حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

پنجشنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Thursday, 25 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

شعر شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله – بخش دوم

شاعر:محمد بیابانی

بروی داغ بدی بر جگرم می ماند

اشک در حلقه چشمان ترم می ماند

من گل یاس بهشتم بروی می سوزم

تو بمانی به برم برگ و برم می ماند

بودن محسن من در گرو بودن توست

پدرم تو که بمانی پسرم می ماند

خنده ام خنده وصل است ولی ای بابا

بعد من ناله ی در پشت درم می ماند

چادرم می ماند پیرهنم می ماند

بین کوچه اثر بال و پرم می ماند

سرخی بوسه میخ در و سیلی روی

گرمی بوسه تو ای پدرم می ماند

غصه از بابت حیدر نخوری بعد از من

زینبم پشت سر همسفرم می ماند

زینبم هست که در کرب و بلا بعد حسین

سر پناه همه اطفال حرم می ماند

شاعر:غلامرضا سازگار

مدینــه آبستـن بیــداد بـود

نقطــۀ انفجــار فریــاد بـود

در شـرر فتنـه فـلک سوخته

بـال و پـر خیل ملک سوخته

فتنه عظیم است و بلا بس عجیب

قرآن، تنهـا شده، عترت غریب

گشته ز همگامـی اهـل ضلال

آیــۀ «اکمَـلْتُ لکم» پایمـال

رفته فقط دو ماه و نیم از غدیر

دین شده در چشم حقیران حقیر

باز بـه شیطان شده آغوششان

قـول نبـی گشتـه فراموششان

کفــر شــده زیــور آیینشان

دیـن شده پیراهن چرکینشان

غدیـر تعطیل شد ای وای من!

سقیفه تشکیل شـده ای وای من!

دشمن مأیـوس شـده از غدیر

کز نفس ختم رسل خورده تیر

امیـر مسلمیـنِ عالـم شــده

آه که قـرآن کمرش خـم شده

سینه پر از ناله و دل پر ز درد

آی محمّـد بـه جهان بـاز گرد

علی که حق بود و به حق نصب شد

ببین چگونه حق او غصب شد

حـق شـده پایمـال پیکارهـا

بـاز شـده مـشت ستمکارهـا

آن که نهان داشت به دل کینه‌ها

فـاش زنـد سنگ بـه آیینه‌ها

تیـر رهـا کرده بـه سوی علی

تیغ کشیده است به روی علی

خون زده در سینه توحید جوش

بولهبـی آمده هیزم بـه دوش

تا کـه بسوزد حـرم وحـی را

بشکند از کین قلم وحـی را

ریخت به هم نظام توحید را

کشت در این فاجعه خورشید را

گرفتم این که بگذریم از غدیر

نیست کسی به غیر حیدر، امیر

بت مگمارید بـه پـاس حرم

وصلۀ ناجـور و لبـاس حرم؟

وای به من نفس پیمبـر کجا؟!

قاتــل صدیقــه اطهـر کجا؟!

