حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

پنجشنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳ Thursday, 28 March , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
زندگانی حضرت زهرا (س) بخش دوم
۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۵:۱۳
پ
پ
ـ عفت و حیای فاطمه(س) 
او عصمت الله الکبری و تجسم عفت و حیا بود،‌ و اگر فاطمه نبود حیا و عفت بی معنی می‌ماند و مفسری بر آن نبود. اینک به نمونه‌هایی از عفت و حیاء فاطمه زهرا توجه کنیم

ـ بهترین زینت برای زنان
انس نقل می‌کند: روزی در حضور پیامبر بودیم. رسول خدا فرمود: بهترین چیز برای زنان چیست؟ ما ندانستیم و در جواب حضرت رسول چه بگوئیم. حضرت علی (علیه‌السلام) که در جمع ما بود به سوی فاطمه رفت و ماجرا را بر حضرت زهرا نقل کرد. حضرت فاطمه فرمود: می‌گفتی: برای زن نیکوترین چیز این است که برمردان ننگرد و مردان او را نبینند.
حضرت امیر (علیه‌السلام) به حضور رسول اکرم برگشت، و گفته‌ی فاطمه را به رسول الله گفت. پیامبر فرمود: این سخن از کیست. علی (علیه‌السلام) عرض کرد:‌فاطمه (علیهاالسلام) .
پس پیامبر فرمود:« همانا فاطمه پاره تن من است.»

ـ در اوج عفت و حیاء
از امیرالمؤمنین نقل شده: مردی نابینا بر منزل فاطمه (س) که پیامبر و علی (علیهما‌السلام) حاضر بودند وارد شد. فاطمه (س) به پرده‌ی حجاب خود را پوشاند, رسول خدا فرمود: دخترم چرا چنین کردی در حالی که آن مرد نابینا بود؟ حضرت عرض کرد: اگر او مرا نمیبیند من او را می‌بینم و اگر او نابینا است حس بویایی دارد و بوی مرا استشمام می‌کند. حضرت رسول فرمود: شهادت می‌دهم که تو پاره‌ی تن من هستی.
ـ عفت در میدان جهاد
در شرع مقدس اسلام بر زنان جهاد سرخ نیست،‌ و فاطمه این را به خوبی می‌دانست،‌ولی با رحلت جانسوز رسول الله اهل تزویر و ریا و نفاق امت در مقابل مکتب حق و امامت جبهه گرفتند و خلافت را از مرکز اصلی خود جدا کردند و فدک را به یغما بردند. میدان مبارزه‌ای بود طرفداران حق کم بودند, علی (علیه‌السلام) و فاطمه و تنی چند از اصحاب بیشتر نبودند. امروز دیگر ذوالفقار علی (علیه‌السلام) هم در شناساندن چهره نفاق کارگر نبود. تکلیف امروز با فاطمه بود. حضرت فاطمه در کمال عفت و حیا به میدان آمد و به مناظره پرداخت و خطبه‌ای خواند، تیغی بود که پرده‌های تزویر را پاره می‌کرد و مغز حقیقت را از میان پوسته‌های رنگارنگ نیرنگ و ریا بر ملا می‌ساخت،‌فاطمه با خطبه‌اش قیامتی بر پا کرد. آری آن روز معنی (یوم تبلی السرائر) در مسجد مدینه محقق شد. و حق و باطل و نفاق از هم متمایز شدند.
ولی در عین حال فاطمه در نهایت حجاب و عفت در مسجد حاضر شد. از طریق عبدالله بن حسن بن حسن در کتب عامه و خاصه آمده است:‌ چون بر فاطمه محقق شد که ابوبکر فدک را غصب نموده است. فاطمه زهرا مقنعه و روپوش پوشید و در حالی که لباس بلندی پوشیده بود با جمعی از بانوان از خویشاوندان خود که فاطمه را در میان گرفته بودند به سوی مسجد رسول‌الله حرکت کرد. لباسش بلند بود و حتی پاهایش را هم پوشانده بود. چنان راه می‌رفت که گویا پیامبر خدا راه می‌رود وارد جمع مهاجرین و انصار شد، برای فاطمه در مسجد جایگاهی اختصاص دادند و در میان حضرت و مردان پرده‌ای آویختند… .
از این نقل نهایت عفت و حیاء حضرت حتی در آن موقع حساس بر همه معلوم می‌شود و درس بزرگی بر بانوان که درس آموختگان مکتب فاطمی است.
ـ مصحف فاطمه
قال الصادق (علیه‌السلام):‌و انّ عندنا لمصحف فاطمه (علیهاالسلام) مصحف فاطمه از خزائن امامت است که اکنون در نزد سکان دار کشتی ایمان حضرت بقیه الله الاعظم است. به قدری با ارزش است که ائمه پیوسته بدان می‌بالیدند و بر آن افتخار می‌نمودند. در مصحف فاطمه (علیهاالسلام) چه هست دقیقا بر ما مشخص نیست. حضرت صادق (علیه‌السلام) در مورد آن می‌فرمایند: مصحف فاطمه سه برابر قرآن است و به خدا قسم در آن حتی یک حرف هم از قرآن نیست.
از روایات باب استفاده می‌شود در مصحف فاطمه (س) مطالبی در مورد وقایعی که در عالم اتفاق می‌افتد تا روز قیامت ذکر شده است و این مطالب را جبرئیل امین بعد از رحلت پیامبر به حضرت زهرا عرضه می‌کرد. و حضرت علی (علیه‌السلام) آن مطالب را می‌نوشت.

