فلسفهى امامت از ديد متكلّمان اسلامى – بخش دوم
ديدگاه ماتريديّه دربارهى اهداف و اغراض امامت، نسبت به ديدگاه معتزله، مشروحتر و گوياتر است. نقطهى مشترك هر دو ديدگاه، اين است كه فلسفهى امامت را از جنبهى حيات اجتماعى و سياسى جامعهى اسلامى ارزيابى كردهاند.
از ديد آنان مسئوليّت امام، اجراى احكام و حدود اسلامى، و حفظ نظم و امنيّت جامعه و مبارزه با مفاسد و مظالم اجتماعى است، امّا حفظ دين از خطر تحريف و تبيين مفاهيم و معارف و احكام اسلامى، از شئون امام و اهداف امامت به شمار نمىرود.
3- اشعريّه(1) و فلسفهى امامت
ديدگاه مذهب اشعريّه، دربارهى فلسفهى امامت، در برخى از كتابهاى كلامى آنان به صورت جداگانه، و در برخى ديگر، در بحث مربوط به (دلايل وجوب امامت) مطرح شده است. در اين جا نمونههايى از آنها را يادآور مىشويم.
1- قاضى ابوبكر باقلانى(2) (متوفاى 403 ه) در پاسخ اين پرسش كه (هدف از نصب امام چيست؟) گفته است:
فرماندهى سپاه، پاسدارى از مرزها، سركوبى ستمگران، حمايت از مظلومان، اقامهى حدود، تقسيم سرمايههاى عمومى ميان مسلمانان و هزينه كردن آن در امورى مانند جهاد با دشمنان، امورى است كه هدف از نصب امام را تشكيل مىدهد و به عنوان وظايف و مسئوليتهاى او به شمار مىرود.(3)
2- ابومنصور بغدادى (متوفاى 429 ه) گفته است:
مسلمانان، به پيشوايى نياز دارند كه احكام و حدود آنان (احكام و حدود اسلامى) را اجرا كند، سپاهيان را فرماندهى كند، اموال عمومى را ميان آنان تقسيم كند.(4)
3- ابوحامد غزالى (متوفاى 505 ه) در بيانى كلّىتر دربارهى وجوب امام گفته است:
بدون شك، نظام دين، مغلوب و مقصود شارع است، و از طرفى، نظام دين، جز با امامى كه از دستورهاى وى اطاعت شود، پايدار و استوار نخواهد شد. نتيجهى اين دو مقدمه، وجوب نصب امام است.
وى، در ادامه، ياد آور شده است كه نظام دنيا، بدون امام و رهبر ثبات و استقرار نخواهد داشت، و از طرفى نظام دنيا، در ثبات و استقرار نظام دين، ضرورت دارد، و نظام دنيا، در رستگارى بشر و نيل به سعادت اخروى، امرى است ضرورى كه مقصود همهى پيامبران الهى بوده است. بر اين اساس، امامت، از ضروريات شريعت به شمار مىرود.(5)
غزالى، در پاسخ اين پرسش كه (مگر نه اين است كه دنيا، از نظر شريعت، مورد نكوهش است و توجّه به آن، با ديندارى منافات دارد؟)، گفته است، دنيا، در دو معنا به كار مىرود: يكى غرق شدن انسان در تمايلات و لذّتهاى حيوانى، و ديگرى، بهرهگيرى معقول و مشروع از لذايذ و تمتّعات دنيوى. آن چه با ديندارى ناسازگار است، معناى نخست دنيا است، امّا معناى دوم آن، نه تنها با ديندارى ناسازگارى ندارد، بلكه از مقدّمات ضرورى آن به شمار مىرود.
