حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

پنجشنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳ Thursday, 28 March , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

آشتی با امام 

مولای من! آرزو داشتم مرا عبدالمهدی می­نامیدند. دوست داشتم از همان اول، اذان عشق تو را در گوشم زمزمه کرده بودند. ای­ کاش از ابتدا مرا برای تو نذر کرده، حلقه­ی غلامی­ ات را بر گوشم افکنده بودند! کاش کامم را با نام تو بر می­داشتند و حرز تو را همراهم می­کردند!

مهدی جان! دوست داشتم با نامِ نامی تو زبان باز می­کردم. ای کاش آن اوایل که زبان گشودم، نزدیکانم مرا به گفتن «یا مهدی» وا می­داشتند!

ای کاش مهد کودکم، مهد آشنایی با تو بود. کاشکی در کلاس اوّل دبستان، آموزگارم، الفبای عشق تو را برایم هجّی می­کرد و نام زیبای تو را سر­مشق دفترچه­ی تکلیفم قرار می­داد.

در دوره­ی راهنمایی، هیچ­کس مرا به خیمه­ی سبز تو راه­نمایی نکرد.

در سال­های دبیرستان، کسی مرا با تو که «مدیر عالم امکان» هستی پیوند نزد.

در کتاب جغرافی ما، صحبتی از «ذی طُوی» و «رَضوی» نبود.

در کلاس تاریخ، کسی مرا با تاریخ غیبت، غربت و تنهایی تو آشنا نساخت.

در درس دینی، به ما نگفتند «باب الله» و «دَیّان دینِ» حق تویی.

دریغ که در کلاس ادبیّات، آداب ادب­ورزی به ساحت قُدس تو را گوش­زد نکردند!

افسوس که درکلاس نقّاشی، چهره­ی مهربان تو را برایم به تصویر نکشیدند!

چرا موضوع انشای ما، به­جای \”علم بهتر است یا ثروت\”، از تو و از ظهور تو و روش­های جلب رضایت تو نبود؟! مگر نه بی تو، نه علم خوب است و نه ثروت؟

کاش در کنار زبان بیگانه، زبان گفتگو با تو را نیز– که آشناترین و دیرین­ترین مونس فطرت­های بشر است- به ما می­آموختند! ای کاش– وقتی برای آموختن یک زبان خارجی به زحمت می­افتادم- به من می­گفتند: او تمامی زبان­ها و لهجه­ها…و حتی زبان پرندگان را می­داند و می­شناسد.

در زنگ شیمی- وقتی سخن از چرخش الکترون­ها به دور هسته­ی اتم به ­میان می­آمد-  اشارتی کافی بود تا من بفهمم تمام عالم هستی و ما سوی الله به گرد وجود شریف تو می­چرخند.

ای کاش در کنار انواع و اقسام فرمول­های پیچیده­ی ریاضی، فیزیک وشیمی، فرمول ساده­ی ارتباط با تو را نیز به من یاد می­دادند.

یادم نمی­رود از کتاب فارسی، حکایت آن حکیم را که کارش به قبرستان شهری افتد. او با کمال تعجّب دید، بر روی همه­ی سنگ قبرها، سنّ فوت­شدگان را 3،4،7 سال و مانند آن نوشته­اند. پرسید: آیا اینان همگی در طفولیّت از دنیا رفته­اند؟ گفتند: این­جا سنّ هر­کس را معادل سال­هایی از عمرش که در پی کسب علم بوده است محاسبه می­کنند.

کاش آن­روز دبیر فارسی ما گریزی به حدیث معرفت امام می­زد و می­گفت که در تفکّر شیعی، حیات حقیقی در توجّه به امام عصر علیه السلام و معرفت و محبت و مودت او و مهم­تر از آن برائت از دشمنان او معنا می شود.