ـ ناله‌های جانسوز در سوگ پدر
معرفت و شناخت از مصیبت هر چه بیشتر باشد سوز و اندوه فزونتر خواهد بود, آنجا که معرفتی نباشد سوزی هم نخواهد بود،‌کودک خردسال چون معرفت و شناخت به مرگ پدر ندارد سوزی هم ندارد.
فاطمه (سلام الله علیها) پیامبر را می‌شناخت و عالی‌ترین معرفت را به آن حضرت داشت و نور و برکات وجودی حضرت را از همان کودکی مشاهده می‌نمود. لذا تصور از دست دادن وجود پیامبر هم بر فاطمه سوزناک بود و هرچه حال رسول الله وخیم تر می‌شد ناله‌ی فاطمه بالا می‌گرفت. ابی سعید خدری روایت می‌کند: فاطمه (س) به حضور رسول الله (ص) مشرف شد. چون ضعف و بیماری را در وجود رسول خدا مشاهده کرد گریه بر آن حضرت مستولی شد.
پیامبر پرسید:‌چرا گریه می‌کنی ای فاطمه؟
عرض کرد:‌ای فرستاده خدا بر نبود و روزگار بعد از تو می‌گریم.
پیامبر جهت دلداری فاطمه فرمود:
دخترم آیا نمی‌دانی خدا یک مرتبه اهل زمین را بررسی کرد و از بین مردم روی زمین پدرت را برگزید و او را به رسالت مبعوث فرمود. سپس بار دیگر توجهی به اهل زمین کرد و از بین آنها شوهرت را برگزید و به من دستور داد تا تو را به تزویج او در آورم؟ پس من تو را به همسری بالاترین و بزرگترین مردم از حیث حلم و عالمترین و اولین مسلمان درآوردم. و این ازدواج به دست من نبود بلکه خدا متولی این امر بود.
فاطمه (س) مسرور شد و تبسمی کرد. سپس رسول الله (ص) افزود: ای فاطمه! ما اهل بیت به هفت خصلت شرافت یافتیم که آن خصال در احدی از اولین تا آخرین جز ما نیست: پیامبر ما برترین پیامبران است که پدر توست.
وصی و خلیفه ما برترین اوصیاست که همسر توست.
برترین شهدا از ماست که عمویت حمزه است.
از ماست آن شهیدی که با دو بال بر بهشت عروج می‌کند به هر جایی که بخواهد و او جعفر است.
سبط برگزیده‌ی امت از ماست که فرزندان تو ،‌حسن و حسین (علیهماالسلام) است.
مهدی امت از خاندان ماست.
فاطمه (س) همه اینها را می‌دانست ولی مصیبت جانسوز فراق رسول الله (ص) مصیبتی نبود که با این مطالب در دل زهرا فروکش کند، عاقبت فروغ دنیوی حیات رسول الله رو به خاموشی نهاد و شعله‌های اندوه در دل اندوهگین زهرا شعله‌ور شد. مصیبت فقدان رسول الله از یک سوی و ظلم بی حرمتی سران سقیفه به پیامبر و خاندانش از سوی دیگر امکان ادامه حیات را از فاطمه سلب کرده بود. بر فاطمه سخت بود که مشاهده کند بر منبر رسول الله (ص) که جایگاه نور بود ظلمت و شیطنت نشسته است و وصی رسول الله (ص) در کنج منزل زانوی عزا بغل کرده است.
تنها عزادار پیامبر فاطمه بود و خاندان وی که اگر معرفت باشد به گوش دل هنوز هم ناله‌های فاطمه را می‌شنوی که با صدایی حزین و سوزناک فرزندان خود را به کنار خود نشانده و زمزمه می‌کند :‌ ماذا علی من شمّ تربه احمد الا یشمَّ دی الزمان غوالیا
صبّت علی مصائب لو انّها صبّت علی الایام صرن لیالیا.
به جانم ریخته چندان غم و رنج و مصیبتها که گر بر روزها ریزند گردد تیره چون شبها تا روز هشتم فاطمه در منزل به سوگ پدر نشسته بود و از منزل بیرون نیامده بود فقط در روزی که به بیت رسالت حمله ور شدند, و علی (علیه‌السلام) را با دست بسته به مسجد بردند، فاطمه با آن وضع به دنبال حیدر به مسجد آمد. اما روز هشتم رحلت رسول الله به قصد زیارت رسول الله از منزل خارج شد. از شدت ناراحتی دامنش بر زمین کشیده می‌شد و چادرش به پاهای مبارکش می‌پیچید. از شدت ریزش قطرات اشک از چشمان مبارکش چشمانش یارای دیدن نداشت. کنار قبر آمد چون چشمش به تربت رسول الله افتاد از حال رفت و بروی قبر افتاد، بانوان مدینه به سویش شتافتند و آب به صورتش پاشیدند و به هوش آمد با صدای بلند گریست و خطاب به پدرش عرض کرد:‌ قوتم رفت و صبرم تمام شد ،‌ و بی تاب شدم،‌ دشمنم شاد گردید. اندوه جانکاه مرا از پای در می‌آورد. ای پدر،‌بعد ازتو تنها و حیران و بی کس شدم صدایم گرفت و کمرم شکست و زندگیم دگرگون شد، انیسی در وحشت ندارم و تسلی بخشی بر من نیست.
سپس اشعاری در سوگ پدر خواند و در آخر به خدای عالمیان پناه آورد و ندای عجل وفاتی سر داد:‌ « یا الهی عجّل وفاتی سریعاً…»
ـ فاطمه (س) علمدار ولایت
پیامبر از عالم هستی به سرای جاویدان شتافت و سردمداران نفاق،‌نقاب از چهره برداشتند و کینه‌های دیرینه را که تا آنروز زیر چتر اسلام مخفی نموده بودند آشکار ساختند، در سقیفه به هم آویختند و اولین مولود شجره خبیثه‌ متولد شد و پرچم جهل و دین ستیزی را بدست گرفت. سگ توله‌های مشرکین سر از لانه در‌آوردند و بی‌رحمانه به تاراج پرداختند،‌و جبهه باطل شروع به چپاول زد و قدرت را به دست گرفت و خواست زحمات ۲۳ ساله پیامبر را به باد دهند ظلمت و تیرگی بر قلبشان چیره شده بود،‌و درس آموختگان شیطان مردم را به رسوم جاهلی فرا می‌خواندند. پیامبر این روز را می‌دید و به حضرت علی (علیه‌السلام) از آن خبر داده بود و علی (علیه‌السلام) را به صبر و شکیبایی دستور داده بود،‌سفارشات پیامبر بازوان یدالله را بسته بود و قهرمان میدان‌های جهاد را خانه نشین کرده بود.
مسبب گمراهی فقط دوری جستن از مقام ولایت بود،‌و از طرفی سران نفاق در عین این گمراهی آشکار خود را بر حق و دیگران غرق دریای ظلالت می‌دیدند. و بیشتر مردم ساده لوح هم حامی آنها بودند. در این جبهه یک طرف منافقین و اهل ریا و تزویر که تعدادشان زیاد بود، و طرف دیگر جندالله و خاندان نبوی.
در این جبهه نیاز به نوری بود که حقیقت و ماهیت منافقین را آشکار سازد و پرده نفاق را بدرد. و این تکلیف به عهده زهرا و او پرچمدار ولایت علوی بود. که ما در این بخش سیری در حماسه‌های آن بانو در احیاء مدینه غدیر خواهیم کرد.
ـ فاطمه رکن ولایت
جابر بن عبدالله گوید: شنیدم رسول خدا چند روز قبل از وفاتش به علی (علیه‌السلام) می‌فرمود: سلام بر تو ای پدر دو ریحانه‌ی من، من دو فرزندم را به تو سفارش می‌کنم به زودی دو رکن اساسی تو, دنیا را ترک می‌کند, آنگاه خداوند جانشین و خلیفه‌ی من بر توست. جابر گوید:‌چون پیامبر خدا رحلت نمود، امیرالمؤمنین فرمودند: این یکی از رکنهای من بود که رسول خدا خبر داده بود. پس از شهادت فاطمه (علیهاالسلام) این هم رکن دوم من که رسول گرامی از آن خبر داده بود.
فاطمه رکن اصلی و پشتوانه‌ی ولایت علوی بود که با رفتن فاطمه امیرالمؤمنین هم تنها تکیه گاه خود را در بین مردم را از دست داد و امواج مشکلات به سوی حضرت سرازیر شد و آرام و قرار از آن حضرت گرفت. لذا حضرت علی (علیه‌السلام) موقع دفن فاطمه خطاب به رسول الله عرض کرد: یا رسول الله ! ‌با شهادت فاطمه (س) صبر و شکیبم کاسته شد و طاقت و توانم از دست رفت، بعد این پیوسته در حزن و ا ندوه بسر می‌برم و شبها را به بیداری می‌گذرانم.
فاش می‌گویـم اگـر زهـرا نـبـود رد پـایـی از شــه بـطـحـا نـبـود
فاطمه روح و روان مصطفی است فاطـمـه رکـن علـی مرتضی است
مرتضی مشکل گشای ماسواست فاطمه مشکل گشای مرتضی است

