حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

سه شنبه, ۲۹ اسفند , ۱۴۰۲ Tuesday, 19 March , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

شهادت مولانا العبّاس بن امیر المؤمنین علیه السّلام‏

شیخ مفید در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى گویند: آن گروه بر حسین علیه السّلام بتاختند و بر سپاه او غالب گشتند و تشنگى بر حضرتش مستولى شد بر بند آب [۱] بالا رفت و آهنگ فرات فرمود و برادرش عباس پیشاپیش او مى‏ رفت (غرض نهرى است که از فرات جدا کرده بودند براى مزارع وگرنه از کربلا تا شطّ مسافت بسیار است) پس سواران ابن سعد راه بر ایشان بگرفتند مردى از بنى دارم با آنها بود گفت: واى بر شما میان او و فرات حایل شوید و مگذارید بر آب دست یابد. حسین علیه السّلام گفت: خدایا او را تشنه گردان. دارمى خشمگین شد و تیرى افکند که بر زیر زنخ آن حضرت نشست و دست زیر حنک بگرفت چنان که هر دو دست از خون پر شد و آن را بریخت و گفت: خدایا سوى تو شکایت مى‏ کنم از آنچه با پسر دختر پیغمبرت مى ‏کنند پس به جاى خود بازگشت و تشنگى بر او سخت شده بود و مردم گرد عباس را بگرفتند و او را از حسین علیه السّلام جدا کردند پس تنها جنگ پیوست تا زخمهاى سنگین‏ وى را رسید و از حرکت فرو ماند و به شهادت فائز گشت و قاتل او زید بن ورقاء حنفى (رقاد جنبى ظ) و حکیم بن طَفَیل سُنبُسى بود.

و سید قریب همین روایت آورده است.

و حسن بن على طبرسى روایت کرده است که: مردى بر حسین علیه السّلام تیرى افکند و آن در پیشانى او بنشست عباس آن را بیرون آورد. و آنکه ذکر کردیم که در زیر زنخ آن حضرت بنشست مشهورتر است.

طبرى از هشام از پدرش محمد بن سائب از قاسم بن اصبغ بن نباته (بضمّ نون) روایت کرده است از مردى که حسین علیه السّلام را در عسکرش دیده بود و او براى قاسم حکایت کرد که:چون سپاه حضرت ابى عبد اللّه علیه السّلام مغلوب شدند او خود بر بند آب بر آمد تا به فرات رود مردى از سپاه ابن سعد از بنى ابان بن دارم بر کسان خود بانگ زد: واى بر شما میان حسین علیه السّلام و آب حائل شوید که شیعه بر وى اجتماع نکنند. و خود اسب برانگیخت و مردم در پى او رفتند تا میان او و آب فرات حائل شدند.

حسین علیه السّلام گفت: خدایا او را تشنه گردان و آن مرد اَبانى تیرى افکند که زیر زنخ حسین علیه السّلام بنشست آن حضرت تیر برکند و دو دست زیر آن گرفت تا از خون پر شد و گفت:خدایا سوى تو شکایت مى ‏کنم از آنچه با پسر دختر پیغمبر تو مى‏ کنند.

راوى گفت: به خدا قسم دیرى نکشید که خداوند تشنگى بر وى مسلّط کرد و او هرگز سیراب نمى‏ شد. قاسم بن اصبغ گفت: گاهى من خود از آنها بودم که وى را پرستارى مى‏ کردیم و رنج او سبک مى‏ گردانیدیم آب سرد برایش مى ‏آوردند آمیخته با شکر و طاسهاى پرشیر و کوزه‏ها از آب و او مى‏ گفت: آبم دهید که تشنگى مرا بکشت پس کوزه یا طاسى به او مى‏ دادند که یکى از آنها خانواده ‏اى را سیراب مى‏ کرد او مى ‏آشامید و چون از لب خود بر مى‏ داشت اندکى بر پهلو مى ‏افتاد بازمى‏ گفت: واى بر شما مرا آب دهید که تشنگى مرا بکشت. به خدا قسم که نگذشت مگر اندکى و شکمش مانند شکم شتر بر آمد و آماس کرد.

 مؤلف گوید: از کلام ابن نما معلوم مى‏ شود که نام این مرد زرعه (بضمّ زاء) بن ابان بن دارم بود. گفت: روایت مى‏ کنم به اسناد متّصل از قاسم بن اصبغ بن نباته گفت: حدیث کرد براى من کسى که حسین علیه السّلام را مشاهده کرده بود راه مسناه گرفته آهنگ فرات فرموده و عباس- قدّس اللّه روحه- پیش روى او بود و عبید الله زیاد به عمر بن سعد نوشته بود میان حسین و یاران وى و آب فرات حایل شود که از آن قطره ‏اى نچشد پس عمرو بن حجّاج را با پانصد سوار بر شریعه فرستاد و حسین علیه السّلام را از آب بازداشت و عبد اللّه بن حصین ازدى بانگ زد: اى حسین نمى‏ بینى آب را مانند جگر آسمان (یعنى کبود به رنگ میان آسمان) به خدا سوگند که از آن نچشى تا تو و اصحابت تشنه جان دهید.

پس زرعه بن ابان بن دارم گفت: میان او و آب مانع شوید و تیرى افکند زیر زنخ امام علیه السّلام جاى گرفت آن حضرت گفت: خدایا او را از تشنگى بکش و هرگز وى را نیامرز. و براى آن حضرت شربتى آب آوردند خون از نوشیدن آب مانع آمد پس امام علیه السّلام خون را مى‏ گرفت (و یقول هکذا الى السّماء) روى به آسمان همان کلام مى‏ گفت:

 (خدایا او را از تشنگى بکش آه. و بعضى ترجمه کرده‏اند که: خون را به آسمان مى ‏پاشید).

