حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Saturday, 20 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

“شاعر: علیرضا قزوه” 

و انسان هر چه ایمان داشت پای آب و نان گم شد

 زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد

شب میلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصید

 به زیر دست و پای اختران آن شب زمان گم شد

همان شب چنگ زد در چین زلفت، چین و غرناطه

 میان مردم چشم تو یک هندوستان گم شد

از آن روزی که جانت را اذان جبرئیل آکند

 خروش صور اسرافیل در گوش اذان گم شد

تو نوح نوحی اما قصه ات شور دگر دارد

 که در طوفان نامت کشتی پیغمبران گم شد

شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسم کرد

 شب معراج زیر پای تو صد کهکشان گم شد

ببخش ای محرمان در نقطه ی خال لبت حیران –

 خیال از تو گفتن داشتم امّا زبان گم شد[/spoiler]

[spoiler title=”شاعر: سید هاشم وفایی” style=”fancy”]

هرکس که به کف از تو براتی دارد

در روز جزا راه نجاتی دارد

جاری است همیشه نام تو در صلوات

نام تو شنیدن صلواتی دارد

***

ای دوست برای دل براتی بفرست

در ظلمت غم آب حیاتی بفرست

خواهی که خدا بر تو فرستد صلوات

بر احمد و آلش صلواتی بفرست

***

ای دوست اگر حُسن صفاتی داری

گنجینۀ نور و برکاتی داری

مجذوب ولایت علی خواهی شد

هرگاه که ذکر صلواتی داری [/spoiler]

[spoiler title=”شاعر: محمد حسین رحیمیان” style=”fancy”]

ای گل سر سبد طایفه ی آقاها

ای بزرگ همه بی مثل و همتاها

هرکسی دیده تو را مست شد و خانه خراب

تشنه ی دیدن تو میکده ها صهباها

نمک روی تو دیوانه کند مجنون را

کشته و مرده ی رویت همه لیلاها

پیش اعجاز دو چشمان سیاهت آقا

شده بی رنگ حنای همه عیساها

هر که امروز گرفتار نگاهت گردید

نکند وحشتی از بی کسی فرداها

شعبه ی عرش شده از قدم تو دنیا

هر کجا حرف شود از تو بهشت است آنجا

با تو شد روز تر از روز، شب غربت ما

شده نابود غم بی کسی و غربت ما

مثل هر کس که کسی هست میان عالم

شد گدایی درِ خانه تو عادت ما

ما نبودیم اگر که تو نبودی آقا

هست زیر سر تو آمدن و خلقت ما

سنگ خوردی تو که ما خدعه شیطان نخوریم

خون دل خوردن تو گشت همه ثروت ما

گوشه ی کوچکی از چشمه لطفت این است

نوکری تو و اولاد تو شد قسمت ما

ما مسلمان شده ی دختر و داماد توأییم

نسل در نسل همه آدم اولاد توأییم

عقل و هوش همه ی خلق شده حیرانت

به فدای تو و توحید تو و عرفانت

آن قدر عاشق تو هست خدایت آقا

که به قرآن خودش خورد قسم بر جانت

دم به دم مکتب تو حرف جدیدی دارد

همۀ علم خلاصه شده در قرآنت

مرده را گوشه نگاه تو مسیحا سازد

کرده دیوانه مرا معجزه چشمانت

دشمنت هم ز تو جز رحمت و ایثار ندید

خوش به حال دل آن کس که شد از یارانت

در سماوات و زمین و ملک و جن و بشر

ما ندیدیم کسی را ز شما خاکی تر

تو همه دلخوشی روز و شب دنیایی

همه هستند غلام و تو فقط آقایی

پرچم هیچ کس اندازه تو بالا نیست

محشری، بی مثلی، معجزه ای، غوغایی

کار ما هست فقط عشق به تو ورزیدن

کار تو هست فقط دلبری و لیلایی

چه مقامی به تو داده است خدایت آقا

دلخوشی علی و زندگی زهرایی

چه قدر عشق میان تو و زهرایت بود

تو شدی فاطمی و فاطمه شد بابایی

رفتی و قامت زهرای جوان تو خمید

نود و پنج شب از درد به خود می پیچید[/spoiler]