ـ ناله‌های فاطمه بر مظلومیت علی (علیه‌السلام)
عن ابی جعفر (علیه‌السلام): « والله لو نشرت شعرها ماتوا طراً »
مصیبت فاطمه (س) بر عرشیان و فرشیان جانسوز است ولی فاطمه خود را فراموش کرده بود و فقط به فکر علی (علیه‌السلام) بود و با اینکه در راه ولایت جان خود را داد ولی پیوسته بر مظلومیت علی (علیه‌السلام) می‌گریست. حضرت صادق می‌فرمایند: چون وفات فاطمه نزدیک شد، گریست! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) فرمود: سرورم چرا گریه می‌کنی؟ عرض کرد: ‌بر مظلومیت تو و مصائبی که بعد از من به تو می‌رسد می‌گریم‌ … .
فاطمه (علیهاالسلام) فقط اینجا نگریست، بلکه در مسجد رسول الله هم وقتی دستان حق را بسته دید ناله‌ای زد که همه ذرات عالم از آن ناله‌ی جانسوز تا قیامت در آتش حسرت خواهد سوخت که چرا نتوانستند آن بانوی مظلومه را یاری کند.
فاطمه مجروح و مصدوم بود از ضرب سیلی آن ملعون، چشمان مبارکش یارای دیدن نداشت،
ولی وقتی دید دستان حق را بسته وبه مسجد می‌کشند به هر نحوی بود خود را به مسجد رساند. فاطمه تنها نبود، لباس پیامبر را بر سر نهاده بود و دستانش را به شانه‌های امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) نهاده بود، چون به مسجد آمد فرمود: ما لی و لک یا ابابکر…
ابی بکر چرا دست از ستم به خاندان نبوت بر نمی‌داری،‌آیا‌ قصد یتیم کردن فرزندانم را به سر داری؟ به خدا قسم اگر کوچکترین جسارتی به علی (علیه‌السلام) شود موهای خود را پریشان نموده و از خدا می‌خواهم عذابش را بر شما نازل کند… .
از خشم و سوز دل فاطمه خدایش به خشم آمد،‌آثار بلا ظاهر شد، سلمان گوید: نزدیک فاطمه بودم سوگند به خدا دیدم که دیوارهای مسجد رسول الله از زمین جدا شد، از ناله‌ی فاطمه لرزه به هستی افتاد.
همه ذرات عالم فرمانبردار فاطمه است، اگر فاطمه نفرین می‌کرد همه نابود می‌شد. و احدی از آنان باقی نمی‌ماند، ولی فاطمه رحمه العالمین است. گرچه صبرش تمام شده بود ولی دم از نفرین فرو بست تا مبادا بلا دامنگیر بی گناهان شود.

ـ استمداد از بدریون
بدریون در تاریخ اسلام حماسه‌ها آفریده بودند و سردمداران کفر و شرکت را به چاه ویل انداخته بودند تا حق جایگزین باطل و نور به جای ظلمت حکمفرما باشد. ولی ینک بازماندگان کفر در پی احیاء سنتهای جاهلی برآمده‌اند. و اولاد طلقاء به حکم دستگاه حاکم بر خون و ناموس مردم مسلط شده‌اند، و خمس را که مال آل الله بود بر اولاد شیطان مباح کرده بودند. و نزدیک بود زحمت و سرمایه بدریون به یغما رود و نور اسلام در زیر چتر بدعت مخفی ماند. اگر دیگران این مسائل را نمی‌دیدند و یا نمی‌خواستند درک کنند فاطمه به نور معرفت از آینده با خبر بود, و مکلف بود از حق دفاع کند و خفتگان را بیدار نمایند، و پرچم حمایت از ولایت را خود به دوش کشد.
سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی روایت می‌کند: چون خاندان رسالت از دفن بدن نازنین پیامبر فارغ شدند،‌فاطمه (علیهاالسلام) بر مرکبی سوار شد. علی (علیه‌السلام) دست حسنین را گرفت و به خانه تمام بازماندگان بدر از انصار و مهاجرین رفتند. حضرت علی (علیه‌السلام) حق مسلم خود را که کنون غصب شده بود بر آنان یادآورد شد و از آنان کمک خواست. جو حاکم بر مدینه چنان رعبی در دل آنان به وجود آورده بود که فقط ۲۴ نفر از آنان به درخواست حضرت لبیک گفتند. حضرت به آنان فرمود: فردا به نشانه بیعت برای مرگ، سرهای خود را تراشیده و سلاح به دست در فلان مکان حاضر شوید.
ولی چون صبح شد جز چهار نفر از آنان، در آن مکان حاضر نشدند. سلیم گوید: به سلمان گفتم آن چهار تن چه کسانی بودند. گفت: من و ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام. حضرت شب دوم نیز این کار را انجام داد ولی جز همان افراد به بیعت وفا نکردند. شب سوم نیز حضرت علی (علیه‌السلام) طبق روال شبهای قبل از آنان دعوت کرد، ولی باز اجابت کننده همان چهار نفر بود. پس چون حضرت علی (علیه‌السلام) بی وفائی و دروغ را در آنان دید، خانه نشین شد و مشغول جمع آوری قرآن شد.