4- سيف الدين آمدى (متوفاى 631 ه) دربارهى وجوب و فلسفهى امامت ياد آور شده است كه مقصود از اوامر و نواهى شرعى در موارد مختلف، از قبيل حدود و قصاص و جهاد و اظهار شعاير اسلامى در مراسم اعياد و جمعهها، همگى، براى اصلاح امور معاش و معاد بشر بوده است، و اين غرض، بدون اين كه امام و رهبرى مُطاع، زمام امور جامعهى اسلامى را عهده دار شود، تحقّق نخواهد يافت. بر اين اساس، نصب امام، از مهمترين مصالح مسلمانان و برترين پايههاى دين است.(6)
5- قاضى عضدالدين ايجى (متوفاى 756 ه) نيز در اين باره مطالبى را دنبال كرده است كه با آن چه از آمدى نقل كرديم، تفاوت چندانى ندارد.(7)
6- سعد الدين تفتازانى (متوفاى 793 ه) از اقامهى حدود، پاسدارى از مرزها، آماده سازى سپاهيان براى جهاد، امور مربوط به حفظ نظام و كيان اسلامى، به عنوان اهداف و آرمانهاى امامت ياد كرده است.(8) وى، در جايى ديگر گفته است:
در كتب فقهى ما آمده است كه بايد در جامعهى اسلامى، امامى باشد كه دين را احيا كند و سنّت را بر پا دارد و از مظلومان دفاع كند و استيفاى حقوق كند؛ يعنى، حقوق عمومى را از كسانى كه چنين حقوقى بر ذمهى آنان است، دريافت كند و در مواضع شرعى آن مصرف كند.(9)
با دقّت در عبارتهاى ياد شده از مشاهير متكلمان اشعريه، روشن مىشود كه ديدگاه آنان در ارتباط با مقاصد و اهداف امامت، با ديد متكلّمان ما تريدى و معتزلى تفاوتى ندارد. آنان نيز امامت را صرفاً از جنبهى عملى و اجرايى مطالعه كردهاند. نقش امام در جامعهى اسلامى، نقش اجرايى و تنفيذى است، نه نقش علمى و ارشادى. وظيفهى امام، اين است كه احكام و حدود اسلامى را در جامعه اجرا كند و امنيّت و عدالت را در جامعه حاكم سازد. اطاعت از او نيز در اين حوزه، واجب است، ولى او، رسالت رهبرى فكرى و علمى جامعهى اسلامى را بر عهده ندارد، و نيز تبيين معارف و احكام دينى، از شئون و وظايف او به شمار نمىرود.
اين مطلب كه (هدايت و ارشاد علمى و معنوى، از شئون امام نيست، بلكه از وظايف و شئون علما و دانشمندان به شمار مىرود)، در كلمات برخى از متكلّمان اشعرى تصريح شده است. عبدالكريم شهرستانى (متوفاى 548 ه) در اين باره چنين گفته است:
ديدگاه اهل سنّت، اين است كه بر مسلمانان واجب است كه امامى را تعيين كند، و از او اطاعت كنند؛ زيرا، بايد امامى وجود داشته باشد تا احكام اسلامى را اجرا كند، حدود اسلامى را اقامه كند، از كيان اسلام و مسلمين دفاع كند، سپاهيان را فرماندهى كند، غنايم و ماليّاتهاى شرعى را ميان آنان تقسيم كند، در مرافعات و مخاصمات مردم داورى كند، از مظلومان حمايت كند، حقوق آنان را از ظالمان باز ستاند، قضات و واليان را براى نواحى مختلف نصب كند، امّا علم و معرفت و هدايت، امورى است كه از طريق تفكّر درست براى عقلا حاصل مىشود.
آن چه بر عهدهى امام است، اين است كه هر گاه كسى از طريق حق، منحرف شد، او را تنبيه كند و از او بخواهد كه طريق حق را برگزيند. هر گاه اين روش كار ساز نباشد، از مجازات سختترى مانند قتل استفاده خواهد كرد.(10)
از آن چه گفته شد، روشن گرديد كه مقصود از (حفظ دين) كه در عبارات برخى از دانشمندان اهل سنت، آمده است، اجراى احكام اسلامى و تعطيل نشدن آنها يا ظهور و شيوع عقايد و آراى بدعتآميز در جامعهى اسلامى است؛ يعنى، بر عهدهى امام است كه از تعطيل يا تحريف شدن احكام اسلامى جلوگيرى كند، امّا چنين نيست كه رأى و نظر او ملاك و معيار شناخت حق از باطل باشد، بلكه اين امر، از شئون علما و دانشمندان اسلامى است.
ابن خلدون (متوفاى 808 ه) دربارهى حقيقت خلافت و امامت گفته است:
حقيقت خلافت و امامت، عبارت است از سوق دادن مردم به اين سوى كه مطابق نظر شريعت عمل كنند؛ زيرا، عمل به شريعت، در برگيرندهى مصالح دنيوى و اخروى آنان است. بنابراين، حقيقت خلافت، جانشينى صاحب شريعت در حفظ دين و تدبير امور دنيوى بر اساس آن است.(11)
بخش دوم: فلسفهى امامت از نظر اماميه
مقدمه
مذهب اماميّه، عمدهترين مذهب شيعى است. پيوسته بيشتر شيعيان پيرو اين مذهب بودهاند. نام ديگر مذهب اماميّه، (شيعهى اثنا عشريه) است. آنان، مانند ديگر مذاهب شيعى (زيديّه و اسماعيليّه) به امامت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السّلام اعتقاد دارند و امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام را به ترتيب، امامان پس از امام على عليه السّلام مىدانند. به اعتقاد آنان، تعداد جانشينان معصوم پيامبر اكرم صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم، دوازده نفر است. نُه امام ديگر، همگى، از نسل امام حسين عليه السّلام هستند. آنان، عبارتند از: امام زين العابدين عليه السّلام؛ امام محمد باقر عليه السّلام؛ امام جعفر صادق عليه السّلام؛ امام موسى كاظم عليه السّلام؛ امام رضا عليه السّلام؛ امام محمد تقى عليه السّلام؛ امام على نقى عليه السّلام؛ امام حسن عسكرى عليه السّلام؛ حجةبن الحسن عليه السلام. ايشان، آخرين جانشين پيامبر صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم و حجت الهى بر بشر است. او، همان مهدى موعود است كه اينك در غيبت به سر مىبرد و در آينده، ظهور خواهد كرد و عدل و قسط را بر پايهى احكام اسلامى، جهان گستر خواهد كرد.
