زیرک
﴿ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴾
زیرک
در محاورات عامیانه، گاه دو نفر، شخصی را به زیرکی میستایند:
– فلانی زرنگ است؛ در حساب و کتاب مو را از ماست میکشد.
– کسی نمیتواند کلاه سرش بگذارد…
– هر کاری بخواهد میکند؛ اما دم به تله نمیدهد …
از منظرِ بعضی از انسانها، زیرک کسی است که خوب فکرش را کار میاندازد تا سود مادی بیشتری کسب کند؛ اما آیا ملاک زیرکی در نزد خدا نیز این چنین است؟ ببینیم پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله
چه کسی را زیرک میدانند:
« زیرک ترین زیرکان، کسی است که خودش را حسابرسی کند و اعمالش برای بعد از مرگ باشد ( نه دنیا).»[1]
زیرک کسی است که قدر ِلحظه لحظهی عمرش را بداند و عمر را در جهت منفعت ِاخروی صرفکند.
خداوند میفرماید: ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ ﴾[2]:
﴿ ای کسانی که ایمان آوردهاید، تقوای خدا پیشه کنید و هر یک از شما باید در اعمالش نیک نظر کند که چه توشهای برای آخرت پیش میفرستد. ﴾
قرآن را باید جدی گرفت؛ در آیاتِ آن باید تأمل کرد؛
نباید مثل کتابهای دیگر با آن برخورد کرد؛ کتابی همچون همهی کتابها و نوشتهای مانند همهی نوشتهها؛ بلکه آیات این کتاب نورانی باید چراغ زندگی عملی ما باشد.
اکنون به دقت در کلمات ِامیرمؤمنان علیهالسلام بنگریم؛ باشد که نورانیت این کلمات، تحولی در زندگی ما ایجاد کند و چگونگی محاسبه نفس را بیاموزیم:
«(انسان) آنگاه که صبح را به شب رساند، خودش را مورد خطاب قرار دهد که:
ای نفس! این روز بر تو گذشت و هرگز به تو باز نمیگردد
و خداوند از تو دربارهی آن میپرسد که چگونه آن را گذراندی و چه عملی در آن انجام دادی؟
آیا به خداوند مؤمن بودی؟ آیا حمد او به جا آوردی؟
آیا حق برادر مؤمنی ادا نمودی؟
آیا از او رفع گرفتاری کردی؟ آیا در غیاب او، حقوق وی را در مورد خانواده و فرزندانش رعایت نمودی؟
آیا در مورد باز ماندگان او پس از مرگ، احترامش را نگه داشتی؟
آیا مسلمانی را یاری رساندی؟ چه کاری برایش انجام دادی؟»[3]
چه عجیب و زیبا، مولایمان لحظه لحظهی عمر را به چالش میکشند و افسار نفس سرکش را چه ماهرانه به دستمان میدهند!