ـ آتش به خانه وحی
سران سقیفه شتر خلافت را رام نموده بودند، چنان مست مخمور خلافت بودند که حتی در دفن بدن مطهر پیامبر حاضر نشدند، باده نوشان جاهلی در پی احیاء احکام جاهلی بودند و بت خود را بر جایگاه رسالت نهاده بودند ولی هنوز کار تمام نشده مانع بزرگی سر راه است،‌و باید هر چه زودتر کار را یکسره کنند،‌آری تا علی (علیه‌السلام) بیعت نکند این محمل به مقصد نمی‌رسد، از طرفی آنان ۲۳ سال در انتظار چنین روزی بودند،‌هنوز هم کینه‌های بدر و خیبر در سینه‌ها سنگینی می‌کرد،‌اینک باید این کینه‌ها اظهار شود و انتقام سران کفر گرفته شود. اگر قرآن را نمی‌شود سوزاند، باید اهل بیت وحی و قرآن ناطق را اتش زد و سنت و زبان قرآن را از بین برد.
نقشه‌های فراوانی بر ترور علی (علیه‌السلام) ریختند تا کار را بی سر و صدا تمام کنند، که به حمایت حق هیچ کدام عملی نشد، چاره جز مبارزه علنی نبود، در پی این عده‌ای از اولاد شیطان و زنا به سرکردگی رئیس و ارباب خود عمر بن خطاب به سوی بیت رسالت هجوم آوردند, اما دست خالی نبودند، عده‌ای شمشیر به دست و عده‌ای هیزم، و مشعلی در دست داشتند.
یاللعجب اینان به جنگ که می‌رفتند،‌مگر با چه قدرتی جنگ دارند که این همه تجهیزات به خود بسته‌اند, آری اینان به جنگ خدا می‌روند، به جنگ کسی که زمین و زمان در سلطه‌ی اوست اگر می‌خواست خدا طومار زمین و آسمان به هم می‌پیچید و زمین اهلش را به نیستی و خورشید به شرارش هستی را خاکستر می‌کرد. اما نخواست و نفرین نکرد و شکیبائی از دست نداد چرا که آسمان به ستون صبر او پابرجاست.
آمدند, مصیبتی عظیم به بار آوردند، مصیبتی که کنهش به من و تو قابل تصور هم نیست،‌تمام ملائکه از دیدن این منظره دلخراش به ضجه افتادند و در خواست نزول بلا کردند،باید بگویم شیطان هم از ترس بلا از صحنه خارج شد ولی اولاد شیطان ماندند. چون می‌دانستند فاطمه رحمه للعالمین است و اصبر الصابرین.
مصیبت از بس عظیم بود که پیامبر خدا قبل از وقوع ماجرا بر مظلومیت فاطمه گریست. این فرمایش پیامبر است که چون چشمش به فاطمه افتاد فرمود:‌ می‌بینم که بعد از من حزن و اندوه بر خانه‌ی دخترم روی‌ آورده،‌و حرمت او را می‌شکنند و حقش را غصب می‌کنند، و او را از ارثش محروم می‌کنند، و پهلویش را می‌شکنند، و فرزندش را در بطنش می‌کشند، و او با ضجه و ناله فریاد می‌زند: یا محمدا، ولی کسی اجابتش نمی‌کند، یاری می‌خواهد و یاریش نمی‌کنند…
ـ یاد علی (علیه‌السلام) از فاطمه (علیهاالسلام)
اگر می‌خواهی بر عمق مصیبت واقف شوی، به علی ابن ابیطالب که اصبر الصابرین بود بنگر و ببین که در سیاهی شب در هنگام غسل دادن آن بدن مطهر چه سان سر به دیوار نهاده و بر زخم بازوی زهرا (س) می‌گرید.
ولی علی آرام گریه کن که تو باید تسلا بخش زینب باشی،‌ آرام ضجه بزن که مبادا نامحرمان باخبر شوند که باید زهرا مخفیانه به آرامگاه رود.
اگر می‌خواهی به عمق فاجعه بنگری، به حال علی آن شیر مرد میدانهای جنگ بنگر که با شنیدن خبر رحلت زهرا(س) توان از کف می‌دهد در وسط کوچه بارها به زمین می‌‌خورد.
این ناله‌های آن ابر مرد تاریخ علی بن ابی طالب است که در دل شب از سوز دل نجوا می‌کند و می‌گوید: نفسی علی زفرتها محبوسه یا لیتها خرجت مع الزفرات
و کنار تربت زهرا عقده‌های دلش باز می‌شود و با یار دیرینش رسول خدا درد دل می‌کند.
که اگر،‌بیم غلبه‌ی آنان که بر ما سلطه یافتند نبود کنار قبر زهرا می‌ماندم ، و در نزد تربت او اعتکاف می‌کردم, و فریاد ناله از این مصیبت سر می‌دادم و مانند زن فرزند مرده بر او می‌گریستم. چه مصیبت از این بالاتر که: بعین الله تدفن ابنتک سرّاً.
علی درد دلت را بازگو کن، که گفتن درد، تحمل آن را آسانتر می‌کند, اما نهفتنش توان از کف می‌رباید و نهال طاقت را می‌سوزاند.
ناله‌ی علی آن شب تمام نشد، زهرا از صفحه هستی به عالم ملکوت عروج کرد و از درد و غم خلاص شد اما مصائب در دل علی ماندنی بود, و مونسی نداشت که درد دل کند. حموینی می‌نویسد:‌علی هر روز به سراغ قبر زهرا می‌آمد و از او یاد می‌کرد ولی از فرط غم و غصه بر روی خاک قبر زهرا می‌افتاد.
ـ حسنین (علیهما‌السلام) به یاد مادر
هجوم به خانه و زدن مادر در جلو چشم فرزندان!‌هرگز فراموش شدنی نیست. این امام حسن مجتبی است که در مجلس معاویه وقتی قاتل مادر را می‌بیند غمهای مادر تازه می‌شود به خروش می‌آید وبه مغیره بن شعبه می‌فرماید:‌ای مغیره ای دشمن خدا و پیامبر و ای انکار کننده‌ی قرآن… چنان بر دختر پیامبر کتک زدی که خون از بدن مطهرش جاری شد و جنینش سقط شد… .
و این سالار شهیدان است که در روز عاشورا برای تسلای خواهرش زینب مصیبت مادر را به او یادآور می‌شود. که ای خواهرم غم مخور که مادرم که از من والاتر بود به ظلم همین قوم با قلبی خونین به استقبال مرگ رفت.
آری مصیبت زهرا چنان عظیم است که صادق آل محمد (علیهم‌السلام) که وقتی سکونی می‌گوید: اسم دخترم را فاطمه گذاشتم سه بار با سوز دل می‌فرماید: آه، آه، آه. {که گویا با شنیدن نام فاطمه تمام مصائب آن بانو به ذهنش تداعی می‌کند} که دست به پیشانی نهاده و می‌فرماید: حال که اسم دخترت را فاطمه نهاده‌ای، مبادا بر وی ناسزا گوئی و یا او را بزنی.

ـ گوشه‌ای از مصیبت در کتب شیعه
سران سقیفه برای اخذ بیعت از علی (علیه‌السلام) قنفذ را که در سخت دلی و قساوت شهره بود به در خانه علی (علیه‌السلام) فرستادند ،‌اما قنفذ این بار هم ناموفق برگشت و خواسته‌ی حکومت عملی نشد، عمر از ناموفقیت قنفذ بر آشفت و غضبناک از جا برجست، خالد بن ولید و قنفذ را خواست، دستور داد هیزم و آتش بردارند، پس به سوی خانه حضرت زهرا روانه شدند،‌به درب خانه‌ی رسالت رسیدند، در را کوبیدند،‌ عمر با صدای بلند فریاد می‌زد: در را باز کنید، فاطمه(س) که در پشت در بود جواب داد: عمر چرا دست از سر ما بر نمی‌داری, ما عزادار رسول الله هستیم.
عمر گفت: در را باز کن و الا آن را می‌سوزانم. به عمر گفتند: در خانه فاطمه است. آیا می‌خواهی خانه را به آتش کشی؟ گفت: آری.
حضرت فاطمه فرمود: ای عمر مگر از خدا نمی‌ترسی و به خانه‌ی من هجوم می‌آوری. اما عمر توجهی نکرد، هیزم طلب کرد، درب خانه را به آتش کشید، ‌سپس در را فشار داد و در باز شد فاطمه (س) از دید نامحرمان به پشت در پناه برده بود. عمر در را چنان فشار داد که نزدیک بود فاطمه (س) همانجا جان بسپارد. ناله ی زهرا بلند شد:‌ پدر جان،‌یا رسول الله به فریادم برس.

