حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Saturday, 20 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

حضرت زهرا سلام الله علیها از ولادت تا ازدواج:

پنج سال پس از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله در دامنه کوه‌های سنگی مکه، در چشم‌انداز کعبه، در منزل وحی، در خانه‌ای که فرشتگان آن را خوب می‌شناختند و در آن رفت و آمد داشتند، آن‌جا که زمزمه ی نماز پیامبر هر صبح و شام و آوای ملکوتی او در دل شب، زمینش را به آسمان پیوند می‌زد، در خانه امید یتیمـان، در خانه ی دستگیری از مستمنــدان، در خانه ی پناه اسیران، در خانه ی پیامبر و خدیجه، فاطمه چشم به جهان گشود.

آن‌ها که با پیامبر خدا برخورد داشته‌اند، گفته‌اند که او نسبت به دخترش فاطمه، علاقه عجیبی داشت. این علاقه، به خاطر رابطه ی پدر و فرزندی نبود. هرچند عاطفه ی پدری در وجود پیامبر موج می‌زد، اما سخنانی که پیامبر هنگام اظهار علاقه نسبت به دخترش فاطمه علیها السلام می‌فرمود، نشان‌گر معیارهای دیگری بود.

او می‌فرمود: هنگامی‌که شوق بهشت در دلم پیدا می‌شود، گلوی فاطمه را می‌بوسم.
و نیز می‌فرمود: فاطمه پاره تن من است. کسی که او را خوشحال سازد، مرا خوشحال ساخته و کسی که او را ناراحت کند، مرا ناراحت کرده است. فاطمه گرامی‌ترین مردم نزد من است.
هرگاه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ می‌خواست به سفری برود، با آخرین فردی که وداع می‌کرد، فاطمه بود و چون از سفر بازمی‌گشت، به دیدار اولین کسی که می‌رفت، فاطمه بود.
پیامبر صلی الله علیه و آله همواره پیش از خواب، گونه فاطمه علیها السلام را می‌بوسید و چهره خود را روی سینه او می‌گذاشت و برایش دعا می‌کرد. فاطمه با چهره‌ای چون ماه شب چهارده، شبیه‌ترین انسان‌ها به پیامبر خدا بود. و هیچ انسانی در راه رفتن، عملکرد، سخن گفتن، نشست و برخاست و راه و رسم زندگی به پیامبر خدا، شبیه‌تر از او نبود.
هرگاه به حضور پیامبر وارد می‌شد، حضرت به احترام او با همه قامت می‌ایستاد و او را بوسه‌باران می‌ساخت و خوش‌آمد می‌گفت و دست او را می‌گرفت و در جای خود می‌نشانید. (فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت، ص ۵۰ به نقل از العقد الفرید، ج ۲، ص ۳)
او همواره لبخندی دلنشین و نمکین بر لب داشت و به گاه تبسم، دندان‌های سپید و مرتب و زیبایش به سان دانه‌های مروارید که در رشته‌ای ردیف شده باشند، نمایان می‌گشت. (فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت، ص ۵۱ به نقل از حلیه الاولیاء، ج ۱، ص ۸۴)
ارجمندی و والایی فاطمه زهرا علیها السلام و مهر بی‌کران پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به او، باعث می‌شد تا بزرگان قریش در خواستگاری‌اش بر یکدیگر سبقت گیرند. پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی‌که پاسخ منفی به آن‌ها می‌داد، می‌فرمود: من در این مورد در انتظار فرمان خدایم.
از جمله خواستگاران آن حضرت، عمر و ابوبکر بودند. روزی ابوبکر نزد پیامبر آمد و از دلسوزی و خیرخواهی و اسلام و ایمان خود  سخن گفت. رسول خدا از او پرسید: انگیزه‌ات از این سخن چیست؟ گفت: از شما تقاضا می‌کنم فاطمه را به ازدواج من درآوری. پیامبر از او روی گردانید. ابوبکر بازگشت و نزد عمر رفت و گفت: رفیق، نابود شدم و خود را ضایع کردم. عمر گفت: تو همین جا باش، تا من نزد آن حضرت بروم و همان چیزی را که تو خواستی برای خود درخواست کنم. شتابان نزد پیامبر آمد و از دلسوزی و خیرخواهی و اسلام و ایمان خود  سخن گفت. پیامبر به او فرمود: منظورت از این سخنان چیست؟ گفت: فاطمه را به ازدواج من در‌آور. پیامبر از او نیز روی گردانید…
از همه عجیب‌تر خواستگاری عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان بود. به خدمت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ آمدند و عبدالرحمن گفت: اگر فاطمه را به همسری من درآوری، صد شتر که بار همه آن‌ها پارچه‌های گران‌قیمت مصری باشد به اضافه ده هزار دینار طلا مهریه او می‌کنم. عثمان گفت: من هم همان اندازه می‌دهم، به علاوه من پیش از عبدالرحمن اسلام آورده‌ام(!!).
پیامبر از این خواستگاری زشت و بی‌معنی چنان خشمگین شد که مشتی سنگریزه به طرف عبدالرحمن پاشید و فرمود: تو اموال خود را به رخ من می‌کشی؟ در این هنگام سنگریزه‌ها تبدیل به درّ شدند، درّی که قیمت یکی از آن‌ها به اندازه تمام اموال عبدالرحمن می‌شد.
حضرت زهرا سلام الله علیها از ولادت تا ازدواج
رفته رفته این صدا در همه جا پیچید که رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌خواهد تنها دخترش را به همسری علی بن ابی‌طالب درآورد.
هنگامی‌که امیر مؤمنان به خواستگاری فاطمه زهرا علیها السلام رفت، چهره مبارکش از شرم گلگون شده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله با مشاهده او شاد و خندان شد و پرسید: برای چه نزد من آمدی؟ امیر مؤمنان به جهت ابهت پیامبر نتوانست خواسته خود را مطرح کند و لذا سکوت نمود. پیامبر صلی الله علیه و آله که از درون حضرت علی علیه السلام باخبر بود، فرمود: شاید به خواستگاری فاطمه آمدی؟ عرض کرد: آری. برای همین منظور آمدم. پیامبر فرمود: … اکنون بگذار تا این سخن را با او درمیان نهم.
و چون رسول خدا به زهرای اطهر فرمود: می‌خواهم تو را به همسری بهترین خلق خدا درآورم، نظر تو چیست؟ فاطمه که غرق در شرم و حیا بود، سر به زیر انداخت و همانند پاسخ دیگر خواستگارانش، در این مورد از خود مخالفتی نشان نداد. این‌جا بود که پیامبر برخاست و فرمود: الله اکبر، سُکوُتُها اِقرارُها. سکوت پرمعنای او نشان‌گر موافقت اوست.
فاطمه، امیر مؤمنان را آن‌گونه که شایسته و بایسته بود، می‌شناخت و حرمتش را پاس می‌داشت. از سوی دیگر، امیر مؤمنان نیز به سرور بانوان همین‌گونه احترام می‌گذاشت، احترامی وصف ناپذیر. حضرت علی می‌فرماید: به خدا قسم در طول زندگی مشترکمان هرگز او را خشمگین نساختم و بر کاری که از آن اکراه داشت، اجبار ننمودم. او نیز مرا هرگز خشمگین نساخت و نافرمانی من نکرد. او به گونه‌ای بود که هرگاه به او می‌نگریستم، غم‌ها و اندوه‌هایم برطرف می‌شد
پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
خاطره ی یک روز علی علیه السلام (مباهله)

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.