[spoiler title=”شاعر: وحید قاسمی” style=”fancy”]

تیغ ابرویت غزل را در خطر انداخته

پیش پایت از تغزل بسکه سر انداخته

 مرد این میدان جنگ نابرابر نیستم

تیر مژگانت ز دست دل سپر انداخته

بنده ای ؟ پروردگاری ؟ این شکوه لایزال

 شاعرانت را به اما واگر انداخته!

نامی از میخانه ها نگذاشت باقی نام تو

باده را چشم خمارت از اثر انداخته

ساقی معراج، عرش گنبد خضرایی ات

جبرئیل مست را از بال و پر انداخته

کار دیگر از ترنج و دست هم، یوسف گذشت

تیغ، سرها را به اظهار نظر انداخته

 سود بازار نمک انگار چیز دیگری است!

خنده ات رونق ز بازار شکر انداخته

عاشق و معشوق ها از هجر رویت سوختند

عشق تان آتش به جان خشک و تر انداخته

این تنور داغ مدح چشم هایت؛ مهربان

نان خوبی دامن اهل هنر انداخته

مهربانی نگاهت، ای صبور سر به زیر

دولت شمشیر را از زور و زر انداخته

تا سبکباری دل، چوب حراجت را بزن

چین زلفت در سرم شوق سفر انداخته

 آمدم بر آستانت در زنم ، یادم نبود!

میخ سرخی کوثرت را پشت در انداخته[/spoiler]

[spoiler title=”شاعر: غلامرضا سازگار” style=”fancy”]

یا محمّد من به درگاهت پناه آورده ام

چلچراغ اشک در این بارگاه آورده ام

دست هایم هر دو خالی، دیدگانم پر ز اشک

خون دل، داغ جگر با سوز و آه آورده ام

من همه بارِ گنه، تو رحمهٌ للعالمین

رحمهٌ للعالمین، بار گناه آورده ام

اشگ خجلت، دامن آلوده، بار معصیت

جسم خسته، بارِ سنگین، رنج راه آورده ام

پرده های معصیت بستند چشمم را ولی

رو به این در، هوای یک نگاه آورده ام

روسیاهم، معصیت کارم، بدم، آلوده ام

هر که هستم بر در رحمت پناه آورده ام

یا محمّد شستشویم ده به آب رحمتت

نامه ای چون رویم از عصیان سیاه آورده ام

چشم گریان من و گم گشته قبر فاطمه

یک فلک سیّاره در اطراف ماه آورده ام

یا محمّد بر تو و بر دخترت زهرا سلام

از خراسان رضا روحی فداه آورده ام

با همه آلودگی محصول من مهر شماست

میوه های نخل «میثم» را گواه آورده ام[/spoiler]

[spoiler title=”شاعر: محمود ژولیده” style=”fancy”]