ـ ناله‌های فاطمه (س) بر زیر ضربات
ابوبکر بهترین مهره را برای این امر انتخاب نموده بود, هر کس به جای عمر بود،‌از ناله‌ی فاطمه به شرم می‌آمد و بر می‌گشت، اما آیا عمر توجهی به ناله‌های جگرگوشه مصطفی نمود؟
نه هرگز، بلکه غلاف شمشیر را بالا برد، و چنان بر پهلوی مبارک فاطمه (س) فرود‌ آورد که فریاد جان سوزی از اعماق وجودش بلند شد: یا ابتاه،‌پدر جان به فریادم برس.
عمر فردی نبود که از این ناله‌ها متأثر شود، در میدان شقاوت یکه تاز بود و معتقد بود که باید ظلمی به بار آورد که ارکان دین متزلزل شود و قلب پیامبر بشکند… .
لذا این بار تازیانه‌ی خود را بلند کرد و بر بازوان نازنین زهرا زد و زهرای مرضیه بر زیر ضربات فریاد می‌زد: یا رسول الله، بنگر که بعد از تو ابوبکر و عمر چه بسیار بدی‌ها با ما نمودند.

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
همراهی با علی علیه السلام (حدیث سفینه)

ـ چه قدرتی دستان علی (علیه‌السلام) را بسته بود.
علی (علیه‌السلام) در شجاعت یکه تاز میدان بود،‌ رشادتهایش را همه در خیبر و خندق دیده بودند، واگرکل عرب با وی به جنگ می‌آمد یک تنه در مقابل می‌ایستاد. پس چرا سکوت نمود و با عمال حکومت مقابله نکرد؟‌چه قدرتی ذوالفقار را در نیام کرده بود و دستان یدالله را بسته بود؟ برای روشن شدن مطلب به ادامه‌ی ماجرا توجه کنید:
با ناله‌ی فاطمه (علیهاالسلام) حضرت علی (علیه‌السلام) برخاست. دستان خیبر شکن را به گریبان عمر حلقه زد و او را به زمین کوبید،‌و با قدرت بر بینی و گردنش زد، خواست او را بکشد اما به یاد فرمایش رسول الله افتاد که او را سفارش به صبر کرده بود، پس به عمر فرمود: «ای پسر صحاک،‌ قسم به خدایی که محمد (ص) را به نبوت گرامی داشت، اگر نوشته پروردگار از پیش و عهدی که با رسول الله بسته‌ام نبود،‌دستان مرا نبسته بود، می فهمیدی که تو نمی‌توانی به خانه‌ی من وارد شوی.
عمر فریاد زد و کمک خواست، مردم به درون خانه ریختند،‌حضرت برخاست، شمشیر به دست گرفت، قنفذ که از شجاعت و اقتدار حضرت به خوبی مطلع بود, و بارها رشادتهای حضرت را درجنگها به چشم خود دیده بود, می‌دانست که اگر حضرت شمشیر کشد طومار همه را خواهد پیچید، لذا فرار را بر قرار ترجیح داد و به سوی ابی بکر شتافت.
ابوبکر به قنفذ گفت: برگرد اگر علی از خانه برای بیعت بیرون آمد که هیچ, و الا خانه را با اهلش بسوزانید. قنفذ با سپاه دیگری به یاری عمر شتافت و داخل خانه شد.

ـ ریسمان بر دستان قطب عالم
پس از چندی آنها که در بیرون خانه بودند دیدند که دستان علی را بسته‌اند و ریسمانی به گردن اسوه انسانیت انداخته‌اند, و روباهی شیرمرد میدان‌های جنگ را به مسجد ‌می‌کشد. دیدن صحنه همه را به تعجب واداشته بود. و اگر قدرت ابراز حق را نداشتند، در اعماق وجودشان صحنه‌ی بیعت با علی (علیه‌السلام) تداعی می‌کرد، و با خود می گفتند: ‌ببینید چگونه خلیفه‌ی رسول الله را به بیعت با شخص پلیدی چون ابی بکر می‌برند.
ولی آیا آنها نمی‌دانستند، ریسمان به گردن علی انداختن یعنی ریسمان به گلوی نازک اسلام نوپا و انسانیت و ارزشهای آن اسارت علی (علیه‌السلام) یعنی به اسیری بردن انسانیت. بستن دستان علی همان بستن دستان حق و خانه نشینی حقیقت و به قدرت رسیدن ظلمت و شیاطین و ظلم به علی یعنی ظلم به تمام موجودات تا قیامت؟ و بیچاره نمودن مسلمین تا قیام قائم؟
اگر آنها نمی‌فهمیدند یا نمی‌خواستند بفهمند، فاطمه (س) این مطلب را به وضوح و روشن می‌دید و در خطبه‌های خود مردم را از عوقب شوم این مولود برحذر داشت, ولی کسی به دعوت زهرا(س) لبیک نگفت.
زهرا در اینجا هم آخرین تلاشهای خود را انجام داد. می‌خواهند علی (علیه‌السلام) را به مسجد ببرند. فاطمه (س) بر آستانه‌ی در افتاده بود، زانوان مبارکش قدرت ایستادن نداشت ولی نمی‌توانست ساکت بماند، او عهدی با علی (علیه‌السلام) و خدای علی داشت. پس با زانوان و دست لرزان و مجروح به حمایت علی (علیه‌السلام) برخاست. بازوانش گرچه مجروح بود اما قدرت خداوندی در آن نهفته بود در مقابل زرو بازوان زهرا(س) همه عاجز بودند، پس عمر به قنفذ اشاره‌ای نمود. قنفذ تازیانه‌اش را بالا برد و بر بازوان فاطمه نواخت که تا وقت شهادت اثرش چون بازوبند بر بازوی نازنینش نقش بسته بود.