و روایت مى‏ کنم از شیخ عبد الصّمد از ابى الفرج عبد الرّحمن بن جوزى که آن مرد ابانى پس از آن فریاد مى‏زد از گرمى و سوزش شکم و سردى پشت تا آخر آنچه از طبرى نقل کردیم.

به داستان شهادت حضرت عباس (قدس سره) بن على علیه السّلام بازگردیم

صاحب عَمده الطالب پس از ذکر فرزندان عباس (قدس سره) گوید: کنیت وى ابو الفضل بود و او را سقّا گفتند چون روز طف براى برادرش حسین علیه السّلام به طلب آب رفت و پیش از آنکه آب بدو رساند کشته شد و قبر او نزدیک شریعه است همانجاى که کشته شد و او بدان روز علمدار حسین علیه السّلام بود

و شیخ ابو نصر بخارى از مفضّل بن عمر روایت کرده است از امام صادق جعفر بن محمد علیهما السّلام که: عمّ ما عباس با بصیرت و ثابت ایمان بود با ابى عبد اللّه علیه السّلام جهاد کرد و نیکو کفایت نمود تا کشته شد و خون عباس در قبیله بنى حنیفه است آنگاه که کشته شد سى و چهار سال داشت و مادر او و عثمان و جعفر و عبد اللّه امّ البنین است بنت حزام بن خالد بن ربیعه.

تا اینکه گوید: روایت کرده ‏اند: عقیل نسّابه بود و به انساب و اخبار عرب دانا، و امیر المؤمنین علیه السّلام گفت: با وى در میان قبایل عرب زنى جوى براى من زاده دلیران تا تزویج کنم و از او پسرى دلاور به وجود آید. عقیل گفت: امّ البنین کلابیه را تزویج کن که در همه عرب دلاورتر از پدران وى نیست.

پس امیر المؤمنین علیه السّلام او را تزویج کرد و روز طف شمر بن ذى الجوشن کلابى عبّاس و برادران وى را خواست و گفت: خواهرزادگان من کجایند؟ آنان پاسخ ندادند حسین علیه السّلام فرمود: او را اجابت کنید اگر چه فاسق است امّا از خالوهاى شماست آمدند و گفتند: چه مى‏ خواهى؟ گفت: شما در امانید به من پیوندید و خویش را به کشتن مدهید. او را دشنام دادند و گفتند: چه زشتى تو و چه زشت است آن امان که آورده‏اى آیا سرور و برادر خویش را رها کنیم به زینهار تو درآییم؟! و او با هر سه برادرش در آن روز کشته شدند.

 و صدوق روایت کرده است در امالى از على بن الحسین علیهما السّلام در ضمن حدیثى که فرمود:خداى رحمت کند عباس را برادر خویش را برگزید و کفایت فرانمود و جان خویش را فداى برادر کرد تا هر دو دست او جدا گشت و خداوند به جاى دستها دو بال وى را عطا فرمود که با فرشتگان در بهشت پرواز کند چنان که جعفر بن ابى طالب را و عبّاس را منزلتى است نزد خداى تعالى روز قیامت که شهدا دریغ آن خورند.

ابو الفرج گفت: عباس بن على بن ابى طالب علیه السّلام کنیت او ابو الفضل بود و مادرش امّ البنین و او بزرگتر فرزند ام البنین بود و پس از برادران ابوینى خویش شهید شد چون عباس فرزند داشت و آنها نداشتند آنها را پیش فرستاد تا کشته شدند وارث آنان بدو رسید آنگاه خود کشته شد پس وارث همه آنها عبید الله بن عباس گشت و عمر بن على با او در ارث برادران خصومت کرد و به چیزى صلح کردند [۲].

 و جَرمى بن ابى العلا گفت: از زبیر شنیدم از عمّش حکایت مى‏کرد که: فرزندان عباس او را سقّا مى‏نامیدند و به ابو قربه مکنّى کرده بودند اما من، (یعنى جرمى بن ابى العلا) گویم که: از فرزندان عبّاس ندیدم کسى که وى را بدین لقب و کنیت خواند و نه از گذشتگان اولاد وى شنیدم کسى نقل کند همین زبیر از عمّش حکایت کرده است.

مترجم گوید: جرمى بن ابى العلا نامش احمد بن محمد بن اسحاق ابو عبد اللّه است و ابن ندیم وى را در نحوییّن نام برده است و زبیر مذکور، زبیر بن بکّار نسّابه و مورّخ معروف است قاضى مکه متوفّى ۲۵۶ به سنّ ۸۴ و عمّ او مصعب بن عبد اللّه نام داشت، ابو الفرج گفت: و درباره عباس شاعر گفت:

اَحَقُّ النّاسِ اَن یُبکى عَلَیهِ
 فتى اَبَکى الحُسَین بِکَربَلاءِ
اَخُوهَ وَ ابنُ والِدِهِ عَلىًّ
 اَبُو الفَضلِ المُضرَّحُ بِالدِّماءَِ
و مَن وَاَساهُ لا یُثنِیهِ شى‏ء ٌ
وَ جادَلَه ُعَلى عَطَشٍ بِماءِ

 و کمیت درباره او گوید:

 وَ أَبُو الفَضلِ انّ ذِکرَهُمُ الحُلَو      

 شِفاءُ النُّفوُسِ مِن اَسقام‏ِ

قَتلَ الاَدعِیاءَ اِذ قَتَلوُه      

 اَکرَمُ الشّارِبِینَ صَوبَ الغَمام‏ِ

 و عباس مردى زیبا و نیکو روى بود بر اسب بلند سوار مى ‏شد پاى او بر زمین مى‏ کشید و او را قمر بنى هاشم مى‏ گفتند و علمدار حسین علیه السّلام بود.

