حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Wednesday, 24 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

4. سيدمحمد قطيفى

عالم عالم، سيدمحمد قطيفى مى‏گويد: شب جمعه‏اى با يكى از روحانيون به مسجد كوفه رفتيم، مرد صالحى نيز آنجا مشغول عبادت بود.

چون شب فرا رسيد درب مسجد راستيم و براى مصون ماندن از دزد مقدارى سنگ و كلوخ پشت در ريختيم و با اطمينان خاطر مشغول اعمال مسجد شديم.

پس از انجام اعمال مسجد، من و دوستم در (دكة القضا)(1) رو به قبله نشسته بوديم و آن مرد صالح در دهليز مسجد، نزديك باب الفيل با صداى حُزن‏آورى مشغول دعاى كميل بود.

شب صاف و مهتاب بود، به سوى آسمان مى‏نگريستم، ناگاه بوى بسيار خوش، كه از مشك و عنبر خوش بوتر بود، در فضاى مسجد پيچيد، آنگاه نورى چون شعله‏ى آتش در ميان شعاع نور ماه پديدار گشت و در همان لحظه صداى آن مرد صالح قطع شد.

به ناگاه شخص جليلى را ديدم كه از سوى درب بسته وارد مسجد شد، لباس مجازى به تن داشت و سجاده‏اى همانند حجازى‏ها بر دوش مبارك‏اش بود.

او در كمال متانت گام بر مى‏داشت و به سوى دربى كه به صحن قبر حضرت مسلم باز مى‏شود، گام مى‏سپرد.

دلهاى ما از جا كنده شد، ديدگان ما به سوى آن نور خيره كننده دوخته شد. هنگامى كه از نزديك ما گذشت، بر ما سلام كرد، دوست من از جواب فرو ماند و من به سختى توانستم جواب سلام‏اش را ادا نمايم.

چون وارد صحن حضرت مسلم شد، ما به حال طبيعى برگشتيم و گفتيم: ايشان كى بود و از كجا وارد شد؟!

به سوى آن مرد صالح كه مشغول دعا بود رفتيم، ديديم جامه‏اش را پاره كرده، همانند داغ جوان ديده اشك حسرت مى‏ريزد. از او پرسيديم داستان چيست؟ گفت:

من چهل شب جمعه به نيت ديدار با امام زمان عليه السلام به اين مسجد آمده‏ام. تنها نتيجه‏اى كه حاصل شد اين بود كه در اثناى اشتغال من به دعاى كميل، آن حضرت لحظه‏اى بالاى سرم توقف نمود، چون به سويش نگريستم فرمود: (چه مى‏كنى؟) من نتوانستم پاسخى دهم، به طورى كه مشاهده كرديد، تشريف بردند.

پس سه نفرى به سوى صحن حضرت مسلم شتافتيم، با كمال تعجّب درب را – همان طور كه بسته بوديم – بسته يافتيم.(2)

5. شيخ على‏اكبر روضه‏خوان

مرحوم نهاوندى ميرزا هادى از شيخ على‏اكبر روضه خوان تبريزى نقل مى‏كند كه گفت: شبى در مسجد كوفه در مقام امام صادق عليه ‏السّلام از شدت گريه خسته شدم، پوستى بر صورت خود انداخته، به ديوار مسجد تكيه دادم. ناگاه در آن شب تار متوجه نورى شدم كه در چند قدمى من فضاى مسجد را روشن كرده است.

چون دقت كردم ديم شخص جليل القدرى آنجا ايستاده و نور از او به اطراف پخش مى‏شود، گويى چراغ پر نورى زير عبا دارد.

هر چه نگاه كردم فقط نور ديدم، گويى سرپوشى از نور بر فراز سرش نهاده، جامه‏اى از نور بر تن پوشيده است.

محو تماشاى جمال بى‏مثالش شدم، ولى هر چه دقت كردم چيزى جز يك شبح نديدم.