ـ گوشه‌هایی از ماجرا در کتب اهل سنت.
آل محمد (علیهم‌السلام) همیشه در همه میدانها ظفر مردان میدان هستند و در نبرد حق و باطل پشت سران کفر و شرک را به خاک مالیدند و چشم فتنه‌ها را کور ساختند. منتها این پیروزی و نبرد گاهی با شمشیر بود و گاهی با خطابه و بیان که تیزی شمشیر در آن نهفته بود.
در میدان جهاد میان غدیریون و شیاطین سقیفه، پیروزی با فاطمه بود و دشمن بی چاره و روسیاه شده بود، در مسجد رسول الله نور دیگری از زهرا تجلی نمود, و پرده‌ی ظلمت و کفر را کنار زد، و غبار از روی حقیقت زدود و حقیقت با چهره‌ی نورانیش یک بار دیگر تجلی کرد و ماجرای غدیر خم را بر همگان تداعی کرد. سخنان زهرا در مسجد رسول الله و ناله‌های شبانه‌اش نقابهای تزویر و ریا را یک بار دیگر کنار زد و منافقان را بر همه تا ابد معرفی کرد.
پیروزی زهرا(س) بر همه حتی ابی بکر و عمر روشن و آشکار شده بود. هیچ وقت تصور نمی‌کردند که چنین ننگی تا ابد بر دامنشان باقی بماند و به هیچ تزویر و ریائی قابل پوشش نباشد. لذا آندو را می‌بینیم که برای فریب اذهان ساده لوحان امت برای عذر خواهی به محضر زهرا (س) مشرف می‌شوند،‌ ولی این هم لوثی بر دامن پرنحسشان می‌شود، خلیفه اول این مطلب را به خوبی درک کرده بود و فهمیده بود ناله‌های زهرا (س) تا قیامت طنین خواهد داشت. و هر روز بهتر از دیروز چهره‌ی پلید آنان بر صفحات تاریخ تجلی خواهد کرد روی این جهت بود که آخر عمرش آرزو می‌کند ای کاش به فاطمه ظلم نمی‌کردم.
شیادان امت برای کاستن نور حقیقت، از آن پس تصمیم به پرده پوشی بر روی قضایا گرفتند و عمال قلم بدستشان نیز در طول قرون از آنان تبعیت کردند. و تمام تلاش خود را به کار گرفتند که با ظلمت و جعل و دروغ صفحات تاریخ را پر سازند و جایی بر نور باقی نماند, ولی از آنجا که خدا خواسته نور حقیقت ولو کم سو تا ابد باقی بماند تا حجت خدا بر همه تمام شود با تمام تلاشهایی که به کار بستند برای خاموش کردن نور حق، در گوشه کنارهای صفحات تاریخ نوری از حقیقت را می‌توان یافت که عطش درون را سیراب سازد.
ابن ابی شیبه،‌استاد بخاری از بزرگترین علمای اهل سنت (متوفای ۲۳۵ ه.ق) در کتاب «المصنّف» آورده است: « زید بن اسلم از پدرش اسلم، غلام عمر نقل می‌کند: وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند، علی (علیه‌السلام) و زبیر به نزد فاطمه (علیهاالسلام) دختر پیامبر رفت و آمد می‌کردند. و با آن حضرت درباره‌ی کار خویش (بیعت نکردن با ابوبکر) گفتگو می‌نمودند،‌چون این خبر به عمر بن خطاب رسید، از خانه خارج شد و بر فاطمه (علیهاالسلام) وارد گردید و گفت: « ای دختر رسول خدا! به خدا قسم کسی نزد ما از پدرت محبوبتر نبود، و بعد از او کسی از تو نزد ما محبوبتر نیست. ولی به خدا قسم، این مانع من نمی‌شود که اگر اینها نزد تو جمع شوند دستور دهم که خانه‌ی تو را بر سر آنان بسوزانند. »

ـ آتش به خانه‌ی وحی
بلاذری از قدیمی‌ترین مورخان اهل سنت (متوفای سال ۲۲۴ ه.ق) در کتابش « انساب الاشراف» می‌نویسد:
« ابوبکر به دنبال علی (علیه‌السلام) فرستاد تا از او بیعت بگیرند، ولی او بیعت نکرد پس عمر در حالیکه فتیله آتش در دست داشت آمد،‌پس فاطمه در آستانه‌ی در با او برخورد نمود و فرمود: « ای پسر خطاب! می‌‌خواهی در خانه‌ی مرا به آتش بکشی؟» گفت: « آری»
عالم دیگر اهل سنت « ابن عبد ربّه» متوفای(سال ۳۲۸ ه.ق) در «العقد الفرید» می‌نویسد: « علی (علیه‌السلام) و عباس و زبیر در خانه‌ی فاطمه بودند،‌که ابی بکر به دنبال آنها فرستاد تا از خانه‌ی فاطمه(علیهاالسلام) (برای بیعت) خارج شوند، و به عمر گفت: اگر نخواستند خارج شوند آنها را بکش. پس عمر با پاره‌ای آتش آمد تا خانه را بر سرشان به آتش کشد. پس فاطمه (علیهاالسلام) با او روبه‌رو شد و فرمود: « ای پسرخطاب آمده‌ای خانه ما را بسوزانی؟»
گفت:‌ آری مگر اینکه شما نیز در بیعتی که امت وارد شدند وارد شوید و بیعت نمائید.» تعجب نکنید، درست می‌بینید، امروز همان عزای غربت اسلام است که پیامبر از آن خبر داده بود و این عمر بن خطاب است که برای سوزاندن آل الله عربده کشان به سوی بیت رسالت حمله ور شده است و خانه رسالت را به آتش کشیده است. امروز همان روزی است که رسول الله (ص) در آخرین لحظات عمرش از آن خبر می‌داد و این میوه‌ی دل پیامبر فاطمه (س) است که ناله می‌زند و کمک می‌خواهد ولی فریاد رسی در کنار خود جز فضه را نمی‌بیند. ناله‌های فاطمه الان هم طنین دارد که با صدایی حزین و سوزناک می‌گوید: پدر جان!‌ بعد از شما از فرزند خطاب و پسر ابی قحافه چه جورها کشیدیم. و این آتش و دود است که از خانه‌ی علی برخاسته. آیا علی بعد از این جز سکوت،‌چاره‌ی دیگری دارد.

ـ پرپر شدن غنچه نشکفته
آری، امروز همان روز پژمرده شدن گلستان نبوی است. و این محسن آن غنچه نشکفته شجره‌ی مبارکه‌ی طوبی است،‌که با دستان پلید عمال سقیفه میان خون آتش پرپر شد. شهرستانی و صفدی از بزرگاه اهل سنت هستند،‌که در کتابهای خود موسوم به «الملل و النحل» و « الوافی بالوفیات» از ابراهیم سیار نظام معتزلی نقل می‌کنند: « انّ عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت الجنین من بطنها …؛ همانا عمر در روز بیعت (با ابوبکر) ضربه‌ای بر شکم فاطمه (علیهاالسلام) کوبید که کودک درون شکمش سقط گردید و عمر فریاد می‌زد: خانه فاطمه را با هر که در آن است به آتش بکشید و این درحالی بود که در خانه غیر از علی و حسن و حسین (علیهم‌السلام) کسی دیگر نبود.»

ـ فدک چه بود؟
جنگ خیبر با پیروزی لشکر اسلام که مرهون شجاعتهای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود به پایان رسید، و دژ مستحکم خیبر بدستان علی (علیه‌السلام) به تصرف مسلمین درآمد. پیروزی لشکر اسلام در خیبر هراس عجیبی در دل دشمنان اسلام افکند، مردم فدک که نزدیکترین افراد به خیبر‌ی‌ها بودند به رعب و وحشت افتادند، لذا شخصی را به خدمت پیامبر (ص) فرستادند و پیشنهاد صلح دادند و قرار شد نصف درآمد فدک را به حضرت رسول پرداخت کنند.
چون این سرزمین بدون جنگ به تصرف مسلمین درآمده بود طبق نص قرآن اختصاص به پیامبر داشت، فدک در تصرف رسول خدا(ص) بود تا آیه سی و هشتم روم « و آت ذالقر بی حقّه» نازل شد،‌به مفاد این آیه خداوند تبارک و تعالی پیامبرش را مأمور کرد که فدک را به دخترش زهرا(س) ببخشد. و پیامبر فدک را به فاطمه (س) بخشید و از آن تاریخ به بعد حضرت فاطمه امور فدک را به دست گرفت و مالک آن سرزمین شد.

