حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

پنجشنبه, ۳۰ فروردین , ۱۴۰۳ Thursday, 18 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

شعر شهادت امام حسن علیه السلام – بخش دوم

[heading]شاعر: محمود ژولیده[/heading]

ای مادری ترین پسر فاطمه، حسن!

ای مجتبی ترین ثمر فاطمه، حسن!

آن مقتدا که هیچ کَسَش اقتدا نکرد

با این که هست تاج سر فاطمه، حسن!

وقتی که در مدینه غریبش گذاشتند

یعنی شکست بال و پر فاطمه، حسن!

حتی صدای تو به سپاهت نمی رسید

یعنی شکسته شد کمر فاطمه، حسن!

روزی که مادر تو به کوچه ز پا فتاد

چشم تو دید درد سر فاطمه، حسن!

در ناله ها و نافله های شبش کسی

چون تو ندید چشم تر فاطمه، حسن!

در بین اهل بیت، خدایی خودت بگو

مثل تو کیست خونجگر فاطمه، حسن!

چون تو کسی که چادر خاکی ندیده است

ای قامتت عصا به بر فاطمه، حسن!

سیلی به پیش چشم تو بر مادرت زدند

دیوار بود و زخم سر فاطمه، حسن!

زهرا اگر که شد سپر مرتضی علی

آری تویی، تویی سپرِ فاطمه، حسن!

الحق که از حسین تو هستی غریب تر

این غربت است، در نظر فاطمه، حسن!

یک یار هم کنار تو روز وفا نماند

در غربتی تو هم اثر فاطمه، حسن!

یک عمر خونِ دل ز گلویت به تشت ریخت

ای پاره پارۀ جگر فاطمه، حسن!

[heading]شاعر: رحمن نوازنی[/heading]

صبح روزی که عزم سفر از دل و دین مردم داشت خبر داشت

از دل زهر پر کینه ای که تشنه بود و لبی شعله ور داشت

او نه اینکه غریب است یا که آسمان است و لشگر ندارد

بال خود را اگر باز می کرد لشگری از ملک زیر پر داشت

راه می رفت و خیل ملائک خاک از پای او می گرفتند

خاک سرخ و کبودی که مثل  تربت کربلایش اثر داشت

در حیاط غریبش نشست و چشم در چشم این مردم انداخت

مثل خورشید در کنج خانه غصه هایی شبیه پدر داشت

رفت بالای منبر که مردم یاد پیغمبر خود بیفتند

که حسن از من است و من از او که رسول خدا هم پسر داشت

آی مردم کسی هست این جا، ناسزا از دهانش بیفتد؟

لااقل کاش این ناسزاها شرمی از پاره های جگر داشت

راه افتاد اما به ناگاه باز هم بین کوچه زمین خورد

آه مادر در آن روز ای کاش طفل تو تیغ و تیر و سپر داشت

آه مادر در آن روز ای کاش پشت در در کنار تو بودم

دیده بودم  گل سرخت آن جا غنچه ای بین دیوار و در داشت

زهر هم طاقتش را ندارد، زود باشید طشتی بیارید

زود باشید، این زهر کینه از دلش هی جگر کند و برداشت

کربلایی به پا شد بیائید خواهرش طشت و خون دیده این جا

کند بال و پرش را بگیرید، وای زینب چه شوری به سر داشت  ….

باید از این مدینه سفر کرد کربلا رفت و خاکی به سر کرد

کربلایی که یک طشت بود و خواهری که به یک سر نظر داشت

[heading]شاعر: محمد بیابانی[/heading]


غارت زده منم که کنارت نشسته ام

غارت زده منم که ز داغت شکسته ام

غارت زده منم که تو را خاک می کنم

تابوت را ز خون تنت پاک می کنم

غارت زده منم که ز کف داده صبر را

با دست خویش کنده برای تو قبر را

غارت زده منم چه کنم با جنازه ات

ای وای ریخته به زمین خون تازه ات

غارت زده منم که ز داغ برادرم

می ریزم از کنار تنت خاک بر سرم

غارت زده منم که ز آغوش بسته ات

می گیرم آه چادر خاکیّ مادرم

من را به داغ  قتل تو غارت نموده اند

نه کربلا نه کوفه نه در شام دلبرم

داغی که رفتن تو روی سینه ام گذاشت

والله بود سخت تر از غارت حرم

×

«تشییع روز با من و تو سازگار نیست

تا شب تو را به جانب قبرت نمی برم»۱

۱٫بیت از علی اکبر لطیفیان

[heading]شاعر: سید رضا موید[/heading]

آن آب که بر جان حسن شعله برافروخت

با زهر در آمیخته بود و جگرش سوخت

آن پاره دل ها که فرو ریخت به دامن

خون جگری بود که یک عمر بیاندوخت

در سوختن و ساختنش عمر سر آمد

مظلومیت از مادر و صبر از پدر آموخت

اسماء لعین بر پسر هند جگرخوار

جان پسر فاطمه را خسته و بفروخت

در کرب و بلا بر سه هدف کارگر افتد

آن تیر که تابوت حسن را به کفن دوخت

شاید که “مؤید” به صف حشر نسوزند

آن را که دل از داغِ جگرسوزِ حسن سوخت

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
امام مجتبی علیه السلام مظلوم نقل و تاریخ

[heading]شاعر: وحید قاسمی[/heading]

اشک هایش به مادرش رفته

 سینه ی پر شراره ای دارد

 نه! به یک طشت اکتفا نکنید

 جگر پاره پاره ای دارد

 

 از علی هم شکسته تر شده است!