گاهی غزل بخوانم و گاهی غزل شوم

گاهی به تکه پاره ای از دل بدل شوم

گاهی که صحبت از لب لعل تو می کنم

انگار که تعارف جامی عسل شوم

جانم غزال تیر نگاه نجیب توست

بی تو چگونه کشته ی تیر اجل شوم

بی مهر تو محلی از اعراب نیستم

وقتی نگاه می کنی اهل محل شوم

گفتی ز طول سجده مقرب شوی به حشر

بگذار تا حدیث تو را فی المثل شوم

در لحظه ی خطیر حماسه مرا بخوان

ورنه به مکر زهد و ریا معتزل شوم

قالوا بلای ما به تو، تنها الست نیست

روزی هزار بار چو روز ازل شوم

گفتند بی بها که بهشتی نمی شوم

من هم دعا کنید که اهل عمل شوم

حالا که مست باده ی ناب پیمبرم

 باید موحدانه کنم وصف دلبرم

ای اشهدت گواه خدا، لاشریک له

چون تو ترانه ی دل ما لا شریک له

تو آمدی و بندگی آغاز شد چه خوب

با تو شروع شد همه جا لا شریک له

عالم خبر ز خلقت یکدانه ی تو شد

تا بشنود ندای تو را لا شریک له

ابلیس از فریب شما نا امید ماند

وقتی که گفت ارض و سما لا شریک له

کسری ز اقتدار قدومت فرو نشست

وز چارده ستون ولا، لا شریک له

بت ها صدای پای تو را تا شناختند

عابد شدند پیش تو با لا شریک له

ای بت شکن! به قصر دل ما سری بزن

کسری بریز و خیمه ی پیغمبری بزن

ای برگزیده در دو سرا مصطفی تویی

 قبل از قدیم هم شجر مرتضی تویی

ای پرتو ائمه الاطیاب، نور تو

روح مطهر همه ی اولیا تویی

عالم به خاطر تو فقط آفریده شد

تاج سر اباالحسن مجتبی تویی

نور نبوت تو امامت به بار داد

یعنی که علت و سبب هل اتا تویی

تبریک هر رسول اولوالعزم با تو گفت:

بعد سلام: سید ما انبیاء تویی

بر شأن تو خلیل خدا غبطه می خورد

در ملک حق یگانه حبیب خدا تویی

ای قسط و عدل، موهبت دین حضرتت

سرمایه ی محبت آل عبا تویی

هرگز بلند مرتبه تر از تو کس نشد

السابقون تر از همه ی ازکیا تویی

امر تو شد مطاع جمیع فرشتگان

دارنده ی شرافت ارض و سما تویی

وقتی برای کرب و بلا گریه می کنی

انگار از ازل به غم کربلا تویی

ما را ظهور تو ز جهالت نجات داد

 آری صدای گرم تو ما را حیات داد

بی تو خدا به خلق بشارت نمی دهد

کس را سوی بهشت بشارت نمی دهد

تا تو شفیع امّت مرحومه می شوی

دوزخ به شیعه ی تو حرارت نمی دهد

این جا محبّ تو به بلا مبتلا شود

عقبا به امّت تو مرارت نمی دهد

هر بنده ای که زیر لوایت بزرگ شد

دیگر مقام خود به حقارت نمی دهد

ای حاصل تمامی اصلاب شامخه

بی تو خدا لباس طهارت نمی دهد

ای آفتاب، ذرّه ای از روشنای تو

رویت مرا مجال نظارت نمی دهد

وجه خدا که قرص جمال محمّدی ست

هر دیده را که فیض زیارت نمی دهد

خُلق خوشت که اسوه ی رفتارها شده

حتّی به خصم، حق جسارت نمی دهد

ای دل دخیل گنبد خضرا ببند باز

پرواز کن به وادی نام آور حجاز

ای شیوه ی خدایی تو فوق کارها

وی سیره ی الهی تو تا دیارها

چون تو کسی حدیث ولایت نخوانده است

 حرف تو بهترین سخن روزگارها

هرگز حجاب مانع تو با خدا نبود

موسی کجا، تکلم لیل و نهارها

عالم حیات یافت ز تو چشمه ی بقا

وز اشک توست گریه ی شب زنده دارها

میلاد تو که پرده ی ظلمت کنار زد

شد کعبه پرده دار شما پرده دارها

پاکیزه تر ز گوهر نابت نیامده

ای معتبر ز تو همه ی اعتبارها

پاییز از تبرّی تو خشک می شود

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
هدایت جاویدان

سبز از تولّی تو شود نوبهارها

بنت الوهب که واسطه ی اهل بیت توست

جان داد از صلابتتان شهریارها

دنیا شبانه روز مدار اذان توست

نام تو پنج نوبه رسد از منارها

احکام دین معطّل اگر ماند بعد تو

از بس رسید آل تو را ناگوارها

در هر بلا به راه ولا امتحان شدی

لعنت به قاتل تو و هیزم بیارها

باید بساط نافله ای دست و پا کنیم

 باید امیر قافله ای را صدا کنیم

ای سینه ی تو حافظ گنجینه ی علی

تنها تویی مباشر دیرینه ی علی

قرآن فقط به سینه ی تو می کند نزول

گنج ولایت است فقط سینه ی علی

تنها نه با علی که دلش با تو هم نبود

هر کس که داشت در دل خود کینه ی علی

تو با نمک تری اگر از یوسف نبی

روی جمال توست به آیینه ی علی

کوثر عطیّه ای ست به خلق عظیم تو

بلکه هدیه ای به طمأنینه ی علی

معراج توست لیله الاسرای فاطمه

وآن شب نشینی است به دوشینه ی علی

شایسته ی حکومت ناب محمّدی ست

آل علی و دولت و کابینه ی علی

روز ظهور مهدی موعود نسل تو

یوم الحسین باشد و آدینه ی علی

مِی می زنم ز باده ی دلبر شبانه روز

دم می زنم ز احمد و حیدر شبانه روز[/spoiler]

[spoiler title=”شاعر: غلامرضا سازگار” style=”fancy”]

میلاد احمد عید خداونـدِ سرمد است

عالم ز مقدمش همه خلدِ مخلّد است

از ربِّ کعبه در حـرم کعبه حکم شد

بت‌ها ادب کنید که میلاد احمد است

دوران بردگـی و اســارت تمــام شد

ای دختران زنده به گور، این محمّد است

بت‌هـا نـدا دهنـد به آوازۀ جلی

صلّ علی محمّد و صلِ علیٰ علی

این یـاور تمــامِ ضعیفـان عـالم است

این منجــی همیشــۀ اولاد آدم است

این رهنمای گمشدگان تـا قیام حشر

این شمعِ جمع خلق، رسول مکرم است

این روی انبیـای الهـی به جسم پاک

این پای تا به سر همه روح مجسم است

این طفل نه که صاحب تنزیل بوده است

شاگـرد او معلـم جبرییــل بوده است

وقتی خدا به خلقت کونین داشت دست

ساقــی انبیــاست ز پیمــانه الــست

ایـن بـا خـدای عـزوجل بود هم‌سخن

روزی که صبحی و شب روزی نبوده است

پیش از رسل رسول خدا ص بود و بود و بود

بعد از رسل رسول خدا ص هست و هست و هست

آدم هنوز آب و گلش بود در عدم

او بـود او پیامبــر خالــق قــدم

تـو تـا قیـام حشـر چـراغ هدایتی

با هر کلام صـاحب اعجـاز و آیتی

تـو تـا ابــد پیامبــران را پیمبری

بر فرد فرد صاحب حکـم و ولایتی

در بین انبیا و امم این شعار ماست

مـا امـت توایــم محمـد عنــایتی

“میثم” مدیحه‌خوان تو بوده است و آل تو

هر چنـد نیست در خـور قـدر و جلال تو[/spoiler]

[spoiler title=”شاعر: هادی ملک پور” style=”fancy”]

در صدف پنهان مکن این قدر مروارید را

عاشقان بگذار خوش باشند روز عید را

با وجود تو دگر جایی برای ماه نیست

آسمان با دیدنت گم می کند خورشید را

می کشانی کهکشان ها را به دنبال خودت

مشتریِ چشم هایت کرده ای ناهید را

می شکوفد چهره ی تو غنچه را در بوستان

شانه هایت می نوازد شاخه های بید را

کوهی و آتش فشان عشق جاری می کنی

بر لبانت آیه های محکم توحید را

در بشر یک عمر امید رهایی مرده بود

آمدی تا زنده گردانی تو این امید را

من به چشمانت یقین دارم، دلم یک رنگ نیست

ذبح خواهم کرد پای این یقین تردید را[/spoiler]