ـ غصب فدک
آتش غوغای منتظرالوقوع تا اندازه‌ای خاموش شد، و امر بی حقیقتی لباس حق پوشید،‌و کنون باید برای حفظ این خلافت دروغی کوشید، با حقیقت گویی نمی‌توان از خیانت حمایت کرد, ممکن نیست بنایی را که با ظلم استوار شده با عدالت حفظ کرد، از خدا هم نباید ترسید، چه خدایی بهتر از هوی و هوس.
باید مخالفین را هر کس هم که باشد، خلع سلاح نمود،‌زحمات و جانفشانی‌های علی (علیه‌السلام) را در طریق پیشرفت اسلام کسی فراموش نکرده بود،‌پس به طور قطع آن روز هم جمیع امت چشم به رفتار مولی دوخته بودند،‌پس اگر نمی‌شود خود علی (علیه‌السلام) را از سر راه برداشت باید کوشید عوامل پیشرفت آن حضرت را در این مبارزه از دست حضرت گرفت. باید کاری کرد پول از آنها قطع شود و جیب موافقان دستگاه حاکم پر شود. باید علی را تهی دست کرد. باید فدک را که ملک فاطمه است از آنان گرفت. اما چطور.

ـ به جنگ قرآن
او تا دیروز عربده کشان می‌گفت: «کفانا کتاب الله» کتاب خدا بر ما کافی است و ما را نیازی به احادیث پیامبر نیست, اما امروز با یک حدیث دروغین به جنگ قرآن می‌رود. آری باید از خدا نترسید و از وجدان شرم و حیا نداشت و فقط باید برای حفظ مقام و ریاست کوشید. می‌خواهند فدک را بگیرند، اما چگونه، باید وارد شد که نقشه عملی شود و صدای مردم در نیاید؟
آری، اگر به حق و شرع پایبند هم نبودند حتی المقدور مواظب بودند به اندام جنایت لباس پاکی بپوشانند و خیانت را به یک ظاهر فریبنده‌ای آرایش نمود, تا هر کس هرگز مطلب را نفهمد،‌و جنایت کار مورد تهاجم واقع نشود.
اگر تا دیروز سنت پیامبر بر ما اعتباری نداشت،‌امروز با یک حدیث جعلی که پیامبر فرموده: ما پیامبران از خود ارثی به جای نمی‌گذاریم و هر چه از ما بماند صدقه است، به جنگ قرآن رفته و آیات ارث را زیر پا می‌نهیم. تمام نقشه‌ها عملی گشت. زهرا (س)،‌از حق خود محروم شد،‌و فدک به تصرف سران سقیفه درآمد. این سخن پر سوز و آه علی (علیه‌السلام) است که فرمود:‌ « آری از آنچه آسمان و زمین بر آن سایه افکنده بود. تنها فدک را داشتیم که آن هم مورد طمع گروهی قرار گرفت و به ظلم از ما گرفتند.»

ـ دفاع از حق
حق و حقیقت اسم اعظم الهی است. و هرچه بر حق باشد متلعق به ذات اقدس حق تعالی است. و دفاع از حق همان دفاع از خداست. فرق نمی‌کند حق از امور مادی یا معنوی باشد. چون خدا خواسته حق استوار و پا برجا باشد،‌و فردی مثل حضرت زهرا(س) هرگز حاضر نبود به سادگی حقوق خود را از دست بدهد و از حق خود دفاع نکند،‌که این خود نوعی مداراست و کمک به ظالم و ظلم است، باید تا حد امکان با غاصب و ستمگر مبارزه کند و باید این لباس شرعی و مقدس را که عمال سقیفه بر اندام جنایت پوشانده‌اند،‌با تیر سخن از اندام باطل بیرون آورد. که اگر امروز فاطمه (س) هم مثل علی (علیه‌السلام) سکوت کند، باطل برای ابد به ظاهر فریبنده خود خواهد ماند و بر جایگاه حق تکیه خواهد زد. باید زهرا(س) نورش را آشکار کند تا حجت حق بر من و شما تمام گردد.

ـ ادعای فاطمه (س) در مورد فدک.
فدک ملک فاطمه بود و مالکیت آن را خود ذات حق به فاطمه واگذار کرده بود،‌و همه مسلمین شاهد بودند که رسول خدا به حسب دستور خدا فدک را به فاطمه بخشید.
لذا صدیقه‌ی کبری فاطمه زهرا(س) که کتاب خدا عصمت و صداقتش را تصدیق نموده در نخستین ادعای خود به ابی بکر فرمود: پدرم رسول خدا (س) فدک را به من اهدا نموده است. یعنی به فرض اینکه این سخن که :‌ما پیامبران ارث نمی‌گذاریم ، صحیح باشد که صحیح نیست،‌مالکیت این زمین بر من از طریق ارث نیست بلکه بخشش است که در زمان رسول الله به من واگذار شده است.
با توجه به عظمت حضرت زهرا این سخن برای اثبات مطلب کافی بود ولی آیا ابی بکر قول صدیقه‌ی طاهره را پذیرفت یا «نعوذ بالله» حمل بر دروغ کرد؟ بدیهی است که با اینکه ابوبکر باطناً سخن حضرت را تصدیق می‌کرد نباید به این سادگی بلکه به هیچ وجه سخنی را که تمام نقشه‌های او را از بین می‌برد قبول کند. لذا به هر قیمتی که بود ولو به هتک حرمت کسانی که خدا ورسولش آنان را محترم شمرده باید بر مقصود فایق آید. این بود که از حضرت شاهد خواست. حضرت زهرا (س) هم ام ایمن را که به شهادت رسول الله از زنان بهشتی است شاهد آورد. ولی ابی بکر نپذیرفت. سپس امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)ـ که به شهادت رسول خدا(ص) همیشه بر حق بوده و حق بر محور وی می‌چرخد ـ بر حقانیت حضرت زهرا گواهی داد،‌ولی آیا ابی بکر با توجه به سوابق درخشان حضرت امیر (علیه‌السلام) شهادت او را قبول کرد؟
نه،‌بلکه با عصبانیت بلند شد و بر جایگاه رسول خدا نشست و آن جملات رکیک را بر منبر رسول خدا (ص) بر زبان آورد، آری خلیفه بود که بر منبر رسول خدا آن جملات رکیک را بر زبان می‌راند، این سخن، گفته اوست که :« انّها ثعاله شهیده ذنبه»‌این ابی بکر بود که بر خلاف فرمایشات پیامبر علی (علیه‌السلام) را فردی هوی خواه خواند، و سخن خدا را که بر طهارت و پاکی حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا (علیهماالسلام) شهادت داده رد کرد.
ای وجدانهای بیدار،‌آیا کسی که رسماً‌سخن خدا و رسولش را تکذیب می‌کند کافر نیست. بالاخره، چون بنای ابی بکر بر ایراد گرفتن بود،‌کوشش حضرت زهرا سودی نبخشید،‌که مسلماً اگر تمام مسلمین هم بر این مطلب شهادت می‌دادند باز ابوبکر نمی‌پذیرت. زیرا کسی که شهادت خدا را رد کند،‌از مخلوق ابائی ندارد.
لذا حضرت زهرا با حالتی غضب آلود مجلس را ترک گفت. و قسم یاد کرد که دیگر با او و رفیقش عمر سخن نگوید تا پدرش را ملاقات کند و شکایت این عمل جابرانه را به وی بنماید.