آنگاه ابو الفرج به اسناده از جعفر بن محمد علیه السّلام روایت کرد که: حسین بن على علیهما السّلام اصحاب خویش را آماده حرب ساخت و رایت را به عباس سپرد.

و از ابى جعفر علیه السّلام روایت کرد که: زید بن رقاء جهنى [۳] و حکیم بن طفیل طائى عباس را شهید کردند.

و مُسنداً از معاویه بن عمّار از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است که: ام البنین مادر این چهار برادر به بقیع مى ‏رفت و بر پسران خویش شیون مى‏ کرد و زبان مى‏ گرفت غم ‏انگیزتر و سوزناکترین شیونى و مردم بر گرد او جمع مى‏ شدند و شیون او مى‏ شنیدند مروان هم مى ‏آمد با مردم دیگر و زارى او مى‏ شنید و مى‏ گریست.

ابن شهر آشوب در مناقب گوید: عبّاس سقّاى ماه بنى هاشم علمدار حسین علیه السّلام بود و از برادران مادرى خویش بزرگتر بود به طلب آب رفت بر او حمله کردند و او هم بر آنها تاخت و مى‏ گفت:

 لا اَرهَبُ المَوتِ اِذ المَوتُ زَقا    

حتّى أُوارى فِی المَصالیتِ لِقا

 نَفسى لِنَفسِ المُصطَفى الطّهرِ وِقا   

 اِنّى اَنا العَبّاسُ اَغدُو بِالسّقا

وَ لا اَخافُ الشَرَّ یَومَ المُلتقَى‏

 زقا (به زاى نقطه دار): بانگ کرد. یعنى: از مرگ نمى ‏ترسم هنگامى که بانگ زند، تا وقتى که میان مردان کارآزموده افتاده و به خاک پوشیده شوم جان من وقایه جان پاک مصطفى است من عبّاس هستم با مشگ مى ‏آیم و روز نبرد از شرّ نمى ‏ترسم پس آنها را پراکنده ساخت و زید بن ورقا جهنى از پشت خرما بنى کمین کرد و حکیم بن طفیل سنبسى یاور او گشت و شمشیر به دست راست عباس زد و عباس تیغ به دست چپ گرفت و حمله کرد و رجز مى‏ خواند:

  وَ اللّهِ اِن قَطَعتُمُ یَمِینِى    

اِنّى اُحامِى اَبَداً عَن دینى‏

 وَ عَن اِمامٍ صادِقِ الیَقیِن   

 نَجلِ النّبَِىَّ الطّاهرِ الامین‏ِ

 و کار زار کرد تا ضعف بر او مستولى گشت پس حکیم بن طفیل طائى از پشت درخت خرما کمین ساخت و بر دست چپ او زد عباس گفت:

 یا نَفسُ لا تَخشىَ مِنَ الکُفّارِ   

 وَ ابشِرِى بِرحمَهِ الجَبّارِ

مَع النَّبِىَّ السَّیَّدِ المُختارِ        

 قَد قَطَعُوا بِبغَیهِم یَسارِى‏

 فأَصلِهِم یا رَبِّ حَرَّ النّارِ

 معنى مصرع اخیر این است که: اى پروردگار آنها را به گرمى آتش بسوزان. و صلا آتش است و اصلاء در آتش سوزانیدن.

پس آن ملعون با گرز آهنین بر سر او کوفت و چون حسین او را بر کنار فرات بر زمین افتاده دید بگریست و گفت:

 تَعَدّیتُم یا شَرَّ قَومٍ بِفِعلُکم        

 وَ خالَفتُمُ قَولَ النَّبِىَّ مُحَمَّدِ

 اَما کانَ خَیرُ الرُّسُلِ وَصّاکُم بِنا 

 اما نَحنُ مِن نَسلِ النَّبِىَّ المُسَدَّدِ

اَما کانَتِ الزَّهراءُ اُمّىَ دُونَکُم   

اما کانَ مِن خَیرِ البَرِیَّهِ اَحمَدٍ

 لُعِنتُم و اُخزِیتُم بِما قَد جَنَیتُم     

 فَسَوفَ تُلاقوُا حَرَّ نارٍ تَوقَدِ

 در بحار از بعض تألیفات اصحاب نقل کرده است که عباس- رضى اللّه عنه- چون تنهایى خویش دید نزد برادر آمد و گفت: اى برادر آیا رخصت هست به جهاد روم؟ حسین علیه السّلام سخت بگریست و گفت: اى برادر تو علمدار منى و اگر بر وى لشکر من پراکنده شود.

عباس گفت: سینه ‏ام تنگ شد و از زندگى بیزار شدم و مى‏ خواهم از این منافقین خونخواهى کنم. حسین علیه السّلام فرمود: پس براى این کودکان اندکى آب به دست آور پس عباس برفت و وعظ گفت و تحذیر کرد سودى نبخشید سوى برادر آمد و خبر بازگفت و شنید کودکان فریاد مى‏ زنند: العطش العطش! پس بر اسب خویش نشست و نیزه و مشگ برداشت و آهنگ فرات کرد پس چهار هزار نفر گرد او بگرفتند و تیر انداختند عباس آنها را متفرّق ساخت.

