ابن شهر آشوب رحمهاللهعلیه روایت کرده است: روزی مرد عرب بادیهنشینی وارد مدینه شد و پرسید: «سخاوتمندترین فرد مدینه کیست؟» مردم امام حسین علیهالسلام را به او معرفی نموده و به مسجد راهنماییش کردند؛ او وارد مسجد شد و حضرت را در حال نماز دید؛ ایستاد و این چند بیت شعر را خواند:
«هرگز ناامید نشده آنکه به تو امید داشته و کوبهی در خانهات را به امید فضل و عطایت کوبیده؛ تو سخاوتمند و پشت و پناه بیچارگانی؛ پدرت نابودکنندهی فاسقین بود؛ اگر نبود هدایت و راهنماییهای پدر و جدّت، وجود ما را آتش جهنّم فرا میگرفت.»
حضرت سیدالشهداء علیهالسلام نمازشان را سلام دادند و به قنبر فرمودند: «از مال حجاز چیزی باقی مانده است؟» عرض کرد: «بله، چهار هزار دینار (سکه طلا) موجود است.» حضرت فرمودند: «آنها را بیاور، کسی که از ما سزاوارتر به آن بود، رسیده است!» وقتی قنبر دینارها را حاضر نمود، امام حسین علیهالسلام عبای مبارک خود را از تن درآورده و پولها را در آن پیچیدند و به واسطه شرم و حیا، دستشان را از لای درب خارج نموده و به آن عرب بخشیدند و این شعر را خواندند:
«این مقدار را بگیر، که من از تو پوزش میخواهم؛ و بدان که نسبت به تو مهربانم؛ اگر در آینده وسیلهی ایستادنی (وسعت مالی) به دستمان آید، مال سرشاری بر تو ریزش خواهد نمود؛ اما گذشت زمان خیلی تغییرپذیر است، و اکنون دست ما از نظر مالی گشاده نیست!»
آن مرد عرب، پولها را گرفته و شروع به گریه کرد؛ حضرت به او فرمودند: «شاید آنچه دادیم کم بوده؟» عرب گفت: «هرگز، گریهام برای این است که چگونه دستان سخاوتمند شما، در دل خاک جای میگیرد؟!»
مناقب (ابنشهرآشوب)، ج۴، ص۶۵
بحار الانوار (علامهمجلسی)، ج۴۴، ص۱۹۰
ثبت دیدگاه