اما افسوس! «چه بسیار است کلمات ِعبرت آمیز و چه اندکاند عبرت گیرندگان!»[4]
آیا ممکن است که نگارندهی این سطور خود، این کلمات ِامیرمؤمنان علیهالسلام را سرلوحهی زندگیش قرار دهد؟
آیا میشود که در پایان ِروز، پیش از خواب رفتن ِدیدگان، دیدگانِ قلبم را بگشایم و اعمالم را موشکافی کنم و آنگاه خود در مورد خودم حکم کنم؟
در این آشفته بازار که بسیاری در پی عیبجویی از یکدیگرند، آیا پیش آمده سر به گریبان فرو برم و عیوب خود را بیابم؟
میشود که این بار، برقِ کلامِ حضرت امیر علیهالسلام چنان بگیرد و تکانام دهد که یک باره مرا به وادی زیرکان که نه، به سرای زیرکترین زیرکان بیفکند؟ همانها که از لحظه لحظهی عمرشان، منفعت بسیار میبرند؟
… و امشب، شبی دیگر است. مصمم شدهام برای لحظاتی هم که شده نفسم را به دادگاه بکشانم:
ای نفس! امروز بر تو گذشت؛ در این پنجاه و چهار هزار ثانیه، چند ثانیه پرندهی دلت به کوی یارِ غایب از نظر پرواز کرد؟
ای نفس! ای قفسِ دل! تا کی اسیرِ آب و دانهام کردهای؟
مگر نشنیدهای داستانِ شوق را، داستان مهر را، محبت را، آشفتگی را، دلدادگی را، دلسپردگی را؟! مگر ندیدهای دلدادگی فرزند مهزیار را که نوزده سفر با پای پیاده، روی به کوی موعودِ عالمیان کرد و به شوق دیدار و وصل ِآن امامِ جانان در راه کعبه قدم زد و از خار مغیلان نهراسید که:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان، غم مخور
و سرانجام در سفر بیستم به خواستهی خود رسید. او فرستادهی امام زمان علیهالسلام را دید که از او پرسید:
دنبال چه میگردی؟
– امام محجوب و پنهان از مردمِ دنیا را می خواهم.
فرستاده گفت: نه، او محجوب و در پس پرده از شما نیست؛ بلکه پردههای او اعمال بد شماست…
وآنگاه که فرزند مهزیار به وصال ِامام رسید، آن حضرت به او فرمودند:
« ای فرزند مهزیار! شب و روز در انتظارِ آمدنت بودیم؛ چه چیز آمدنت را این قدر به تأخیر انداخت؟»
عرض کرد: آقای من! تا این لحظه کسی را نیافته بودم که مرا به محل شما راهنمایی کند.
امام فرمودند:« کسی را نیافته بودی که راهنماییات کند؟ (نه چنین نیست؛ بلکه عامل دوری آن بود که) شما به دنبال مال اندوزی رفته بودید و بر مؤمنان ناتوان فخر میفروختید و پیوندهای خویشاوندی میان ِخودتان را گسسته بودید؛ پس دیگر چه عذری دارید؟»[5]
اکنون و در پایان این روز و در این دادگاه حسابرسی،
ای نفس! من تو را محکوم میکنم که بر خود ظلمکردی.
ثانیهها، دقیقهها، روزها و سالها را در پی سرابِ دنیا از کف دادی؛
اما هیچ مأیوس نشو که خوب مولایی داری؛
او همین حالا شاهد و نظارهگر توست!
هیچ غممخور که راه توبه باز است و امام ِ تو از پدر و مادرت مهربانتر و توبه پذیرتر است.
حتی نیاز به سفر جسمانی نیست! از همین جا و همین حالا مرغِ دل را به سوی امام زمان پرواز ده! از همین جا توبه کن! بگو: باز میگردم؛ بگو: تغییر میکنم؛ بگو: جبران میکنم.
و امیدوار باش به بزرگواری و بخشایندگی آن امام ِمهربان؛
چنان که در پایانِ داستانِ فرزندِ مهزیار، این بزرگواری بس هویداست:
فرزند مهزیار پس از پشیمانی خطاب به امام زمان علیهالسلام عرض کرد:
توبه، توبه، عذر می خواهم؛ ببخشید؛ نادیده بگیرید.
و آن مولای توبه پذیر فرمودند:
« ای پسر مهزیار! اگر این گونه نبود که بعضی از شما برای بعضی دیگراستغفار میکنید، تمام کسانی که بر روی زمین هستند نابود میشدند، به جز خواص شیعه؛ همانها که گفتارشان با کردارشان هماهنگ است.»[6]
از خدا میخواهیم پرندهی جانمان را به هوای کوی یار؛ همچون مرغِ دلِ فرزندِ مهزیار به حرکت آورد:
طیرانِ مرغ دیدی؟ تو ز پای بندِ شهوت به در آی تاببینی، طیران آدمیت
ثبت دیدگاه