حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ Friday, 29 March , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

شاعر: محمد حسین غروی اصفهانی

ربیع است و دل بر جمال تو شایق

نه بر لاله و ارغوان و شقایق

ربودی تحمل زمن گل ز بلبل

چو لیلی ز مجنون و عَذرا ز وامق

به بوی خوش گل شود مست بلبل

به بوی تو دیوانه بیچاره عاشق

نه چون خط نیکویت اندر ریاحین

نه چون سنبل مویت اندر حدایق

نه زیباست با قامتت شاخ طوبی

نه لایق به سرو قدت  نخل باسق

تویی دوحه بوستان معارف

تویی گلبن  گل  ستان حقایق

تویی عقل اقدم تویی روح عالم

محیط دوایر مدار مناطق

تویی منطق حق و فرمان مطلق

إلی الحقِ داعٍ و بالحق ناطق

إمام الهدی صالح بعد صلح

دلیل الوری  صادق بعد صادق

حلیفُ التُّقی جعفر بن محمد

کثیر الفواضل  عظیم السوابق

دلیل حقیقت لسان شریعت

امام طریقت بکل الطرائق

ز منصور مخذول چندان بلا دید

لقد کان  تنهدُّ منه الشواهق

سر اهل ایمان سرو پای عریان

بسی رفت در محفل آن منافق

نگویم ز گفت شنودش که بودش

کَسَمُ الأفاعی و حد البوارق

چنان تلخ شد کامش از جور اعدا

که شد سم قاتل بر او شهد فایق

شاعر: حسین عباسپور 

در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را

لطف تو گرفت از من بیچاره امان را

شد دشمن تو معترف انگار خداوند

در گوش تو گفته همه اسرار جهان را

با رایحۀ خطۀ سرسبز عبایت

کوتاه کن از باغ دلم دست خزان را

با امر تو هر چند در آتش ندویدم

هر چند فدای تو نکردم سر و جان را

هر چند مرید تو شدن  شأن زراره است

ای کاش که این عاشق بی نام و نشان را

بگذار که تا ظل بنی ساعده یکبار

من جای تو بر دوش کشم کیسۀ نان را

ماندم که در خانه ات آن روز چرا سوخت

آتش که نسوزاند تن خادمتان را

با لحن حجازی شبی از حضرت موعود

خواهیم شنید از حرمت صوت اذان را

شاعر: محمدعلی مجاهدی

ای کوی تو، کعبه ی خلایق‏

 طالع ز رخ تو، صبح صادق

ای پایه منبرت فراتر

 از کرسی هفت چرخ اختر

تا نام ز ماه و مهر بوده است

 خاک در تو ، سپهر بوده است

گفته‏ است خرد، بس آفرینت

 صد ها چو «هشام» ، خوشه چینت

گردش، ز فلک، اشاره از تو

 استاد خرد، «زراره» از تو

چون «مومن طاق» از تو آموخت‏

 لب بر لب هر چه مدعی دوخت

اندیشه هر آنچه بود مجمل‏

 بشنید مفصل از «مفضل»