 علتش کینه ها، حسادت هاست

 غربت چشم های مظلومش

 سند محکم خیانت هاست

 

 خواهرش را کسی خبر نکند

 مادرش خوب شد که این جا نیست

 لخته خون ها سرِ لج افتادند

 هیچ طشتی حریف آن ها نیست

 

 از غرور شکسته اش پیداست

 صبر هم صحبتِ دلِ آقاست

 نه! من از چشم سم نمی بینم

 کوچه ای شوم قاتل آقاست

 

کوچه ای تنگ، کوچه ای تاریک

 شده کابوس هر شبِ آقا

 «برگه را پس بده…نزن نامرد…»

 چیست این جمله بر لبِ آقا!؟

 

 از صدایِ شکستن بغضش

 چشم دیوارها سیاهی رفت

 مادرش راه خانه ی خود را

 تا زمین خورد، اشتباهی رفت

 

 تا که باغش میان آتش سوخت

 میله های قفس نصیبش شد

 کودکی نه! بگو خزانِ بهار

 پیری زودرس نصیبش شد

 

 نفسش بند آمده ای وای

 به خدا نای روضه خوانی نیست

 شکر دارد که گوشه ی این طشت

 لااقل چوب خیزرانی نیست

[heading]شاعر: مهدی چراغ زاده[/heading]

زهر در تن نه که از غم جگرش می سوزد

یاد مادر که بیفتد به سرش می سوزد

غرق آتش در و پروانه پرش می سوزد

از همان روز حسن با پدرش می سوزد

کودکی بود ولی رنج پدر پیرش کرد

غم مادر دگر از زندگی اش سیرش کرد

نه فقط زخم زبان از همه مردم بوده

زهر در بین غم و غربت او کم بوده

قاتلش آتش و آن خانه و هیزم بوده

دست سنگین همان کافر مردم بوده

ابتدا چادر مشکی حرم سوخته بود

بعد هم تیر کفن را به بدن دوخته بود

داشت آن روز به لب روضه ای از سر می خواند

قصه درد و غم و غربت حیدر می خواند

داشت از سوز جگر روضه مادر می خواند

بعد هم روضه جان سوز برادر می خواند

چشمش افتاد به چشمان برادر، با آه

گفت لا یوم کیومک به ابا عبدالله  

 دل من دست خودش نیست اگر می شکند

قصه کرببلای تو کمر می شکند

دل زینب هم از آن رنج سفر می شکند

بر سر دیدن تو شام چه سر می شکند

صوت قرآن تو در شام شنیدن دارد

چوب دست از لب و دندانت اگر بردارد

[heading]شاعر: محمود ژولیده[/heading]

هر دل که به داغ مصطفی می سوزد

در سوز عزای مجتبی می سوزد

با سوز حسن، دل که حسینی گردید

آنگه به مصیبت رضا می سوزد

×××

وقتی که به یاد مجتبی می گریم

ناگاه به یاد کوچه ها می گریم

با نام حسن به یاد زهرا، امّا

با صلح حسن به کربلا می گریم

×××

از روز ازل خلق شدم چون حسنینی

قلب حسنی دارم و احساس حسینی

از کرب و بلا تا به بقیع هروله دارم

زهرا به دلم ساخته بین الحرمینی

[heading]شاعر: حبیب الله موحد[/heading]

غمِ غم می خورم و غم شده مهمان دارم

غیر غم کس نبود تا که شود غم خوارم

گر چه از زهر هلاهل جگرم می سوزد

می دهد خاطره کوچه فقط آزارم

خانه امن مرا همسرِ من ویران کرد

محرمی نیست که گردد ز محبت یارم

هر چه می خواست به او هدیه نمودم اما

پاسخی نیست به جز سینه آتش بارم

روزه بودم طلبیدم چو از او جرعه آب

خون دل شد ز جفا قُوت من و افطارم

می زند زخم زبان لیک نگوید گنهم

خود نداند ز چه برخاسته بر پیکارم

من همان زاده عشقم که به طفلی محزون

شاهد مادر خود بین در و دیوارم

هرگز از خاطره ام محو نشد کودکیم

پاره پاره جگر از میخ در و مسمارم

تیر باران شده از کینه تن و تابوتم

تحفه از همسر بی مهر و وفایم دارم

قبر ویران شده از خاک بقیع می گوید

بهر مظلومی من این سند و آثارم

[heading]شاعر: سید محمد جوادی[/heading]

میان سینه ی مجروح، زخم طوفان داشت

هوای ابری چشمش همیشه باران داشت

دلی به پای دل بیقرار او نشکست

هزار خاطره ی بد از این و از آن داشت

رفیق بی کسی او صدای سیلی بود

همیشه بود به گوشش، همیشه تا جان داشت

رسید زهر و خودش را به کام آقا ریخت

به بی کسیِ دلش زهرِ کفر ایمان داشت

رسید و بوسه به لب های نازنینش زد

که پاره های جگر را به سینه پنهان داشت

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.