پس از مدتى حركت كرد و از كنار من عبور كرد و به سوى سر من رفت. چون برگشتم احدى را نديدم. به سمت صحن حضرت مسلم دويدم، اثرى از ايشان نديدم، به سمت حرم هانى رفتم باز اثرى نديدم، به صحن مسجد برگشتم و نشانى از او نيافتم. از شدت حسرت وافسوس ناله‏ى جانكاهى از اعماق دل كشديم، مادرم از حجره بيرون آمد و پرسيد: چه شده؟ داستان را براى او نقل كردم.(3)

6. سيدمرتضى نجفى

يكى از صلحاى نجف اشرف به نام (سيدمرتضى نجفى) كه محضر شيخ جعفر كبير (كاشف الغطاء) را درك كرده، سالها ملازم سيدمحمدباقر قزوينى بوده(4)، و در نزد علما به تقوا و پرهيزكارى مشهور بود، گفت:

در مجسد كوفه با جمعى از اهل دل بوديم، وقت مغرب فرا رسيد، درصدد بر آمديم با يكى از علماى برجسته‏اى كه در آن جا حضور داشت، نماز مغرب و عشاء را به جماعت برگزار كنيم.

در آن ايام در وسط مسجد كوفه در محلّى كه به (تنّور) معروف بود، مقدار اندكى آب بود كه از محراى قنات مخروبه‏اى مى‏آمد و راه تنگى داشت كه گنجايش بيش از يك نفر را نداشت.

براى تجديد وضو به محل تنور رفتم، شخص جليل القدرى را در آن جا ديدم كه جامه‏ى عربى بر تن داشت، با متانت تمام در كنار آب نشسته مشغول وضو گرفتن بود.

من عجله داشتم كه به نماز جماعت برسم و او هم‏چنان با متانت وضو مى‏ساخت، و لذا به ايشان گفتم: آيا شما نمى‏خواهيد در نماز جماعت شركت كنيد؟ فرمود: (نه، زير آن شيخ دُخُنى است).(5)

منظور ايشان را از اين جمله متوجه نشدم، منتظر ماندم تا وضوى‏اش تمام شد، آنگاه من وضو گرفتم و با آن عالم معروف نماز خواندم.

بعد از پراكنده شدن مردم، جريان را به آن شيخ گفتم. حال‏اش متغير شد، رنگ از چهره‏اش پريد و در فكر عميقى فرو رفت.

آنگاه به من گفت: تو حضرت حجت عليه ‏السّلام را ديده‏اى ولى نشناخته‏اى. زيرا آن حضرت از چيزى خبر داده كه جز خدا احدى از آن آگاه نبود.

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
امام مهدى عليه السلام و مسئله‏ طول عُمر - بخش سوم

من امسال در (رحبه)(6) ارزن كاشته‏ام، چون به نماز ايستادم به فكر آن زراعت افتادم كه جايش امن نيست و اين انديشه به كلّى فكر مرا به خود مشغول ساخت و از حالت نماز بيرون برد. و لذا آن حضرت از اعماق دل من خبر داده است.(7)

7. حاج على نجفى و همراهان

مرحوم نهاوندى با سلسله اسنادش از شخصى به نام (حاج على نجفى) روايت مى‏كند و مورد اعتماد و استناد بودن‏اش را از جمعى از علما روايت مى‏كند، كه او با يك گروه يازده نفرى هر شب چهارشنبه به مسجد سهله مشرف مى‏شده و هرگز تعطيل نمى‏كرده‏اند.

هر هفته يكى از افراد وسايل چايى و شام مهيا مى‏كرده، يك شب چهارشنبه بعد از اعمال مسجد، راهى مسجد كوفه مى‏شوند، چون آهنگ صرف شام مى‏كنند معلوم مى‏شود كسى كه آن شب نوبت او بوده، همه‏ى وسايل را فراهم كرده، جز اين كه موقع حركت فراموش كرده و در مغازه‏اش مانده است.

در حالى كه از شدت گرسنگى خواب‏شان نمى‏برده، درِ حجره زده مى‏شود، سيدجليل القدرى وارد شده، احاديث بسيار ناب و جالبى براى آنها بازگو مى‏كند، سپس مى‏فرمايد:

(اگر خواسته باشيد اسباب چايى حاضر است).

يكى از افراد برخاسته از خورجين، سماور بسيار عالى با همه‏ى لوازم بيرون آورده، مقدمات چايى را فراهم مى‏كنند و آن بزرگوار به بيان احاديث ادامه مى‏دهد، سپس مى‏فرمايد:

(اگر خواسته باشيد شام حاضر است).

باز يكى از افراد برخاسته، از طرف ديگر خورجين يك طاس كباب بيرون مى‏آورد كه پر از برنج و خورشت بسيار عالى بوده كه بخار از آن متصاعد بوده است، گويى همين الآن از روى اتش برداشته‏اند.