و چنان که در روایت آمده است هشتاد تن بکشت تا وارد نهر آب شد چون خواست کفى‏ آب بنوشد یادى از تشنگى حسین علیه السّلام و اهل بیت او کرد و آب را بریخت و مشگ پر کرد و بر دوش راست گرفت و روى به جانب خیمه کرد راه بر او بگرفتند و از هر طرف بر وى احاطه کردند عباس با آنها کارزار کرد تا نوفل ارزق تیغى بر دست راست او زد و آن را ببرید پس مشگ به دوش چپ گرفت و نوفل ضربتى زد که دست چپ آن حضرت نیز از مچ جدا گشت پس مشگ به دندان گرفت و تیرى بیامد و بر مشگ رسید و آب آن را بریخت و تیرى دیگر آمد و به سینه آن حضرت رسید و از اسب بگردید و فریادى زد و برادرش حسین علیه السّلام را بطلبید چون حسین علیه السّلام بیامد دید بر زمین افتاده است بگریست.

 مؤلف گوید: طُرَیحى در کیفیت قتل آن حضرت- سلام اللّه علیه- گوید: مردى بر او حمله کرد و بگرزى آهنین بر فرق سر او زد که سر او بشکافت و بر زمین افتاد فریاد مى ‏زد: یا ابا عبد اللّه علیک منّى السّلام.

مترجم گوید: اینکه از قول حضرت سید الشهداء روایت کرده است: اگر تو بر وى لشکر من پراکنده مى‏ شود دلالت دارد که به میدان رفتن حضرت ابى الفضل وقتى بود که اغلب اصحاب کشته نشده بودند و این بر خلاف روایت همه اهل سیر و اخبار است و حق این است که وقتى عباس رفت و کشته شد لشکرى باقى نمانده بود؛ و قاتل او را در این روایت نوفل ازرق گفته است با آنکه موافق روایات صحیحه حکیم بن طفیل و زید بن رقاد است و این روایت از جهتى مانند دامادى حضرت قاسم است براى اینکه در کتب تواریخ معتبره که در دست ماست هیچ‏یک از این دو قصه مذکور نیست جز اینکه دامادى حضرت قاسم را ملّا حسین کاشفى ذکر کرده است و او مردى عالم و متتبّع بود و روایت آب آوردن حضرت عباس را مجلسى از یکى از تألیفات اصحاب که نمى‏ شناسیم نقل فرموده است.

فرق بین دو قصّه این است که: مورّخین معتبر چیزى مخالف و مضادّ با دامادى او نقل نکرده‏اند غایت اینکه ساکت مانده‏ اند امّا مطالب مخالف با این حکایت حضرت عبّاس علیه السّلام بسیار نقل کرده ‏اند چنان که گذشت از شیخ مفید و ابو الفرج و ابو مخنف و طبرى و ابو حنیفه دینورى گوید: از حسین علیه السّلام جدا نمى‏شد و تا آخر با او بود جهاد مى‏کرد تا لشکر اعداء قهرا او را جدا کردند.

چنان که جمع بین روایات معتبره مورّخین و این روایت نهایت تکلّف دارد مگر اینکه بگوییم چون کاشفى سنّى بوده است باید روایت او مردود باشد و این مرد مجهول شیعى بوده است و او صحیح گفته است و ما پیش از این گفتیم همه علماء در مقتل از اهل سنت روایت کرده‏ اند و این اخبار که در ارشاد و ملهوف و مناقب ابن شهر آشوب و غیر آن مى‏ بینیم همه‏ منقول از مداینى و زبیر بن بکّار و طبرى و ابن اثیر و امثال آنهاست و اگر از ابى مخنف و هشام بن محمد بن سائب که شیعى بودند چیزى نقل کنند باز غالبا اینها از اهل سنّت بلکه از لشکریان ابن سعد که در کربلا بودند نقل کرده ‏اند و اگر باید روایات اهل سنّت را ترک کرد باید اکثر اخبار مقاتل را ترک کرد بلکه باید تواریخ و تفاسیر و غزوات و سیر را دور انداخت حتّى تفسیر مجمع البیان و تبیان را که غالبا منقول از اهل سنّت است. و اگر مى‏توان آنها را نقل کرد دامادى حضرت قاسم را که ملّا حسین کاشفى نقل کرده است نیز مى‏توان نقل کرد و حق آن است که علماى ما در غیر فقه و احکام اخبار اهل سنت را نیز روایت مى‏ کردند و بر آنها اعتماد مى‏ نمودند بلکه در فقه نیز گاهى به قرائن روایت اهل سنت را ترجیح مى‏ دادند.

 ابن نما گوید که: حکیم بن طفیل سُنبسى جامه و سلاح عباس را برداشت او تیر بر آن حضرت افکنده بود.

در بحار است گویند که: چون عباس کشته شد حسین علیه السّلام فرمود: «اَلاَنَ اِنکَسَرَ ظَهِرى وَ قََلّت حِیلَتِى» اکنون پشت من شکست و چاره من کم شد.

در معراج المحبّه این ابیات در ذکر شهادت عباس نیکو گفته است:

صف دشمن دریدى همچو کرباس        

 رسید آنگاه بر بالین عباس‏

 بدامان برگرفت آنگه سرش را     

همى‏بویید خونین پیکرش را

  بر آورد از دل تفتیده آهى     

که سوزانید از مه تا به ماهى‏

 بگفتش کاى سپهدار قبیله       

ز مرگت مر مرا کم گشت حیله‏

 شکستى پشتم اى شمشاد قامت       

نمى‏ باید درستى تا قیامت‏

 دریغ از بازوى زورآزمایت    

 دریغ از پنجه خیبرگشایت‏

 دریغ از اهل بیت بى‏پناهم     

 دریغ از یاور و میر سپاهم‏

 مؤلف به مناسبت مواسات حضرت عباس علیه السّلام کلامى در وصف حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و مواسات او با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از ابن ابى الحدید نقل کرده است.