[spoiler title=”شاعر: وحید قاسمی” style=”fancy”]

زمین به لرزه در آمد، شکست کنگره ها

رها شدند خلایق ز بند سیطره ها

شبی که آتش آتشکده فروکش کرد

شبی که خاتمه می یافت رقص دایره ها

صدای همهمه ی موبدان زرتشتی

هنوز مانده به گوش تمام شب پره ها

شب ولادت فرخنده ی بهاری سبز

شب وفات زمستان سرد دلهره ها

دوباره نور و طراوت به خانه ها آمد

نسیم آمد و وا شد تمام پنجره ها

جهان به یُمن حضورش، بهشتی از برکات

نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات

ستاره ها به نگاهی شدند سلمانش

منجّمانِ مسلمانِ برق چشمانش

ز انبیاء الهی که رفته تا معراج؟

به غیر از او که ملائک شدند حیرانش

مقام بندگی اش را کسی نمی داند

پیمبران اولوالعزم مات ایمانش

بساط ذکر سماوات را به هم می ریخت

نماز نیمه شب و شور صوت قرآنش

اویس های قرن را ندیده عاشق کرد

تبسّم لبِ داوودیِ  غزل خوانش

شفیع روز جزا گشت و حضرت حق داد

به دست پاک محمّد کلید رضوانش

امیر و قافله سالار کاروانِ  نجات

نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات

مسیح مکّه شد و نبض مرده را جان داد

به مرگ دخترکان قبیله پایان داد

خرافه های عرب را اسیر حکمت کرد

به جای تیغ جهالت، به عشق میدان داد

نماز شکر سپیدارها چه دیدن داشت!

همان شبی که سپیده اذان باران داد

نبی ست پیر خرابات و ساقی اش حیدر

در ابتدا به علی او شراب عرفان داد

تبسّمش به کسی چون بلال عزّت داد

مسیر اصلی دین را نشان انسان داد

چه قدر فاصله مان تا بهشت کمتر شد!

برات مردم ری را به دست سلمان داد

شب تجلّی مهتاب روشن عرصات

نثار مقدم پرخیروبرکتش صلوات

کبوترم نشدم، تا کبوترش باشم

دخیل گنبد سبز و مطّهرش باشم

زمان نداد اجازه که مشق عشق کنم

غلام مسئله آموز منبرش باشم

چه قدر دیر رسیدم سر قرار وصال!

چه شد؟ نخواست که عمّار محضرش باشم

قبول، شیعه ی خوبی نبوده ام اصلاً

نشد که حلقه به گوش برادرش باشم

خدا کند که مرا از قلم نیندازد

بهشت مستِ می جام کوثرش باشم

به حال و روز خودم فکر می کنم، انگار

قرار بوده که گریان دخترش باشم

شب گرفتن حاجت، زیارت عتبات

نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات[/spoiler]

[spoiler title=”شاعر: غلامرضا سازگار” style=”fancy”]

در ارض و سما جلوۀ توحید، مبارک

ای اهـل ولا اهل ولا، عیـد، مبارک!

