نویسنده: حجهالاسلام والمسلمین محمد محمّدی اشتهاردی
میخواهیم به مناسبت، از هفتمین جلوه شمس هدی، وارث ولایت کبری، فروغ تابان امامت، حضرت موسی بن جعفر(ع) سخن به میان آوریم، گرچه فصل فصل کتاب زندگی سراسر درخشان او درس سازندگی، عرفان، اخلاق، مبارزه، عبودیّت و ارزشهای والای دیگر است، چرا که او خمیرهای از «روحالقدس» و شکوه ابدی، و آیینه و مظهر صفات جمال و جلال خداوندی بود. میخواهیم از گوشه زندان او پرده برداریم، آن جا که آزادمردی دربند را با یک جهان شکوه و وقار مینگریم، که امواج نیلِ صبر و مقاومتش چونان موسای کلیم(ع) فرعون عبّاسی را به لجّه هلاکت و فلاکت افکنده است.
او هم چون الماس در زندان تاریک بود، و هارون بر سریر سلطنت چون مهرهای تیره و بیبها. زندگی قهرمانانه امام(ع) در زندان، حقیقت توحید و ارتباط خالص با خدای بزرگ را نشان داد، و با صبر و مقاومتش بر ستمگران تاریخ آموخت که با بند و زنجیر، نمیتوان چراغ آزادی و فضیلت را خاموش کرد. «کاظم» کلمه نبود، بلکه یک جهان مقاومت و ایستادگی در برابر جبّاران شکنجهگر بود، شکوهی وصفناپذیر به بلندای خورشید بود، فریادی صاعقهخیز بر خرمن هستی پلید طاغوتیان.
شمشیر علی(ع) در دست داشت و فریاد فاطمه(س) در حنجره، و خون حسین(ع) در رگهایش جاری بود، او وجود عینی قرآن بود، حرکتهای پرصلابت، و واکنش قاطع او در برابر زورمندان زراندوز و تزویرگران سالوس صفت، چون طوفان کوبندهای بود که روزگار آنها را سیاه میکرد.
وصفش را از کوه دماوند پرسیدم، گفت: از من استوارتر است، از امواج کوه پیکر اقیانوس پرسیدم گفت: از من خروشانتر است، از خورشید پرسیدم گفت: از من درخشانتر است، از ماه پرسیدم گفت: از من تابانتر است، از غرّش رعد و برق پرسیدم، گفتند: غرّش او بر ستمگران جبّار از غرّش ما بلندتر و نافذتر است، از خدای بزرگ پرسیدم، فرمود: بنده صالح ما است و همواره در سجدههای طولانی با ما در راز و نیاز است، از قرآن پرسیدم، گفت: آیه آیه من در زندگیش دیده میشود، از پیامبر(ص) پرسیدم، فرمود: «جبرئیل برایم این پیام را از سوی خداوند آورد، که خداوند فرمود: موسی عَبدی وَ حَبیبی وَ خِیَرَتی؛۱ حضرت موسی بن جعفر(ع) بنده و دوست من، و برگزیده من از میان انسانها است».
برای یافتن این مفاهیم در زندگی امام کاظم(ع) نظر شما را به چند نمونه از مقاومت و صبر انقلابی و پرصلابت آن حضرت در برابر هارون الرّشید، پنجمین طاغوت دیکتاتور عبّاسی، جلب میکنیم:
۱ـ هارون الرّشید در سال ۱۷۹ هـ.ق، در سفر حج وارد مدینه شد، و امام کاظم(ع) را به جرم این که تسلیم حکومت جابرانه او نبود، بلکه رو در روی او قرار گرفته بود، دستگیر کرده و همراه دژخیمان بیرحمش به سوی بصره فرستاد، و آن حضرت را در بصره به زندان افکندند، او در زندان آن چنان صبور و مقاوم بود که گویی حادثهای در زندگیاش رخ نداده، بلکه مکرّر به درگاه خدا سپاسگزاری میکرد و در دعا چنین میگفت: «أَللّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ اَنّی کُنْتُ أَسْئَلُکَ أَنْ تَفَرَّغَنِی لِعِبادَتِکَ، أَللّهُمَّ وَ قَدْ فَعَلْتَ فَلَکَ الْحَمْدُ؛۲ خدایا تو بر حال من آگاهی که از درگاهت تقاضا داشتم مرا در خلوتگاه قرار دهی تا با فراغت بیشتر تو را عبادت کنم، تقاضایم را برآوردی، تو را شکر و سپاس میگویم».