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
شهادت امام حسین (ع) در دمع السجوم (ترجمه تحقیقی نفس المهموم)

 جاحظ در کتاب عثمانیه گفت: ابو بکر از آنها بود که آزار مى‏ کشیدند و شکنجه مى‏ دیدند در مکه پیش از هجرت و على بن ابى طالب علیه السّلام آسوده بود نه کسى در طلب او بود و نه او در طلب کسى.

ابو جعفر اسکافى در رد این کلام گفت که: ما به اخبار صحیح و حدیث مسند معلوم کرده ‏ایم که على علیه السّلام آن روز که به پیغمبر ایمان آورد بالغ بود و کامل به دل و زبان با مشرکان‏ قریش مخاصمت مى‏ کرد و بر آنها وجود او گران بود در حصار شعب او بود نه ابو بکر و در آن خلوات و تاریکیها ملازم رسول بود آن تلخیها را از ابى لهب و ابى جهل نوش مى‏ کرد و در آتش مکاره مى‏ سوخت و در هر رنج با پیغمبر خویش شریک بود بار سنگین بر دوش او بود و کار دشوار در عهده او.

کیست که شبانه پنهان و پوشیده از شعب بیرون مى ‏آمد سوى بزرگان قریش مانند مطعم بن عدىّ و غیر او هر کس که ابو طالب مى ‏فرستاد مى‏ رفت و براى بنى هاشم بارهاى آرد و گندم را به پشت خود  با آن بیم که از دشمنان چون ابى جهل و غیر او داشت که اگر بر وى دست مى‏یافتند خون او مى ‏ریختند آیا على علیه السّلام این کار مى‏ کرد یا ابو بکر؟ حال خویش را على علیه السّلام در خطبه مشهوره بازنموده است:

 «فتعاقدوا الّا یعاملونا و لا یناکحونا و اوقدت الحرب علینا نیرانها و اضطرّونا الى جبل و غیر مؤمننا یرجو الثواب و کافرنا یحامى عن الاصل و لقد کانت القبائل کلّها اجتمعت علیهم و قطعوا عنهم الماره و المیره فکانوا یتوقّعون الموت جوعا صباحا و مساء لا یرون وجها و لا فرجا قد اضمحلّ عزمهم و انقطع رجاءهم».

«قریش با یکدیگر پیمان بستند که با معامله نکنند و زن بما ندهند و نگیرند و جنگ بر ما آتش افروخت و ما را به کوه و سنگلاخى ملجأ کردند مؤمن ما امید ثواب الهى داشت و کافر ما پاس خویشى و نسب قبائل دیگر با آنان بودند خوار بار و فروشندگان آن را از کسان ما ببریدند بامداد و شام منتظر مرگ بودند نه امید راهى و نه رویى به جایى عزم ایشان پریشان و امیدشان بریده».

 ابو جعفر اسکافى گفت: شک نیست که ابا عثمان جاحظ را و هم باطل از راه برده و گمان خطاء وى را از ثبات بر حق مانع آمده است و خذلان الهى موجب حیرت او شده و ندانسته و نسنجیده آن سخن گفت و پنداشت على علیه السّلام آزار ندید و سختى نکشید تا روز بدر و از آن وقت زحمتهاى وى آغاز شد و حصار شعب را فراموش کرد که ابو بکر آسوده بود هر چه مى‏ خواست مى‏ خورد و با هر که مى‏ خواست مى‏ نشست آزاد و خوش با دل آرام و آسوده و على علیه السّلام سختیها را هموار مى ‏کرد و رنجها مى‏ کشید گرسنه و تشنه بود و بامداد و شام منتظر کشته شدن براى اینکه او چاره ‏اندیش و کارگذار بود شاید اندک قوتى از شیوخ قریش و خردمندانشان پنهان براى بنى هاشم فراهم کند نیمه جانى از بنى هاشم که در حصار بودند و پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را محفوظ دارد و هیچ‏وقت از هجوم ناگهانى دشمن مانند ابو جهل بن هشام وعقبه بن ابى معیط و ولید بن مغیره و عتبه بن ربیعه و غیر ایشان از فراعنه و جبّاران قریش ایمن نبود و آن حضرت خویش را گرسنه مى ‏داشت و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را سیر مى‏ کرد و خود تشنه مى ‏ماند و آب را به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى‏ نوشانید و اگر بیمار مى ‏شد او پرستار بود و چون تنها بود مایه انس او بود. و ابو بکر از اینها دور بود از این دردها چیزى نصیب او نمى‏ شد و آسیبى به وى نمى‏ رسید و از اخبار آنان مجملى مى‏ شنید و مفصّل نمى‏ دانست. سه سال چنین بودند معاملت و مناکحت با آنها ممنوع و با ایشان نشستن حرام، گرفتار و محصور بودند و از بیرون آمدن از شعب و از هر کار ممنوع، چگونه جاحظ این فضیلت بى‏نظیر را مهمل گذاشت و فراموش کرد انتهى.