گر طالع «بختری» خجسته‏ است‏

 در حلقه‏ ی درس تو نشسته ا‏ست‏

کی مکتب تو، نظیر دارد؟

 صدها چو «ابوبصیر» دارد

تا مشعل علم، «جابر» افروخت‏

 بس نکته، خرد که از وی آموخت‏

شد شهره به دهر، مذهب تو

«حمران» و «ابان»  و مکتب تو

فانی نه،  که جاودانه‏ ای تو

 دریایی و بیکرانه‏ ای تو

 …

 ای مذهب تو شهید پرور

 ای مکتب تو «مفید» پرور

شاعر: وحید قاسمی

پیر بزرگ طایفه بود و کریم بود

در اعتلای نهضت جدّش سهیم بود

مسند نشین کرسی تدریس علم ها

شایسته ی صفات حکیم و علیم بود

نوح و خلیل جمله مریدان مکتبش

استاد درس حکمت و پند کلیم بود

بر مردمان تب زده ی شهر شرجی اش

عطر مبارک نفسش چون نسیم بود

زحمت کشید و باغ تشیّع شکوفه داد

مسئول باغبانی باغی عظیم بود

قلبش شبیه شیشه ی تُنگ بلور بود

عمری به فکر نان شب هر یتیم بود

از ابتدای کودکی اش تا دم وفات

نزدیکی محله ی زهرا مقیم بود

منّت نهاد و آمد و ما پیروش شدیم

امروز اگر نبود، شرایط وخیم بود

تازه سروده ام غزل مدحتش ولی

یادش میان قافیه ها از قدیم بود

شاعر: غلامرضا سازگار

ای صداقت تا قیامت بنده ای از بندگانت

ای کرامت سائلی از سائلان آستانت

ای علوم انبیا و اولیا زیر زبانت

ای اساتید جهان پیوسته مرهون بیانت

ای سلام حق به آباء تو و بر خاندانت

جان جان عالمی جان ها فدای جسم و جانت

کیستی تو کیستی تو، وجه رب العالمینی

نور داور، روی قرآن، روح ایمان، رکن دینی

چشم حق در کل عالم دست حق در آستینی

صادق آل نبی فرزند ختم المرسلینی

هم زعیم راستانی هم امام راستینی

راستی خیزد فروغ راستی از داستانت

علم و دانش با بیان جان فزایت جان گرفته

صدق از نام امام صادقت عنوان گرفته

جن و انست در توسل دست بر دامان گرفته

هر که گیرد دامنت را دامن قرآن گرفته

پیش تر از بودن تو حق ز ما پیمان گرفته

تا بگیرم از تو فرمان، ای به فرمان انس و جانت

ای کمال دین که دین کامل شده در مکتب تو

با خدا هر روز تو، هر لحظه ی تو، هر شب تو

مهر، زانوی ادب بنهاده نزد کوکب تو

عیسی مریم زند گل بوسه بر لعل لب تو

موسی عمران اسیر ذکر یارب یارب تو

انبیاء و اولیا دل داده ی نطق و بیانت

داشتی در سایه ی کرسیّ درست بی شماره

هم مفضّل، هم اَبان، هم ابن نُعمان، هم زُراره

نام تو پاینده تر گردیده بعد از یک هزاره

کلّ دانش از چراغ تابناکت یک شراره

آسمانی ها مطیع حضرتت با یک اشاره

چون زمینی ها گدای صبح و شام آستانت

کیستی تو ای هزاران حاتم طایی فقیرت

روی هر شیخ کبیری جانب طفل صغیرت

مرغ روح روهروان علم تا محشر اسیرت

سربلندان خاکسار و سرفرازان سر به زیرت

اهل دل را می دهد چشم بصیرت، بو بصیرت

ابن حیّان ها مفضّل ها گلی از بوستانت

آسمانی ها زمین بوسان ایوان جلالت

لاله ای چون شیخ طوسی غنچه کرده از نهالت

مجلسی ها پای بند مجلس قال و مقالت

ابن شهر آشوب ها گمگشته ی شهر کمالت

سرکشان با ادعای علم و دانش پایمالت

عالمان دهر محکوم کلاس امتحانت

نخل سر سبز کهنسال امامت کیست جز تو

خالق بخشنده را دست کرامت کیست جز تو