آری آن حضرت زندانی شدن را که در مسیر نهی از منکر بود، از نعمتهای الهی میدانست، و از این که در زندان توفیق بیشتر برای ارتباط با خدا یافته، شکر و سپاس الهی را به جای میآورد.
۲ـ در آن هنگام که امام کاظم(ع) را به زندان سخت «سندی بن شاهک» بردند، و در آن جا تحت شکنجههای شدید قرار گرفت، هارون یکی از درباریان خود به نام «ربیع» را طلبید، و او را مأمور کرد که به زندان نزد امام کاظم(ع) برود و از او دلجویی نماید و پیشنهاد آزاد شدن از زندان را به او بدهد، و به تقاضاهایش توجّه کند. ربیع در زندان، به محضر امام کاظم(ع) رسید و به آن حضرت چنین گفت: «برادرت (هارون) مرا نزد تو فرستاده او سلام رساند و گفت به شما چنین عرض کنم؛ چیزهایی درباره تو به من خبر دادهاند که مرا پریشان ساخت. از این رو، از مدینه تو را به اینجا (بغداد) نزد خودم آوردم، در مورد آن چیزها تحقیق کردم دیدم، تو از همه عیوب پاک هستی، و فهمیدم که نسبت دروغ به تو دادهاند. اینک با خود فکر کردم که تو را به خانهات (در مدینه) بازگردانم، یا نزد خود نگهدارم، به این نتیجه رسیدم که اگر در نزد من باشی، سینهام از عداوت تو خالیتر خواهد شد، و دروغ بدخواهان را آشکارتر خواهد کرد، من ربیع را مأمور نمودم تا هرگونه غذایی را مایل هستی و هرگونه تقاضایی داری تأمین کند، با کمال روگشادی از او بخواه که بر آورده خواهد شد».
امام کاظم(ع) با کمال بیاعتنایی به پیام هارون، در دو جمله کوتاه و پرمعنی که نشاندهنده مقاومت و صلابتش بود، در پاسخ ربیع فرمود: «لا حاضِرٌ مالی فَیَنْفَعُنِی وَ لَمْاُخْلَقُ سَؤُولاً؛ اموال خودم در نزد من حاضر نیست تا از آن بهرهمند گردم، و خداوند مرا درخواست کننده از خلق نیافریده است».
آن گاه امام بیدرنگ برخاست و گفت: أَللّهُ أَکْبَرُ و مشغول نماز شد.
ای سرور من! هرگاه بر روی زمین خطی ترسیم شود، و موسی بن جعفر(ع) وارد آن خط گردد، سپس بگوید از آن خط خارج نمیشوم، هرگز خارج نخواهد شد.
ربیع، پس از انجام مأموریّت، نزد هارون بازگشت و ماجرای ملاقات خود را با امام کاظم(ع) به هارون گزارش داد. هارون به ربیع گفت: «روحیّه موسی بن جعفر(ع) را چگونه دیدی؟ و نظرت درباره او چیست؟»
ربیع در پاسخ گفت: «یا سَیِّدی! لَوْ خُطِطَتً فِی الأَرْضِ خِطَّهٌ فَدَخَلَ فیها مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ(ع) ثُمَّ قالَ لا أَخْرُجُ مِنْها ما خَرَجَ مِنْها؛ ای سرور من! هرگاه بر روی زمین خطی ترسیم شود، و موسی بن جعفر(ع) وارد آن خط گردد، سپس بگوید از آن خط خارج نمیشوم، هرگز خارج نخواهد شد».