و شیخ اُزرى در این باره گفت:

 هذه من علاه احدى المعالى         

و على هذه فقس ما سواها

 من غدا منجدا له فی حصار الشّعب         

 اذ جدّ من قریش جفاها

 یوم لم یرع للنّبىّ ذمام   

 و تواصت بقطعه قرباها

 فئه احدثت احادیث بغى     

 عجّل اللّه فی حدوث بلاها

 ففدا نفس احمد منه بالنّفس   

و من هول کلّ بؤس وقاها

  کیف تنفکّ فی الملمّات عنه    

عصمه کان فی القدیم اخاها

و در تأیید قول ابى جعفر اسکافى که گفت: چون بیمار مى‏شد او پرستار بود، ابن ابى الحدید از سلمان فارسى (رض) روایت کرده است که: بامداد بر رسول خدا در آمدم یک روز پیش از اینکه رحلت کرد با من گفت: نمى‏پرسى که دوش چه کشیدم از درد و بیدارى من و على علیه السّلام؟ گفتم: یا رسول اللّه امشب من به جاى او با تو بیدار باشم. فرمود: نه او سزاوارتر است از تو به این کار. بِاَبِى اَنتَ وَ اُمّى یا اَمیرَ المُؤمِنین.

صفىّ الدین حلّى گوید:

انت سرّ النّبىّ و الصّنو و ابن العمّ       

و الصّهر و الاخ المستجاد

 لو رأى مثلک النّبىّ لآخاه     

و الّا فاخطأ الانتقاد

 بکم باهل النّبىّ و لم یکف    

 لکم خامسا سواه یزاد

 کنت نفسا له و عرسک و ابنا   

 ک لدیه النّساء و الاولاد

 جلّ معناک ان یحیط به الشّعر    

و یحصى صفاته النّقاد

و اول قصیده این است:

 جمعت فی صفاتک الاضداد    

فلهذا عزّت لک الانداد

 زاهد حاکم حلیم شجاع      

 فاتک ناسک فقیر جواد

خلق تخجل النّسیم من اللّطف  

و باس یذوب منه الجماد

 و مناسب این مقام جد من مرحوم آخوند ملّا غلامحسین گوید: براى ذکر آن مرحوم و طلب مغفرت ثبت افتاد.

در استقبال قصیده سنائى گوید:

خوش بود زین خاکدان تیره دل برداشتن        

چشم جان روشن ز خاک کوى دلبر داشتن‏

 خاکدانى بیش نبود این سراى شش درى        

 روبه ‏آسا چند جا در کاخ شش در داشتن‏

 زین خراب آباد دل بگسل که باید مر تو را   

روى دل زین شهر سوى شهر دیگر داشتن‏

 تا اینکه گوید:

 دین داور مهر حیدر مهر حیدر دین وى      

 دین داور کى توان بى‏مهر حیدر داشتن‏

 ابلهى بنگر خران چند را در روزگار    

 دیده پوشى از مسیحا چشم بر خر داشتن‏

برتر از این ابلهى چه بود بر داناى راز    

مصطفى بگذاشتن بوجهل ابتر داشتن‏

غول وانشناختن از خضر و ابلیس از سروش        

 آدم و ابلیس را همسنگ و همسر داشتن‏

ابلهى باشد حباب سست پى را در شنا     

هم ترازو با نهنگ کوه پیکر داشتن‏

 آن خران را این خران شایسته مهرند و بس 

 مر خران را باید از خر مهره زیور داشتن‏

کو مگس را پرّ طوطى پشّه را فرّ هماى   

یا خراطین را چو روح القدس شهپر داشتن‏

  مهر حیدر را دل سلمان و بوذر هست جاى  

  کیست غیر از گوهرى شایان گوهر داشتن‏

تذییل‏

مؤلف فصلى در تعریف شجاعت آورده است نیکو و گوید: شجاعت دلاورى است و آن صفتى است نفسانى که با چشم دیده نمى‏شود مگر آثار آن، پس اگر کسى خواهد دلاورى مردى را بیازماید بنگرد چون دشمن وى را فرو گرفت و مرگ از همه سوى روى آورد و چاره مسدود شد اگر بى‏تابى نمود و جزع کرد و گریختن خواست و ننگ گریز را بر جنگ و ستیز برگزید از شجاعت بسى دور است و اگر پاى فشرد و بایستاد و شکیبایى نمود قعقعه سلاح را زمزمه مزامیر، و بانگ یلان را نغمه طنابیر انگاشت مرگ را به هیچ در نگرفت و اجل را در آغوش کشید دلاور است چنان که شاعر گفت:

 یلقى الرّماح بنحره فکأنّما  

 فى قلبه عود من الرّیحان‏

و یرى السّیوف و صوت وقع حدیدها

عرسا تجلّیها علیه غوان‏

 یعنى: به گلو پیش نیزه بازرود که گویى شاخه ریحان است و شمشیر و بانگ آن در نظر وى عروسى است که رامشگران براى او آورند.

چون این را دانستى تو را معلوم گردید که همه یاران ابى عبد اللّه در شجاعت طاق بودند اما عباس بن على علیه السّلام یگانه آفاق بود که در ایمان استوارتر و بصیرت وى بیشتر بود و منزلتى داشت نزد خداى تعالى که همه شهدا غبطه خورند.

 مسعودى در مروج الذّهب گفته است که: اصحاب بر میمنه و میسره لشکر امیر المؤمنین علیه السّلام تاختند و آنان را از جاى کندند یکى از فرزندان عقیل نزدیک آن حضرت آمد دید سر بر قربوس زین نهاده و در خواب است گفت: یا عمّ میمنه و میسره در هم ریخت و شما همچنان در خوابید. گفت: اى برادرزاده روز اجل عمّت معیّن است و از آن در نمى‏گذرد به خدا سوگند که عمّت باک ندارد او به اختیار بر مرگ افتاد یا مرگ بر او بى ‏اختیار.