کیست علی؟ تمام ختم رسل

به جـان او سـلام ختـم رسل

کیست علی؟ تمام میزان حق

دست حق و چشم حق و جان حق

کیست علی؟ حقیقـت ابتــدا

کیست علی؟ کلیـد فتح خـدا

کیست علی؟ قـدر، ولی قدر قدر

کیست علی؟ بــدر، بگـو بــدر بدر

کیست علی؟ امام پیش از وجود

کرده به خاک درش آدم سجود

امام دین کیست به غیر از علی

تمام دین کیست به غیر از علی

روی خدا روی دل‌آرای کیست؟

دوش نبی جـای کف پای کیست؟

تیغ که بـر تـارک مرحب نشست؟

دست که بت‌هـای حرم را شکست؟

نــام کـه جــز او اسـدالله بود؟

مگــر نـه این کـه او یـدالله بود؟

ظلم به عدل که هـلاک اوفتاد؟

عَمر ز تیغ که به خـاک اوفتاد؟

فاتح میـدان محمّـد کـه بـود؟

جان علی جان محمّد که بود؟

فاطمه ریحانـه روح نبـی ست

فاش بگویید که ناموس کیست؟

اگر چه در شعـر دگـر گفته‌ام

دوبـاره می‌گویــم اگـر گفته‌ام

مغــز، علـی و دگـران پوستند

تمــام انبیــا علــی‌دوستنــد

تمام نخل «میثم» این است و بس

غیـر علـی امـام مـا نیست کس

شاعر:محمد جواد محدثی

محمّد ساقی بزم وجود است

جهان مست از می جود و شهود است

ولایت همچو می در جام هستی است

غدیر خم، خُم این شور و مستی است

علی عطر و جهان گُلخانه اوست

حقیقت، برگی از افسانه اوست

محمد دین عقل و فطرت آموخت

مرام دوستی با عترت آموخت

شما ای عترتِ مبعوثِ خاتم

شما ای برترین اولادِ آدم

شما از اهل بیتِ آفتابید

گل جان محمد را گلابید

جهان جسم و شما جان جهانید

شما هم آشکار و هم نهانید

شما اسرار هستی را امینید

فروغ آسمان، روی زمینید

امیر کشور دل ها شمایید

شما آئینه های حق نمایید

شما یک نور در چندین رواقید

شما نور حجازید و عراقید

فروزان مشعل همواره جاوید

شمایید و شمایید و شمایید

دیانت بی شما کامل نگردد

بجز با عشقتان، دل، دل نگردد

کدام عاشق در این ره، در بلا نیست؟

کدامین دل شما را مبتلا نیست؟

اگر در سوگتان شد دیده نمناک

اگر از عشقتان دل گشت غمناک

گواه عشق ما این دیده و دل

رساند «اشک» و «غم» ما را به منزل

شما راه سعادت را دلیلید

شما مقصودِ هر ابن السّبیلید

شما حقّید و دشمن ها سرابند

کفی پوچند و چون نقشی برآبند

شما تفسیر «نور» و «والضحی» یید

شما معنای قرآن و دعایید

امامید و شهیدید و گواهید

مصون از هر خطا و اشتباهید

شما راه خدا را باز کردید

شهادت را شما آغاز کردید

فدا کردید جان، تا دین بماند

به خون خفتید، تا آئین بماند

شما نور خدا در روی خاکید

صراط مستقیم و راه پاکید

توّلای شما فرض خدایی است

قبول و ردّ آن مرز جدایی است

هر آنکس را که در دین رسول است

ولایت، مُهر و امضای قبول است

ولایت با برائت ختم گردد

پس از «لبّیک»، شیطان رجم گردد

اگر پیمان مردم با «ولی» بود

اگر پیوند با «آل علی» بود

نه فرمان نبی از یاد می رفت

نه رنج و زحمتش برباد می رفت

نه بر روی زمین می ماند قرآن

نه «قدرت» تکیه می زد جای «برهان»