هارون که امام کاظم(ع) را میشناخت و از مقاومت و اراده قاطع آن حضرت باخبر بود، سخن ربیع را تصدیق کرد و گفت: «همین گونه است که گفتی و من بیشتر دوست دارم که او در نزد من در همین جا (زندان بغداد) بماند.» [یعنی مقاومت و استواری او آن چنان محکم است که بازگشت او به مدینه برای حکومت ما خطر آفرین خواهد بود.]
آن گاه هارون به ربیع گفت: «این موضوع محرمانه بماند، مبادا آن را برای کسی نقل کنی».
ربیع میگوید: تا هارون زنده بود، از ترس او، این ماجرا را به کسی نگفتم.۳
۳ـ در مورد دیگر، هارون به وسیله یحیی بن خالد برای امام کاظم(ع) که در زندان بود، پیام داد که هرگاه به طور کوتاه عذرخواهی کنی که از ذمّه سوگندم بیرون آیم، تو را آزاد خواهم کرد، زیرا قبلاً سوگند یاد نمودهام تا اقرار نکنی که با من بدرفتاری نمودهای، تو را آزاد نسازم.
امام کاظم(ع) با کمال بیاعتنایی به پیام هارون، به یحیی فرمود: «مرگ من نزدیک است و بیش از یک هفته در دنیا باقی نخواهم بود».۴
امام هنگامی که این حدود را نام میبرد، رنگ هارون لحظه به لحظه تغییر میکرد، به طوری که سیاه شد و فریاد زد: «دیگر برای ما چیزی نماند بنابراین بر مسند من بنشین.» [یعنی تو خواهان حکومت هستی، و با این بیان میگویی زمام امور رهبری باید در دست من باشد.]
۴ـ هارون خواست از راه تطمیع، امام کاظم(ع) را بفریبد، خود را به زندان فضل بن ربیع رسانید و امام با وساطت «فضل بن ربیع» نزد هارون آمد، هارون به حضرت احترام شایانی نمود، آن گاه پرسید: «چرا به دیدار ما نمیآیی؟»
امام کاظم(ع) در پاسخ فرمود: «وسعت سلطنت و علاقه و دلبستگی تو به دنیا باعث شده که با تو ملاقات نکنم.»
هارون مقداری درهم و دینار و خلعت، به آن حضرت اهدا کرد، امام کاظم(ع) آن را پذیرفت، و هنگام پذیرفتن چنین فرمود: «سوگند به خدا اگر هزینه مسأله ازدواج عَزَبهای خاندان ابوطالب و در نتیجه قطع نسل آنها نبود، هرگز این پولها را نمیپذیرفتم.» امام(ع) پس از این سخن، روی خود را به عنوان اعتراض از هارون برگردانید، و حمد و سپاس الهی را به جای آورد.۵
۵ـ هارون در ملاقاتی به امام کاظم(ع) عرض کرد: «فدک را (که حق شما است) بگیر تا آن را در اختیار شما بگذارم.» امام امتناع ورزید تا این که پس از اصرار بسیارِ هارون، امام فرمود: «آن را با حدودی که دارد میگیرم.»
هارون گفت: حدود آن چقدر است؟
امام کاظم (ع) فرمود: «اگر حدود آن را مشخّص کنم، آن را در اختیار من نمیگذاری.»
هارون گفت: به حق جدّت سوگند، آن را در اختیار شما میگذارم.
امام کاظم (ع) فرمود: «حدّ اول آن، عَدَن است، حدّ دوّم آن سمرقند است، حدّ سوّم آن آفریقا است، و حدّ چهارم آن سیف البحر نزدیک جزایر ارمنستان است».