آنگاه سوى محمد حنفیّه فرستاد و او علمدار بود که بر این قوم بتاز، محمد درنگ کرد و کندى نمود چون پیش روى او تیراندازان بود مى‏خواست تیرهاى آنها به آخر رسد و چون تیر نماند بر آنها تازد پس على علیه السّلام نزدیک او شد و گفت: چرا حمله نکردى؟ جواب داد: چنین‏ بینم که هر کس پیش رود در پیش تیر و نیزه رود اندکى درنگ مى‏کنم تا تیر در ترکش آنان نماند آنگاه بر آنها تازم. على علیه السّلام فرمود: در میان نیزه ‏ها بتاز که بر تو سپرى است از مرگ.

لا تحذرنّ فما یقیک حذار      

ان کان حتفک ساقه المقدار

و ارى الضّنین على الحمام بنفسه    

 لا بدّ ان یفنى و یبقى العار

للضّیم فی حسب الابىّ جراحه   

 هیهات یبلغ قعرها المسبار

 فاقذف بنفسک فی المهالک انّما     

خوف المنیّه ذلّه و صغار

و الموت حیث تقصّفت سمر القنا      

  فوق المطهّم عزّه و فخار [۴]

 پس محمد حنفیّه بتاخت و میان تیر و نیزه‏ها بایستاد على علیه السّلام نزدیک او آمد و با دسته شمشیر بر او بزد و گفت: رگى از مادر تو را دریافت و علم از او بگرفت و حمله کرد مردم هم با آن حضرت حمله کردند دشمنان مانند خاکستر که باد سخت بر آن وزد پراکنده گشتند این محمد بن حنفیّه پسر امیر المؤمنین است که خردمندتر و دلاورتر مردم بود به قول زهرى و جاحظ گفت که: محمد بن حنفیّه همه مردم آینده و رونده و شهرى و چادرنشین اعتراف دارند که او یگانه آن روزگار و مردان عصر بود کاملترین مردم بود و دلاورى او از نوشته‏هاى مورّخین و داستانها که در جنگ جمل و صفّین روایت کرده‏اند آشکارا مى‏گردد [۵] و همین او را کافى است که علمدار امیر المؤمنین بود اما با این دلاورى و بزرگى در تاختن کندى نمود تا براى دشمن تیر نماند و لیکن پدر و مادرم فداى عباس علمدار حسین علیه السّلام و پهلوان لشکر او.

شاه جهان فضل ابو الفضل نامدار   

 تابنده آفتاب بلند آسمان عشق‏

ماهى چنان نتافت زاوج سپهر فضل   

 شاهى چنین ندید کس اندر جهان عشق‏

بر باد شد ز غیرت او دودمان عقل 

 آباد کرد همّت او خاندان عشق‏

 یلى که چون آهنگ فرات کرد چهار هزار تن موکّلان آب بر وى تاختند و بر او تیر باریدند مانند کوه در برابر باد استوار بایستاد و مى‏گفت:

لا ارهب الموت اذ الموت زقا

مرگ اگر مرد است گو پیش من آى        

 تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ‏

 من از آن عمرى ستانم جاودان     

  آن زمن دلقى ستاند رنگ رنگ‏

 و پیش از این بگذشت که: اصحاب حسین علیه السّلام هرگاه دشمن بر ایشان احاطه مى‏کرد عباس مى‏تاخت و آنان را مى‏رهانید و دانستى که خویش را سپر برادر کرد هر جا برادرش بود. بابى انت و امّى یا ابا الفضل.

 کم من کمىّ فی الهیاج ترکته     

یهوى لفیه مجدّلا مقتولا

جلّلت مفرق رأسه ذا رونق      

 عضب المهزّه صارما مصقولا

 چه بسیار پهلوان را که روز نبرد کشته و به خاک و خون آغشته گذاشتى به دهن بر زمین افکنده از تارک او نیام ساختى براى تیغ جوهر دار تیز گذار برّان پرداخته و درخشان خود.

و این ابیات معروف را از قصیده ازریه در رثاى او بیاوریم:

