گریه کنی خُب!

 قربان تو که خوبتر از تو پسری نیست

وقتی که رسیدیم تنت باز نلرزد

 یک طور نشان می دهی اصلاً خبری نیست

حالا به رخم خیره شو تا خوب ببینی

 از ضربه ی آن حادثه دیگر اثری نیست؟

از روسری و گوش من این منظره پیداست

 بر شاخۀ خونی شده دیگر ثمری نیست

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.