پیش سیل فتنه کوه راست قامت کیست جز تو

اسوه ی ایمان و صبر و استقامت کیست جز تو

صادق آل محمد تا قیامت کیست جز تو

ای صداقت پای بند و دست بوس خاندانت

ای نهان در سینه ی نورانیت دریای غم ها

زخم ها بر سینه ی مجروحت از تیر اِلَم ها

دیده از منصور دون در کثرت پیری ستم ها

عاجزند از وصف غم هایت زبان ها و قلم ها

با وجود آنکه دیدند از تو اعجاز و کرم ها

شعله افکندند از زهر ستم بر جسم و جانت

ای عزیز جان که شد پامال عمری عزت تو

نسل آدم تا ابد مرهون علم و حکمت تو

اشک مهدی ریخته هر شب به روی تربت تو

ای بقیع بی چراغ تو کتاب غربت تو

ای عیان تا صبح محشر درد و رنج و محنت تو

هم ز قبر بی چراغت هم ز قدر بی نشانت

کاش بودم خاک زیر پای زوار بقیعت

کاش بودم زائری در پشت دیوار بقیعت

کاش سوزم چون چراغی در شب تار بقیعت

کاش می گشتم چو مرغی دور گلزار بقیعت

کاش می شد قسمتم هر سال دیدار بقیعت

کاش قلبم بود چاه درد و غم های نهانت

سالها در سینه بودی حبس، درد و سوز و آهت

سال ها می ریخت چون باران خون اشگ از نگاهت

بارها بردند جسم خسته سوی قتلگاهت

گرد ره بنشست بر رخسار زیباتر ز ماهت

نیمه شب آزارها آمد به جان، در بین راهت

رفت از کف بارها و بارها تاب و توانت

بس که دیدی ظلم و بیداد و ستم از خصم غافل

لحظه لحظه آب گشتی سوختی چون شمع محفل

نیمه های شب تو را بردند سوی قصر قاتل

سر برهنه، دست بسته، پای خسته، راه مشکل

بس که با یاد غمت دریای آتش داشت در دل

شعر«میثم» شعله شد سر زد ز قلب شیعیانت

شاعر: سید هاشم وفایی 

ای شیعه شب نشاط و شور است

لبخند بزن گه سرور است

یک بار دگر مدینۀ عشق

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
«امامِ مظلوم» - شهادت امام صادق علیه السلام

غرق طرب و نشاط و شور است

زین آینه ی شعور و دانش

آئینه ی روشنی ز نور است

از جلوۀ نور علم و تقوا

یثرب به خدا که رشک طور است

گر آمده فصل شور و شادی

گر غم ز دل همه به دور است

احیــاگــر دیــن و مکتب آمد

ای شیعه رئیس مذهب آمد

آمد به همه سرور بخشد

شیدائی و شوق و شور بخشد

یا قامت بردباری و علم

یک جان و دلی صبور بخشد

با پرچم دانش و فضیلت

بر خلق جهان شعور بخشد

تاریکی و غم ز دل زداید

تا آینه ای ز نور بخشد

تا بر همه تشنگان دانش

یک جرعه می طهور بخشد

احیــاگــر دیــن و مکتب آمد

ای شیعه رئیس مذهب آمد

او آینه ی کمال علم است

او جلوه ای از جلال علم است

بر لوحه ی دانش و فضیلت

سر چشمه ی بی زوال علم است

این است شرافتش کز احمد

بر سینه ی او مدال علم است

گر طالب فضل و دانشی تو

او رشته ی اتصال علم است

با نغمه ی یا امام صادق

گر بر سر تو خیال علم است

احیــاگــر دیــن و مکتب آمد

ای شیعه رئیس مذهب آمد

گر عشق ورا به سینه داری

گوهر تو در این خزینه داری

با پرتویی از محبت او

انوار ولا به سینه داری

ای آن که تو را ولایت اوست

یک گوهر بی قرینه داری

گر دست زدی به دامن او

در بحر بلا سفینه داری

ای دوست اگر چنان «وفائی»