 اللّه اکبر اىّ بدر خرّ عن  
 افق الهدایه فاستشاط ظلامها
  فمن المعزىّ السّبط سبط محمّد      
 بفتى له الاشراف طأطأ هامها
و اخ کریم لم یخنه بمشهد  
 حیث السّراه کبابها اقدامها
 تاللّه لا انسى ابن فاطم اذ جلا  
عنه العجاجه یسبکّر قتامها
 من بعد ان حطم الوشیج و ثلّمت  
 بیض الصّفاح و نکّست اعلامها
حتّى اذا حمّ البلاء و انّما      
 ابرى القضاء جرت به اقلامها
 وافى به نحو المخیّم حاملا    
من شاهقى علیاء عزّ مرامها
و هوى علیه ما هنالک قائلا    
الیوم بان عن الیمین حسامها
الیوم سار عن الکتائب کبشها    
الیوم غاب عن الصّلاه امامها
 الیوم آل الى التّفرّق جمعنا    
الیوم حلّ على البنود نظامها
الیوم نامت اعین بک لم تنم    
 و تسهّدت اخرى فعزّ منامها
  أ شقیق روحى هل تراک علمت إذ
 غودرت و انثالت علیک لئامها
 ان خلت طبّقت السّماء على الثّرى  
 او دکدکت فوق الرّبى اعلامها
لکن اهان الخطب عندک انّنى    
 بک لاحق امر مضى علّامها
براى سهولت ترجمه هر بیت را با شماره آن آوردیم تا هر کس ترجمه هر بیت را خواهد آسان بیابد:
۱٫ اللّه اکبر چه ماه تمامى از افق هدایت فرو افتاد و تاریکى غالب گشت.
۲٫ کیست که دلدارى دهد نواده محمد را در مرگ جوان مردى که همه سروران را پیش او سر فرود آمد.
۳٫ برادر بزرگوارى که در هیچ میدان آوردگاه بى‏وفایى ننمود آنجایى که قدم بزرگان آنها را بلغزاند.
۴٫ به خدا سوگند که فراموش نمى‏کنم فرزند فاطمه را وقتى که گرد و غبار فرو بنشست گردى که برانگیخته شده بود.
۵٫ بعد از اینکه نیزه بشکست و تیغهاى درخشان خرد گردید و علمها سرنگون شد.
۶٫ تا وقتى بلا نازل گردید و آنچه قضا بدان رفته بود قلم آن را جارى کرد (و عباس شهید شد).
۷٫ او را روى به خرگاه آورد از بلندى جایى که رسیدن و آهنگ آن دشوار بود.
۸٫ خود را به روى افکند و گفت: امروز شمشیر از دست من جدا شد.
۹٫ امروز پهلوان لشکر دور شد از آن و امام نماز به نماز حاضر نگشت.
۱۰٫ امروز جمعیّت ما به پریشانى گرایید و امروز نظام فوجها گسیخته شد.
۱۱٫ امروز خوابید چشمهایى که از ترس تو نمى‏خوابید و چشمهاى دیگرى بیدار ماند و خواب براى آنها دشوار گشت.
۱۲٫ اى پیوند جان من هیچ دانستى که وقتى افتادى و فرومایگان و دونان بر تو ریختند.
۱۳٫ من پنداشتم آسمان بر زمین افتاد و کوههاى روى زمین از هم ریخت.
۱۴٫ لیکن کار دشوار را آسان مى ‏گرداند اینکه من به زودى به تو خواهم پیوست حکم پروردگار دانا این است‏


پی نوشت ها:

 [۱] در عبارت عربى به جاى بند آب، مسناه است و رکب المسناه یعنى بر آن خاک توده که براى جلوگیرى از آب بود بالا رفت.و از بعض کتب مانند ناسخ التواریخ معلوم مى‏شود که: مسناه نام اسبى است اما اگر مدرک آن همین عبارت عربى باشد دلالت بر آن ندارد که مسناه نام اسب است و اگر مدرک دیگر دارد ما نیافتیم.و در ناسخ التواریخ گوید: اسبى به نام ذو الجناح در کتب معتبره نیافتیم براى حضرت سید الشهداء علیه السّلام همان مرتجز و مسناه مذکور است.و این بنده مترجم گوید: معقول نیست که اسبان اردوى امام علیه السّلام منحصر به دو اسب باشد البته اسبها بسیار داشتند. و ملّا حسین کاشفى که نام اسب ذو الجناح را در روضه الشهداء آورده است کتاب تواریخ بسیار در دسترس خود داشت که اکنون براى مادر این زمان میسر نیست چنان که سابقا مرقوم آمد.

 [۲] مترجم گوید: اگر کسى فرزند نداشته باشد میراث او به برادر ابوینى مى‏رسد و برادر ابى محروم است مگر ابوینى موجود نباشد.ابو الفرج و هر کس دیگر که گفت: عباس براى ارث بردن فرزندان خود از برادرانش آنها را پیش فرستاد از گمان خود گفت و از راز دل او آگاه نبود.

 [۳] در نسخى که به صحّت آن اعتماد بیشتر است رقاد است چنان که در بعض موارد همین کتاب گذشت و به جاى جهنى در بعض نسخ حنفى و در بعضى حنانى یا جعفى یا جحفى و غیر آن است و در بعضى جنبى به جیم و نون و باء بر وزن فلس است و در چنین موارد آنکه غیر مشهور است یعنى جنب ترجیح دارد؛ زیرا که غالبا ناسخ لفظ غیر مأنوس‏تر تبدیل مى‏کند و به همین جهت بسیار از علما در تراجیح خلاف اصل را ترجیح مى‏دهند نظیر عبد اللّه ابن بقطر بباء یک نقطه که غالبا به یقطر تصحیف مى‏کنند.

 [۴] یعنى: نترس که ترس نگاهدار تو نیست اگر مرگ تو مقدّر شده باشد مى‏بینم آن را که از بذل جان دریغ مى‏کند البته نابود مى‏شود و ننگ براى او مى‏ماند گوهر مردان غیرتمند را خوارى کشیدن زخمى است عمیق که میل جرّاحان به ته آن زخم نمى‏رسد. پس خویشتن را در خطرها بیفکن که ترس از مرگ ذلّت و زبونى است اما مرگ زیر نیزه‏هاى شکسته و بر اسب فربه مایه ناز و فخر است.

 [۵] روایت است که: روزى محمد حنفیّه در صفّین بین صفّین آمد و به اهل شام اشارت کرد و گفت: «اخسئوا یا ذربه النّفاق و حشو النار و حصب جهنّم عن البدر الزّاهر و القمر الباهر و النّجم الثّاقب و السّنان النّافذ و الشّهاب المنیر و الصّراط المستقیم و البحر الخضیم العلیم من قبل ان نطمسو وجوها فردّها على ادبارها و تلعنهم کما لعنّا السّبت؟ و کان امر اللّه مفعولا» الى آخر آنچه در فضائل پدر خویش گفت چنانکه فریقین اعتراف به فضل او کردند.

و من بنده مترجم چون دید لطف و فصاحت آن در عین عبارت عربى است آن را بعینه آوردم.

منبع: دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهوم، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص۲۸۲-۲۹۶٫                 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.