مردی خواهد آمد
در شبهای طوفانی که دريا لجام گسيخته و وحشی است
در ميان فشردگی و خستگی و رنج و تعب و عرق
در ميان حرکت مضمحل شونده انسانی
در ميان مکر و فريب و دروغ و دروغتر
از دور ،
از خيلي دور ،
از كرانه دورِ دورِ دور
از آنجا كه تنها خيال بشري مي تواند برآن پاي نهد ـ اگر پاي نهد! ـ
مردي خواهد آمد
مردي خواهد آمد كه زاده طوفان است.
هرگز كسي وي را بدان سان كه بايد ببيند ، نديده است.
هرگز كسي وي را بدان سان كه بايد بشناسد ، نشناخته است.
تنها از او اين را مي دانند
كه او
خواهد آمد
در اين شهرِ ويران و كثيف
كثيري بهيمه و وحشي اند
گروهي پاك ، اما پوك
و قليلي، ديري است كه بر اين در مي كوبند
تا او بيايد و ناپاكي را از اين شهر بروبد
و ديگران تنها از او اين را مي دانند كه او خواهد آمد
و يقيناً او خواهد آمد…
نسيم، آرام، ريز، مي وزد
بوي خوش يار مي آورد
وجودم مملو از «مهدي» مي شود
چشمه هاي عشقش در درونم سرباز مي كند
شبنم شيدايي تيغ مژگانم را نرم و نمناك مي كند
و به ناگاه در حوضچه دعا در مي غلتم
كه: اللهم كن لوليك الحجه ابن الحسن (ع)
ثبت دیدگاه