هنگامى كه ميل مى‏كنند و همه سير مى‏شوند، مقدارى اضافه مى‏ماند، دستور مى‏دهد كه آن را به خادم مسجد بدهند.

بامدادان به ياد آن بزرگوار مى‏افتند، هر چه جست و جو مى‏كنند، اثرى از ايشان نمى‏يابند و درهاى مسجد را همچنان بسته مى‏بينند.(8)

8. شيخ محمد طاهر نجفى

صالح متقى شيخ محمدطاهر نجفى، خادم مسجد كوفه مى‏گويد:

علماى نجف اشرف كه به مسجد كوفه مى‏آمدند، در حدّ توان به آنها خدمت مى‏كردم، آن‏ها نيز گاهى چيزى به من مى‏آموختند.

ذكرى از آنها آموخته بودم كه 12 سال در شب‏هاى جمعه به آن مداومت داشتم.

شبى طبق معمول مشغول ذكر بودم، از حضرت رسول صلّى ‏اللّهُ ‏عليه ‏وآله ‏وسلّم آغاز كرده، به حضرت ولى عصر عليه السلام رسيده بودم، ناگاه شخص بزرگوارى وارد شده فرمود:

(چه شده؟ چه خبر است كه همواره زمزمه‏اى بر لب دارى؟ هر دعايى حجابى دارد، بگذار حجاب آن برداشته شود، تا همه‏اش يكجا به اجابت برسد).

آنگاه از حجره بيرون رفت و به سوى صحن حضرت مسلم حركت نمود به دنبال‏اش راه افتادم، هر چه جست و جو كردم اثرى نيافتم.(9)

شيخ محمد طاهر نجفى سالها خادم مسجد كوفه بود و با خانواده‏اش در مسجد كوفه زندگى مى‏كرد. در اواخر عمر از هر دو چشم نابينا شد، بسيار از علماى نجف او را به تقوا و پرهيزكارى مى‏شناختند.

او را تشرّف ديگرى است كه فشرده‏اش به قرار زير است:

8 – 7 سال پيش به جهت پديد آمدن درگيرى در ميان دو قبيله در نجف اشرف، منطقه ناامن شد و رفت و آمد به مسجد كوفه قطع شد.

من عائله‏مند بودم و تعدادى يتيم در تحت كفالت من بود و درآمد من منحصر به هدايايى بود كه زايران و روحانيان به من بذل مى‏كردند، از اين رهگذر زندگى شديداً بر من سخت شد.

شب جمعه‏اى چيزى در بساط نبود و گريه‏ى بچه‏ها در اثر گرسنگى، آرامش دل را از من ربوده بود.

من در ميان (سفينه) (محل معروف به تنور) و (دكة القضاء) (محل داورى اميرمؤمنان) نشسته بودم و حال عبادت و مناجات نداشتم.

يك مرتبه بر زبانم جارى شد كه‏اى پروردگار مهربان، اگر سرور و مولايم را به من نشان دهى، ديگر چيزى از تو مطالبه نمى‏كنم و از فقر و ندارى خود شكايت نمى‏كنم.

 


يار صفحه


(1) دكّة القضا، محل داورى اميرمؤمنان عليه ‏السّلام در دوران خلافت ظاهرى آن حضرت بود.

(2) دارالسلام، ج 2، ص 140؛ نجم ثاقب، ص 630؛ بحارالانوار، ج 53، ص 263؛ جنة المأوى، ص 81؛ العبقرى الحسان، ج 2، ص 146؛ ملاقات با امام زمان، ج 1، ص 268؛ ديدار يار، ج 2، ص 293.

(3) العبقرى الحسان، ج 1، ص 109.

(4) دارالسلام، ج 2، ص 200.

(5) دُخن به دانه‏ى ارزن مى‏گويند (لسان العرب، ج 4، ص 310.)

(6) رحبه، نام محلّى در يك منزلى كوفه است (معجم البلدان، ج3، ص 33).

(7) الزام النّاصب، ج 2، ص 63؛ بحارالانوار، ج 53، ص 257؛ نجم ثاقب، ص 629؛ جنّة المأوى، ص 75، العبقرى الحسان، ج 2، ص 107؛ ديدار يار، ج 2، ص 246.

(8) العبقرى الحسان، ج 1، ص 107.

(9) نجم ثاقب. ص 578؛ العبقرى الحسان، ج 2، ص 223.

مطالب مرتبط

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.