درس فیزیک، قوانین شکست نور را به من آموخت؛ ولی نفهمیدم «نور خدا» تویی و مقصود از «یهدی الله لِنوره مَن یَشاء» را. از سرعت سرسام آور نور (300 هزار کیلو­متر در ثانیه) برایم گفتند؛ امّا اشاره نکردند شعاع دید معصوم تا کجاست و نگفتند امام در یک لحظه می­تواند تمام عوالم و کهکشان­ها را از نظر بگذراند و از همه­ی ساکنان زمین و آسمان باخبر شود.

وقتی برای کنکور درس می­خواندم، کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبّت امام زمان علیه السلام تشویق نکرد. کسی برایم تبیین نکرد که معرفت امام نیز مراتب دارد و خیلی­ها تا آخر عمر در همان دوران طفولیّت یا مهد­کودک خویش در جا می­زنند.

نمی دانستم که عناوینی هم­چون دکتر، مهندس، پروفسور و … قرار داد­هایی در میان انسان­هاست که تنها به کارِ کسب ثروت، قدرت، شهرت و منزلت اجتماعی و گاهی خدمت در این دنیا می­آید؛ اصلاً در این وادی نبودم.

از فضای نیمه بسته­ی مدرسه، وارد فضای باز دانشگاه شدم. در دانشکده وضع از این هم اسف­بار­تر بود. بازار غرور و نخوت پُر مشتری بود و اسباب غفلت، فراوان و فراهم. فضا نیز رنگ و بو گرفته از «علم زدگی» و «روشن­فکر­مآبی»! خیلی­ها را گرفتار تب مدرک­گرایی می­دیدم. علم آن چیزی بود که از فلان کتاب مرجع اروپایی یا فلان مجلّه­ی آمریکایی ترجمه می­شد؛ از علوم اهل بیت علیهم السلام، دانش یقین بخش آسمانی، کمتر سخن به میان می­آمد!

مولای من! در دانشگاه هم کسی برایم از تو سخن نگفت؛ پرچمی به­نام تو افراشته نبود؛ کسی به سوی تو دعوت نمی­کرد؛ هیچ استادی برایم اوصاف تو را بیان نکرد. کارکرد دروس معارف اسلامی و تاریخ اسلام، جبران کسری معدّل دانشجویان بود! نه این­که از تبلیغات مذهبی، نشست­های فرهنگی، نماز جماعت، اردوهای سیاحتی زیارتی، مسابقات قرآن و نهج­البلاغه و… خبری نباشد… کم و بیش یافت می­شد؛ اما در همین عرصه­ها نیز تو سهمی نداشتی و غریب و مظلوم و «از­ یاد ­رفته» بودی.

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
انتظار/جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶

پس از فَراغت از تحصیل نیز، اداره­ی زندگی و دغدغه­ی معاش، مجالی برای فکر­کردن راجع به تو برایم باقی نگذاشت!

اینک اما، در عمق ضمیر خود، تو را یافته­ام؛ چندی است با دیده­ی دل تو را پیدا کرده­ام؛ در قلب خویش گرمای حضورت را با تمام وجود حس می­کنم؛ گویی دوباره متولد شده­ام. تعارف بردار نیست. زندگی بدون تو –که امام عصر و پدر زمانه­ای- «مردگی» است و اگر کسی هم­چون من، پس از عمری غفلت به تو رسید، حق دارد احساس تولدی دوباره کند؛ حق دارد از تو بخواهد از این پس او را رها نکنی و در فتنه ها و ابتلائات آخر­الزمان از او دست­گیری؛ حق دارد به شکرانه­ی این نعمت، پیشانی ادب بر خاک بساید و با خود زمزمه کند:

            \”الحمد لِله الذی هدانا لِهذا وَ ما کنّا لِنَهتدیَ َولا ان هدانَا الله\”

اگر تمام عالم را جست­و­جو کنی، دوستی همچون امام عصر علیه السلام نمی­یابی که:

هرچند به یادش نباشی، تو را از یاد نبرد؛

هرچند او را رها نکنی، تو را رها نکند؛

هرچند بر او جفا کنی، از عطا دریغ نورزد؛

هرچند در حقّش دعا نکنی، به درگاه خداوند برایت دعا کند؛

هرچند از او گریزان باشی؛ از تو روی برنگرداند؛

هرچند موجبات رنجش او را فراهم کنی، رنجوری تو را برنتابد؛

هرچند به او سربلندی نیفزایی، او سبب افتخار و بزرگی تو باشد؛

اگر از حال او بی­خبر باشی، از احوال تو بی­خبر نماند؛

اگر تو حضور او را درک نکنی، همیشه و هرجا همراه تو باشد؛

اگر از ارتباط با وی خودداری کنی، خود به تو پیغام دهد؛

اگر از او دفاع نکنی، تو را بی­پناه مگذارد؛

اگر هزاران مرتبه قلبش را شکسته باشی، باز عذرت را بپذیرد؛

اگر بارهای زیادی نقض میثاق کرده­ باشی، راه بازگشت به سوی تو نبندد؛

اگر تو او را دوست نداری، او تو را دوست داشته باشد؛

اگر تو امانت­داری شایسته برایش نباشی، او امین و رازنگهدار تو باشد؛

اگر تو او را یاری نرسانی، او پشتیبان و یاور تو باشد؛

اگر کوچک­ترین خدمتت را به رُخش کشی، بزرگ­ترین لطفش را به رویت نیاورَد؛

اگر تو حریمش را پاس نداشتی، او تو را حمایت و محاظت کند؛

اگر تو او را طرد کنی، او کهف حصین و پناهگاه امن تو باشد،

اگر سهم او را از مالت نپردازی، باز هم روزی خویش را مدیون او باشی؛

اگر تو فرزندی خطاکار و سربه­هوا گشتی، او پدری بزرگوار و شفیق باقی بماند؛

اگر تو حقّ برادری­اش را ادا نکردی، او همچنان برادری مهربان برای تو باشد؛

اگر تو او را در سختی­ها تنها گذاشتی، او در تنگناها تو را تنها نمی­گذارد و شاید، رهایی­بخش تو باشد؛

… و این­ها همه درحالی است که هیچ نیازی به تو ندارد و به عکس، تو سراپا نیاز و احتیاج به اویی!

آری، خواننده­ی گرامی!

رمز جلب عنایت امام عصر علیه السلام توجّه به وجود مقدّس اوست. می­توان آن حضرت را با « توسّل به ساحت مقدّس معصومین علیهم السلام و خود آن بزرگ» در قلب خویش حاضر دید.  اشتباه نکنیم! امام علیه السلام در دوردست­ها نیست؛ هر لحظه با ماست؛ از رگ گردن به ما نزدیک­تر است!

امام زمان علیه السلام در انحصار هیچ صنف، طایفه، گروه و حتی مذهبی نیست. متعلّق به همه­ی بشریّت است. فیض آن حضرت به فقیر و غنی، عالم و جاهل، نیکوکار و گناه­کار و حتی غیر مسلمان نیز می­رسد. او منشی و دربان ندارد. هر وقت اراده کنی، هرگاه دلت از همه­جا و همه­کس بگیرد، در هر زمان، بدون وقت و هماهنگی قبلی و بی­واسطه می­توانی با امام عصر علیه السلام ارتباط برقرار کنی. کافی است یک «یا صاحب الزّمان» بگویی.

اگرچه در برابر گوش­هامان دیوار کشیده و خود را از شنیدن صدای دل­نشینش محروم کرده­ایم، آقا جواب ما را خواهد داد. هرچند جلوی دیدگانمان پرده افکنده و از تماشای جمال دل­ربایش محرومیم، او ما را می­بیند. نگو: من کجا و امام زمان علیه السلام کجا؟ آن عزیز از پدر مهربان­تر است و از مادر دل­سوز تر؛ تک­تک ما را همچون فرزندان دلبند خویش دوست دارد… 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.