از مذهب زيديّه، دربارهى فلسفهى امامت، مطلبى كه نشانهى تفاوت نظر، آنان با نظر مذاهب غيرشيعى باشد، به دست نيامد، امّا نظر مذهب اسماعيليّه، اين است كه هدف و غرض اصلى امامت، تعليم معارف الهى به بشر است. به اعتقاد آنان، طريق معرفت خداوند، يكى، عقل است و ديگرى، نقل، و طريق نقلى معرفت، به واسطهى امام به دست مىآيد. حتّى پيامبر نيز به واسطهى امام است كه به معرفت راستين خداوند واصل مىشود. به اعتقاد آنان، امام، مظهر عالم عقل، و پيامبر، مظهر عالم نَفس است. از اين روى، مقام امام، برتر از مقام پيامبر است.
از آن جا كه آنان، غرض اصلى امامت را تعليم حقايق و معارف الهى به بشر مىدانند، آنان را (تعليميّه) ناميدهاند.(12)
ما، اينك، در پى بحث دربارهى نظر اسماعيليه و زيديّه دربارهى فلسفهى امامت نيستيم، بلكه هدف ما، تبيين ديدگاه اماميه در اين باره است. در كتب كلامى اماميه نيز، اهداف و آرمانهاى امامت، غالباً، در بحث دربارهى دلايل وجوب امامت بيان شده است، اگرچه گاهى نيز به صورت جداگانه، بيان گرديده است.
با ذكر اين مقدّمه، به نقل و بررسى آراى متكلّمان اماميّه دربارهى اهداف و اغراض امامت مىپردازيم:
1- حفظ نظام اجتماعى مسلمانان
شكّى نيست كه برقرارى نظم و امنيّت در جامعهى بشرى، عموماً، و جامعهى اسلامى، خصوصاً، مورد اعتنا و اهتمام شارع مقدّس است. از طرفى، اين غرض و مقصود شرعى، بدون وجود امام و پيشوايى كه اطاعت و پيروى از او بر ديگران واجب باشد، به دست نمىآيد بر اين اساس، يكى از اهداف امامت و مسئوليّتهاى امام، بر قرارى نظم و امنيّت اجتماعى است. علاّمهى حلى (متوفاى 726 ه) در اين باره چنين گفته است:
حفظ نظام نوع (نظام اجتماعى) يكى از اهداف و مقاصد امامت است؛ زيرا، بشر، مدنى بالطبع است و به تنهايى از عهدهى حلّ مشكلات و تأمين نيازهاى خود بر نمىآيد، و بلكه بايد هر كس عهده دار مسئوليّتى شود، و كارها با مشاركت و تعاون به انجام رسد. حال، ممكن است كه برخى از افراد، از انجام دادن مسئوليّت خويش شانه خالى كند، و اين امر، موجب اختلال نظام اجتماعى مىشود. براى جلوگيرى از آن، وجود امام و پيشوايى لازم است كه با متخلّف به گونهاى مناسب برخورد كند، و از بروز اختلال در نظم اجتماعى جلوگيرى كند.(13)
2- برقرارى عدالت اجتماعى
چنان كه ياد آور شديم، زندگى اجتماعى، براى بشر، امرى ضرورى و اجتنابناپذير است. از طرفى، انسان، چونان فرشتگان، عقل خالص نيست، بلكه در وجود او، علاوه بر عقل و فطرت انسانى، تمايلات و غرايز حيوانى نيز وجود دارد. هرگاه غرايز و تمايلات حيوانى، بر عقل و فطرت انسانى غلبه كند، انسان حريم قانونى را نقض كرده، و به حقوق ديگران تجاوز مىكند، و در نتيجه، عدالت اجتماعى نقض مىشود. اين جا است كه وجود زمامدارى با كفايت و عدالت پيشه، مىتواند از قانون شكنى و تعدّى و تجاوز به حقوق ديگران از سوى ظالمان و قانون شكنان جلوگيرى كند. روشن است كه برقرارى عدالت اجتماعى، يكى از آرمانهاى بلند شريعتهاى آسمانى بوده است. از آن جا كه امامت براى تحقّق اين آرمان برين، ضرورت دارد، براى برقرارى عدالت در جامعهى بشرى، يك ضرورت دينى به شمار مىرود.(14)