بــا چـرخ بگـویید فـرو ریـز ستاره

با مـاه بگوییـد که خورشید مبارک

ای مردم عالم شب میلاد محمد

رویی که درخشید و ندیدید، مبارک

در هفـدهم ماه، مـه چـارده سر زد

یـا نـور خـداوند درخشیـد، مبارک

ای مکـه قدمگـاه پیمبر شدی امشب

ای آمنه تبریک! که مادر شدی امشب

این است که ملکِ دو جهان بسته به مویش

دیده است خدا صورت خود در گل رویش

سرهای نکویان همـه خاکِ کفِ پایش

دریای کمالات، یکـی قطـره ز جویش

پیغامبـران پیشتــر از صبــح ولادت

نوشیده همـه کوثر عرفـان ز سبویش

روید ز جهنم گـلِ ” بَـرداً و سـلاماً “

افتد چو در آن قطره‌ای از آب وضویش

هر صبح و مسا بانگ اذان است سرودش

شغل ملک و شغل الهی ست درودش

این نور الهی ست، به سماوات و زمین است

این عبـد ولـی آینــۀ حـی مبیــن است

این است که سرسخت‌ترین دشمن جانش

می‌گفت امین است، امین است، امین است

ایـن جـان گــرامی بــه تـن پـاک نبیین

ایـن روی خـدا در نظـرِ اهــل‌یقین است

چنـدی شـده همسـایۀ مـا خاک نشینان

این است که در عرشِ خدا صدرنشین است

از صبح ازل دست خدا بر سر او بود

جبریل بدان مرتبه خاک درِ او بود

بحری ست که خوبـان دو عالـم دُرِ نابش

نوری ست فروزنده که نور است حجابش

افـواج مـلَک ذرۀ خورشیــد وجـودش

ارواح رُســل، مستمعِ علــمِ کتــابش

گل های بهشتی که پـر از عطـر بهشتند

شستند همـه پیرهـن از بـوی گلابش

ای خلـق جهان! مکتب او را بپـذیرید

والله قسـم وحـیِ الهیست، خطــابش

ادیان همه منسوخ بـه جز مکتب احمد

تا حشر رسول است رسول است محمّد

ای اهل جهان گوش به فرمان محمّد

این پنج کتب آمـده در شـأن محمّد

خواهید که در دامـن بیگانـه نیفتید

آرید همـه دسـت بـه دامـان محمّد

والله قسـم سـوی خداونــد نبـاشد

راهی به جز از عترت و قرآن محمّد

بایـد ز علی مثـل نبـی کرد اطاعت

چون غیر علی نیست کسی جان محمّد

روزی که نبی بود و خدای ازلی بود

والله علی بود و علی بود و علی بود

ای خیـل رسـل بـوده از آغـاز بشیـرت

وی آمــده خـلوتگـه معبـود، سریـرت

در حشر به گلزار جنانش، چه نیاز است

آن کـو نگـرد بـر گـل رخســارِ منیرت

بـر تخـت سلیمـان نبـی نــاز فـروشد

هر کس بنشیند به روی فرشِ حصریت

ما محـو تجـلای تـو هستیـم و ندیدیم

عمری است که جبریلِ امین است اسیرت

از صبح ازل، نخل رسالت به تو بر داد

آییـن تـو تنهـا مـدنیّت بـه بشر داد

تو نوری و توصیف تو در سورۀ نور است

تو خود شجر نوری و دل، وادی طور است

مدح تو عیان است در انجیل و به تورات

قرآن تو فـوق صُحُـف و فـوق زَبور است

زهـرای تـو مرضیه و انسیّـه و حورا

خاکِ قدمِ فضّۀ او سرمـۀ حور است

آییـن تـو، قرآن تـو، دین تو هماره

بر امت تو باعث فخر است و غرور است

سوگنـد بــه ذاتِ احــدِ قـادرِ منان

میلاد تو یک هدیۀ پاک است به انسان

آیینۀ رحمـانی و رحمــان بــه تــو نازد

آرنــدۀ قــرآنی و قـرآن بــه تــو نــازد

عیسـای مسیحا به فلک، مـدح تـو گوید

بـالله قسـم، موسی عمـران بــه تـو نازد

چرخ و فلک و ارض و سما و مه و خورشید

جـن و بشـر و حـوری غلمـان به تو نازد

سوگند به انسان که قسم خورده خدایش

حق است که پیش از همه، انسان به تو نازد

تو جـان علـی هستی و او جـان تو، آری

والله کـه در جسـم علـی، جان به تو نازد

میثم به تو نازد که بوَد مدح‌سرایت

ای خواجـۀ عالم! همه عالم به فدایت[/spoiler]

[/accordion]

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.