ـ خطبه‌ی حضرت زهرا(س) بر بانوان مدینه
فراق رسول الله از یک سوی و ظلم و ستمهای سامریان و منافقان امت از سوی دیگر بضعه‌ی رسول الله را به بستر بیماری انداخت،‌حال زهرا (س) روز به روز وخیم تر می‌شد و هر روز که می‌گذشت آن بانو به سرای باقی نزدیکتر می‌شد، در پی این روزی زنان مهاجر و انصار به عیادت آن بانو مشرف شدند و عرض کردند: ای دخت پیامبر (ص) چگونه صبح کردی، با این حال که داری؟»
حضرت قبل از هر سخن حمد وثنای خدای را به جای آوردند و درود بر روان احمد محمود فرستادند بعد مطالبی فرمودند که فرازهایی از آن را اینجا ذکر می‌کنیم.

چه بد سرنوشتی در انتظار شماست!
صبح نمودم در حالی که به خدا سوگند به دنیای شما کاره و از مردانتان خشمگینم. پس از آن که آنها را در زیر دندان آزمودم از دهان بیرون افکندم و پس از آزمودن آنان به محک سنجش با آنان دشمن شدم.
چقدر زشت است کند شدن شمشیرها بعد از تیزی و بازیچه انگاشتن امور بعد از جدیت و خروج از مرز دین بعد از ایمان و پیروی از هوای نفس و شیطان و لغزیدن و عاقبت گرفتار عذاب الهی شدن.
چه سرنوشت بدی و عذاب سختی در انتظار آنهاست, که شعله‌های آتشش از خشم و غضب الهی زبانه می‌کشد و آنان گرفتار عذاب همیشگی الهی خواهد شد.
من ناگزیر بار سنگین عذاب الهی را بر گردن شوهرانتان افکندم و ننگ اعمال زشتشان را به سویشان انداختم و ننگ و عار را به مانند لباسی براندام آنان پوشاندم… .

ـ سرّ اعراض از امیرالمؤمنین
« وای بر آنان که مقام رهبری را از کوههای استوار رسالت جدا ساختند … »
کردارشان زیانی آشکار بود، چه عاملی باعث شد که از ابوالحسن علی (علیه‌السلام) اعراض نمودند؟ این نبود مگر به خاطر شمشیر علی (علیه‌السلام) که در میدانهای نبرد تیز و کوبنده بود و باکی از مرگ نداشت و با بازوان پرتوان خود، سران و دلاوران کفر را به هلاکت می‌انداخت،‌به خدا سوگند اگر به علی جفا نمی‌کردند و او را از حقش محروم نمی‌ساختند مرکب خلافت سلامت به مقصد نهایی می‌رسید و رنج و زحمتی متوجه کسی نمی‌شد. و آنان را به آبشخوری که نهر‌های آن صاف و لبریز و اطراف آن پاک و پاکیزه بود وارد می‌ساخت. اگر به خلافت و رهبری علی بن ابیطالب(علیه‌السلام)تن می‌دادید حق و باطل و انسانهای راستین و دروغین از هم جدا می‌شد.

ـ نزول برکات در سایه ولایت
در این فراز صدیقه کبری که قرآن ناطق و تجسم آیات نور بود به کلام خدا استشهاد نمود و فرمود: اگر مردم آبادی‌ها تقوای پیشه می‌ساختند و ایمان می‌آوردند برکات آسمان و زمین را بر آنان می‌گشودیم ولی آنها (حق را) انکار نمودند و ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم(اعراف ۹۶) .
و کسانی که از این گروه ظلم کردند، گرفتار کیفر اعمال بد خود خواهند شد و هرگز گریزی از چنگال عذاب الهی نخواهند داشت.(زمر ۵۱)

ـ اینک به جای شیر گوارا از پستان خلافت خون بدوشید.
زهرا نور بود و کلامش نورانیت داشت، و حقیقت همه را هویدا می‌ساخت و زنان مدینه را از دیدن چهره‌ی واقعی خودشان به وحشت می‌انداخت، و نشتر به دملهای چرکین روحشان می‌زد. در اعماق دل زهرا آتشفشانی بود که فوران می‌کرد و مهار شدنی نبود و همه را به شرار حسرت آتش می‌زد خطبه‌اش، شقشقه‌ای دیگر از شقشقیه علی بود که دودمان غاصبان خلافت را به آتش می‌نشاند.
با صدای حزین و گرفته و سوزناک آنان را به سرنوشت وخیم اعمالشان آگاه نموده و فرمود: هوشیار باشید، که سوگند به جانم،‌کردار مردانتان در رحم زمان بارور خواهد شد و سرانجام نوزاد پست و پلیدش متولد می‌شود،‌آنگاه شما به جای شیر گوارا از پستان خلافت خون تازه و زهری کشنده بدوشید. آنوقت گمراهان و گروندگان به باطل به سزای خود می‌رسند. و آیندگان ثمره و عاقبت پست, بنائی را که شما بنا نهاده‌اید خواهند دید. منتظر فتنه و بلا باشید و خود را برای شمشیرهای بران و سلطه‌ی ستمگران مهیا سازید که اندوخته‌های شما را غارت و اندکی بر شما باقی گذارند. و جمعیت شما را قتل عام کنند. « فیا حسره لکم و انّی بکم؟ و قد عُمِّیَت علیکم، أنلز مُکُمُوها و انتم لها کارهون؛ آنگاه در آتش حسرت انحراف از خط رهبری صحیح خواهید سوخت؟ کنون دلهایتان کور شده است. آیا شما را به اجبار به سوی رهبری و ادار کنیم، در حالی که به آن بی میل هستید.

ـ شهادت حضرت زهرا (س)
شهادت فاطمه (علیهاالسلام) شهادت در اوج غربت، و نماد مظلومیت خاندان رسالت و سند زنده بر محکومیت شیاطین سقیفه می‌باشد. ظلم و جنایت سران سقیفه جراحت مهلکی بر قلب‌ آن حضرت وارد ساخت، و غمی پایان ناپذیر بر دل داغدارش بر جای گذاشت، و عاقبت با دلی خونین و چشمی اشکبار از ماتمکده‌اش رهایی یافت. این روایت شهرت دارد که حضرت را کسی بعد از رحلت رسول الله خندان و دلشاد ندید و هر روز که می‌گذشت تیرهای ظلم و جور حکومت وقت اثراتش را بیشتر در جسد نحیف زهرای مرضیه ظاهر می‌نمود، تا اینکه زهرا را به بستر بیماری انداخت. این خبر همه مسلمین را داغدار نمود و همه بر آنچه کرده بودند تأسف می‌خوردند.

ـ آخرین احتجاج
خبر و حال زهرا به عمر و ابوبکر رسید،‌از عواقب وخیم ظلمهای خود هراس داشتند لذا برای فریب ساده لوحان امت، ترفندی اندیشیدند،‌به سوی خانه‌ی زهرا حرکت کردند ،‌به درب خانه رسیدند. خانه‌ای که هنوز آثار جنایت بر در و دیوارش نقش بسته بود،‌اجازه ورود خواستند،‌حضرت زهرا اجازه نداد به خانه‌اش وارد شوند،‌دست به دامن علی (علیه‌السلام) شدند و با وساطت حضرت علی (علیه‌السلام) به محضر

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.