امام هنگامی که این حدود را نام میبرد، رنگ هارون لحظه به لحظه تغییر میکرد، به طوری که سیاه شد و فریاد زد: «دیگر برای ما چیزی نماند بنابراین بر مسند من بنشین.» [یعنی تو خواهان حکومت هستی، و با این بیان میگویی زمام امور رهبری باید در دست من باشد.]
امام کاظم(ع) فرمود: «من که گفتم اگر حدود فدک را مشخّص کنم آن را در اختیارم نمیگذاری». در این هنگام هارون تصمیم گرفت تا آن حضرت را به قتل برساند.۶
۶ـ هنگامی که امام کاظم(ع) در زندان بود، هارون به دلیل مقاصد شومی که داشت، کنیز زیبارویی را به عنوان خدمتگذاری به امام، به زندان فرستاد، آن کنیز را به زندان آوردند، و مراحم و الطاف هارون را به عرض امام رساندند [هارون میخواست از این طریق، امام را از خود خشنود سازد] امام آن کنیز را نپذیرفت و به عامری (شخصی که واسطه رساندن کنیز شده بود)، فرمود: به هارون بگو «بَل أَنْتُمْ بِهَدیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ؛ بلکه این شمایید که به هدایایتان شاد هستید».۷
عامری بازگشت و ماجرا را به هارون گفت، هارون خشمگین شد و به عامری گفت: «به موسی بن جعفر(ع) بگو نه ما با رضایت تو، تو را زندانی کردهایم و نه با رضایت تو خدمتگذار به نزد تو فرستادهایم.» سپس کنیز را در آنجا رها کن و بیا، آن گاه خادم خود را مأمور کرد تا محرمانه وضع امام و کنیز را به او گزارش دهد. خادم پس از مدّتی به هارون گزارش داد که آن کنیز آن چنان تحت تأثیر چهره ملکوتی امام کاظم قرار گرفته که به سجده افتاده و سر از سجده برنمیدارد، و مکرّر خدا را تسبیح و تقدیس میکند و میگوید «قُدُّوسٌ سُبْحانَکَ سُبْحانَکَ».
هارون گفت سوگند به خدا موسی بن جعفر(ع) او را جادو نموده، او را نزد من بیاور، عامری کنیز را نزد هارون آورد، در حالی که کنیز از خوف خدا به شدّت میلرزید هارون گفت: این چه حالی است که پیدا کردهای؟ کنیز گفت: «امام را دیدم شب و روز غرق در عبادت و تسبیح است به آن حضرت گفتم برای خدمتگذاری شما آمدهام، چه کاری داری تا انجام دهم؟ فرمود: نیازی به تو ندارم، اینها چه خیال میکنند ناگاه به سویی متوجّه شد، من نیز به آن سو متوجّه شدم، باغی پرصفا با حوریان و غلمان دیدم، بیاختیار به سجده افتادم، تا این غلام مرا به این جا آورد.
هارون خشمگین شد و دستور داد آن زن را تحت نظر بگیرند تا وقایع زندان را به کسی خبر ندهد، او هم چنان تحت نظر مشغول عبادت بود تا از دنیا رفت.۸
۱ ) محدّث کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۵۲۸ ، حدیث لَوْح.
۲ ) شیخ مفید، ارشاد مفید (ترجمه شده) ج۲، ص۲۳۲٫
۳ ) محدّث قمی، انوار البهیّه، ص۳۰۳ و ۳۰۴٫
۴ ) همان.
۵ ) شیخ صدوق، عیون اخبار الرّضا، ج۱، ص۷۶، و علاّمه مجلسی، بحار، ج۴۸، ص۲۱۷٫
۶ ) محقّق سروی، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۳۲۱٫
۷ ) نمل (۲۷) آیه ۳۶، این سخن در قرآن از زبان حضرت سلیمان(ع) نقل شده که به هدیه آورندگان بلقیس (ملکه کافر سبأ) فرمود.
۸ ) محقق سروی، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۲۹۸٫
ثبت دیدگاه