شوق سفر مدینه داری

احیــاگــر دیــن و مکتب آمد

ای شیعه رئیس مذهب آمد

شاعر: سید هاشم وفایی 

امشب که شب خجستۀ دلبری است

دل ها ز غم و غصه و ماتم بری است

شاد است دل آل محمد، زیرا

میلاد رئیس مذهب جعفری است

×××

امشب که سرود عشق زیب لب ماست

میلاد رئیس مکتب و مذهب ماست

در این شب و روز غرق نور امید

ذکر صلوات ذکر روز و شب ماست 

شاعر: غلامرضا سازگار

جشن خدا بـه وسعت دنیا مبـارک است

تکرار عیـد دیگـر «طاهـا» مبـارک است

در لیلـــۀ ولادت پیغمبــــر عظیــــم

میـلاد علـم و دانش و تقوا مبارک است

بـر «باقـرالعلـوم» کـه آیینـۀ خـداست

دیــدار روی حـیِّ تعالـی مبـارک است

عیــدِ ولادتِ ششمیـن حجّــت خــدا

بر احمد و به حیدر و زهرا مبارک است

آییـن مـاست جعفـری از لطـف کبـریا

این عید عید ماست که بر ما مبارک است

ما در پناه عترت و قرآن و احمدیم

زیـر لـوای صــادق آل محمّـدیم

یا باقـرالعلـوم! الهــی امــام علـم

تابید روی دست تو امشب تمام علم

بر این پسر که صادق آل محمّد است

تـا بامـداد روز قیـامت، سـلامِ علم

وقتـی زبان او به سخن باز می‌شود

پر می‌کشد به اوج سماوات، نام علم

بـر سینـ، مقـدس نــورانیَش درود

آن سینه‌ای که آمده بیت‌الحرامِ علم

می‌جوشد از عقیق لبش گوهر کمال

در می‌شود به درج دهانش کلام علم

توحیــد زنــده از سخــن دلربـای او

قــرآن، نیـازمند لــب جــان‌فـزای او

گویـی رسول سر دهد آوای “تفلحوا”