3- تكاليف اجتماعى
در شريعت اسلام، يك سلسله تكاليف و احكامى وجود دارد كه به صورت فردى به انجام نمىرسد، بلكه اجراى آنها در گروِ اجتماع و بسيج و همكارى عمومى است. جهاد با دشمنان، از اين نوع است. از طرفى، انجام دادن اين گونه تكاليف، نيازمند برنامه ريزى مشخّص و روشن است كه زمان و مكان و چگونگى انجام دادن تكليف را روشن سازد. بديهى است، اين گونه مسائل، بدون تمركز در برنامه ريزى و تصميمگيرى، به نحو مطلوب تحقّق نخواهد يافت؛ زيرا، با توجّه به اختلاف عقايد و سلايق و منافع افراد، اگر به صورت متمركز و قاطع تصميمگيرى نشود، تفرقه و تشتت پديد مىآيد، فرصت از دست مىرود، و در نتيجه، شكست در برابر دشمن، قطعى خواهد بود. بدين جهت، وجود امام و رهبرى با كفايت و مدبّر و توانمند، ضرورت دارد تا صفوف مردم را متّحد و منسجم سازد. و بدين طريق، به تكليف شرعى جهاد و دفاع در راه دين جامهى عمل بپوشاند.(15)
4- اجراى حدود الهى
در شريعت اسلامى، براى برخى از گناهان، مانند سرقت، زنا، تهمت،…، حدودى مقرّر شده است. حدّ سرقت، قطع دست،(16) و حدّ زنا، يكصد تازيانه(17) و حدّ قذف، هشتاد تازيانه(18) است و… بديهى است كه حدود شرعى، الطاف الهى در حقّ مكلّفان است، و اجراى آنها نقش مؤثّرى در جلوگيرى از مفاسد و مظالم اجتماعى دارد، امّا اگر اجراى آنها به دست افراد سپرده شود، نه تنها مانع از بروز و گسترش مفاسد و مظالم نمىشود، بلكه خود، از عوامل پيدايش هرج و مرج و تعدّى و تباهى خواهد بود. از اين روى، اجماع مسلمانان، بر اين است كه اجراى حدود شرعى از شئون و مسئوليّتهاى امام است.(19)
يار صفحه
(1) اشعريّه، پيروان ابوالحسن اشعرى (متوفاى 326 يا 330 ه) هستند. اين مذهب كلامى، در ميان شافعىها و مالكىهاى اهل سنّت شهرت و رسميّت دارد. شهرت اين مذهب كلامى در جهان اهل سنّت، از مذهب ماتريديّه، بيشتر است. جهت آگاهى از تاريخ و تحوّلات و عقايد و آراى متكلّمان و آثار مهمّ كلامى اين مذهب كلامى، به كتاب فرق و مذاهب كلامى رجوع شود.
(2) وى، پس از ابوالحسن اشعرى، يكى از برجستهترين متكلمان اشعرى به شمار مىرود. او، در ترويج مذهب اشعرى سعى فراوانى نمود و در عصر خويش، رهبرى كلام اشعرى را بر عهده داشت. ر.ك: مقدمهى ابن خلدون، ص 465.
(3) تمهيد الأوائل و تلخيص الدلائل، ص 477.
(4) اصول الدين، ص 144، طبع بيروت، دارالفكر.
(5) الاقتصاد في الاعتقاد، ص 254.
(6) غايةالمرام في علم الكلام، ص 366.
(7) شرح المواقف، ج 8، ص 346.
(8) شرح المقاصد، ج 5، ص 237 – 236.
(9) همان، ص 233.
(10) نهايةالأقدام فى علم الكلام، ص 559.
(11) مقدمهى ابن خلدون، ص 191.
(12) ر.ك: تلخيص المحصل، ص 407؛ قواعد العقائد، ص 116.
(13) الألفين، ص 8.
(14) همان.
(15) همان، ص 7.
(16) مائده: 38.
(17) نور: 2.
(18) نور: 4.
(19) الألفين، ص 8.
ثبت دیدگاه