وقتی رسد بـه گوش ز منبر، صدای او

هر کس به پای کرسی درسش کند جلوس

بر بـال جبرییل امیـن اسـت، جای او

جبریل نـه، ملائکه نه، جن و انس نه

بایــد کننــد آل محمّــد ثنــای او

گر شاعری به شأن خدا بوَد گفتمی

بایــد خــدا قصیـده بگوید برای او

مدحش بـه لـوح، بـا قلم وحیِ کبریاست

فرقان و نور و کوثر و تطهیر و «هل اتی»ست

ای جبرییـل، تشنـۀ دریــای نــور تـو

زانــو زدنـد خیـل مـلک در حضـور تو

صدهـا مسیـح سایه‌نشینت در آفتـاب

صدهـا کلیم، پـای برهنـه بـه طـور تو

هر جا سخن ز دانش و تقوا و حکمت است

احسـاس می‌شـود همگـان را ظهور تو

دانـش همیشه سیـر کنـد در مسیر تو

عرفـان همـاره شـور نـوازد بـه شور تو

عیسی مسیح، موسیِ عمران، خلیل، نوح

خـورده شـراب نـور ز جـام طهـور تو

هر چند قدر و مرتبه‌ات را ندیده‌ایم

بیش از ائمه، از تو روایت شنیده‌ایم

فضل و کمـال را سنــدِ معتبــر تویی

نخـل قیـام کـرب و بـلا را ثمـر تویی

دریای شش دُری و سپهرِ شش آفتاب

یا پنج بحرِ فضل و شرف را گهـر تویی

صدیـقِ اکبـرنــد امـامـان مــا همـه

اما بـه صـدق، از همه مشهورتـر تویی

میزان: تو و حساب: تو، حشر و صراط: تو

قاضـی تویی، شفیع تویی، دادگر تویی

مهر تـو، روح در تـنِ پاکِ عبادت است

شب زنـده‌دارهـای خـدا را سحـر تویی

حجّت در این مقام، تمام است بر همه

بی‌مهـر تـو نمـاز، حـرام است بر همه

تــو وارث تمــام علـــوم پیمبــری

قــرآنِ ناطقــی، ولــی‌اللهِ اکبـــری

جز حق که گفته وصف تو را با زبان وحی

از هر چه گفته‌انـد و نگفتنـد برتـری

بـر روی دستِ حجّت حق، باقرالعلوم

قرآنِ ناطـق استی و فرقـان دیگـری

گر جانمـاز بـاز کنی، زین‌‌العابدین

ور سوی ذوالفقار بری دست، حیدری

تو یـک امـام نه، تـو تمـامِ ائمه‌ای

تو چارده جمال خداونـد منظـری

شکر خـدا کـه در کنفِ چـارده ولی

نه مالکی نه شافعی استم، نه حنبلی

ای در کمنـد عـزم تـو لیل و نهـارها

دادی بـه چـار فصـل ولایـت، بهارها

قرآن زده است بوسه به لب‌هات، بارها

دادی بـه علـم بــا نفست، اعتبـارها

نـام خـوشت، قــرار دل بـی‌قـرارهـا

هر جا که نیست پرتو علم تو تیرگی است

روشن ز تـوست چشمِ همه روزگارها

آن گل که رنگ و بوی تواَش نیست در بساط

صد حیف از اینکه آب خورد دورِ خارها

“میثم” که خار توست، به گل ناز می‌کند

تنهـا زبـان بـه مـدح شمـا باز می‌کند

شاعر: قاسم رسا

چون از افق برآید انوار صبح صادق

در پاى سبزه بنشین با همدمى موافق

شد موسم بهاران پر لاله کوهساران

بستان پر از ریاحین صحرا پر از شقایق

بلبل که در غمِ گل مى کرد بى قرارى

شکر خدا که معشوق آمد به کام عاشق

یک سو نشسته خسرو در بزمگاه شیرین

یک سو نهاده عذرا سر در کنار وامق

ابر بهار گسترد دیباى سبز در باغ

باد از شکوفه افکند بر روى آب قایق

بر آستان معشوق تسلیم شو که آن جا

صاحب دلان نهادند پا بر سر علایق

زد بلبل سحرخیز فریاد شور انگیز

کاى مست خواب غفلت و اى بندۀ منافق

شد وقت آن که خوانند حمد و ثناى معبود

شد گاه آن که نالند در پیشگاه خالق

از بوستان احمد بگذر که بلبل آن جا

بر شاخ گل سراید وصف جمال صادق

نور جمال صادق چون از افق برآمد

شد صبح عالم آراش بر شام تیره فایق

از شرق و غرب بگذشت نور فضایل او

چون آفتاب علمش طالع شد از مشارق

تن پیکر فضایل، جان گوهر معانى

دل منبع عنایات رخ مطلع شوارق

همچون صدف ز دریا دُرهاى حکمت اندوخت

چون گوهر وجودش شایسته بود و لایق

بر پایه کمالش محکم اساس توحید

از پرتو جمالش روشن دل خلایق

خورشید برج ایمان، شمشاد باغ امکان

گنجینه کمالات، سرچشمه حقایق

هادى شوند یکسر گر لحظه اى بتابد

نور هدایت او بر جسم هاى عایق

بر لوح سینه اوست آیات حق هویدا

وه! وه! عجب سوادى ست با اصل خود مطابق

افکار تابناکش روشن تر از کواکب

اندیشه هاى پاکش خرّم تر از حدایق

آیین جعفرى را بگزین که دردمندان

درمان خویش جویند از این طبیب حاذق

شاها «رسا» ندارد جز اشتیاق رویت

بنماى رخ که خلقى ست بر دیدن تو شایق

در عرصه قیامت دست از تو برنداریم

کاندر شفاعت توست ما را رجاى واثق

شاعر: سید هاشم وفایی

آنان که شکوه در حقایق دیدند

گل را ورقی ز حُسن خالق دیدند

پُر نورترین ستارۀ دنیا را

در آینۀ امام صادق دیدند

×××

جهل بشر از دانش تو کاسته شد

آئینه علم از تو پیراسته شد

از گلشن وحی بس که گُل پاشیدی

گل زار علوم از تو آراسته شد

×××

خواهی به حضور دوست لایق باشیم    

 باید که به راه عشق عاشق باشیم

 با پیروی از راه امـام صــادق

ای شیعـه بیا مُحب صادق باشیـم

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.