نه حق، بی یاور و مظلوم می ماند

نه امّت از علی محروم می ماند

نه زهرا کشته می شد در جوانی

نه می شد خسته از این زندگانی

نه از دست ستم می خورد سیلی

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
پیوند با خویشاوندان

نه رویش می شد از بیداد، نیلی

نه بازویش کبود از تازیانه

نه دفن او شبانه، مخفیانه

نه تیغ کینه در دست جنون بود

نه محراب علی رنگین زخون بود

نه خون دل نصیب مجتبی بود

نه پرپر لاله ها در کربلا بود

نه زینب بذر غم می کاشت در دل

نه می زد سر ز غم بر چوب محمل

بقیع ما نه غم افزای جان بود

نه ویران و چنین بی سایه بان بود

کنون ماییم و درد داغداری

کنون ماییم و اشک و سوگواری

غدیر ما محرّم دارد امروز

محرّم بذر غم می کارد امروز

ولایت گنج عشقی در دل ماست

محبّت هم سرشته با گِل ماست

شما آل رسولِ خاتم استید

که با جود و کرم میثاق بستید

کریمان با بدان هم بد نکردند

کسی را از در خود ردّ نکردند

اگر ناقابلیم و شرمساریم

بجز عشق شما چیزی نداریم

شما در ظاهر و باطن امیرید

عنایت کرده، ما را دست گیرید

شاعر:غلامرضا سازگار

مدینه، چه کردی رسول خدا را

گرفتی ز ما خاتم‌الانبیا را

چه بیدادگر بود، این چرخ گردون

که خاک یتیمی، به سر ریخت ما را

دریغا! که روح دعا، رفت در خاک

گرفتند از ما روان دعا را

به سوگ محمّد، بگریید، یاران

که زهرا ببیند، سرشک شما را

بیارید گل بر در بیت زهرا

که هم‌درد باشید، خیرالنسا را

الهی الهی که اهل مدینه

نبینند، تنهایی مرتضا را

الهی نبینم که زهرا به صحرا

دهد آب با اشک خود نخل‌ها را

مبادا که در بیت وحی الهی

بدون طهارت، گذارید پا را

ببوسید، روی حسین و حسن را

تسلّا دهید این دو صاحبْ عزا را

خدا را چه شد، آن طبیب دو عالم

که آورد، بر زخم‌ جان‌‌ها، دوا را

نه لب بر گلوی حسینش نهاده

نه بوسیده لعل لب مجتبا را

سلامی نداده است، بر اهل‌بیتش

زیارت نکرده است، بیت‌الولا را

زنان مدینه، چو جان در بر خود

بگیرید، دخت رسول خدا را

مبادا مبادا، گذارید تنها

در این روزها، عصمت کبریا را

زنان مدینه، به جان پیمبر

بگویید اسرار این ماجرا را

چرا شعله از بیت زهرا بلند است

ببینید، آتش زدند آن سرا را

دریغا! دریغا! که در پشت آن در

شکستند، ارکان ارض و سما را

بیایید، در آستان ولایت

که کشتند، ریحانهُ المصطفا را

خطاکار، آن بود، ای اهل عالم!

کز اوّل رها کرد، تیر خطا را

خدا را در بیت توحید و آتش؟

یهودند این جانیان، یا نصارا؟

یهود و نصارا به پیغمبر خود

روا داشت کی این چنین ناروا را؟

کسی کو زند، لطمه بر روی زهرا

به قرآن که کفرش بود آشکارا

نه سهمی، ز قرآن و اسلام دارد

نه دیده است، یک لحظه رنگ حیا را

ندیده است، پیغمبری، جز محمّد

ز امّت، چنین ظلم و جور و جفا را

شراری، ز بیت‌الولا رفت بالا

که بگرفت در کام خود کربلا را

عدو، آتشی زد به بیت ولایت

که بگرفت، تا حشر، دودش فضا را

زمام سخن را نگهدار «میثم»

که آتش زدی، قلب اهل ولا را

شاعر:احسان محسنی فر

چرا چشمت پر اشک و سینه ات پر آه می باشد

مخور غصه پس از من عمر تو کوتاه می باشد

مسوزان قلب بابا را چنین ناله مزن زهرا

که شاد از ناله ی تو دشمن گمراه می باشد

علی را کرده ام مأمور صبر و تو کنارش باش

پس از من روزهای بی کسی در راه می باشد

سپر بهر علی شو وقت آتش سوزی خانه

بدان که قتلگاه تو همین درگاه می باشد

همین که می زند زخم زبان بر من به پیش تو

تو را بعد پدر در کوچه سدّ راه می باشد

بلرزاند مرا در قبر تا بر تو زند سیلی

که از مهری که من دارم به تو آگاه می باشد 

شاعر:جواد حیدری

امشب آغازِ مصیبت می شود

فتح باب درد و غربت می شود

ناله ی زهرا شود امشب بلند

ناله دارد از وجودی دردمند

در غریبی رحمهٌ للعالمین

جان سپارد از شرار زهر کین

قاتل او خانگی و آشناست

خائن و پست و لعین و بی حیاست

لحظه های آخر خیر البشر

اشک می بارد علی خون جگر

فاطمه دور سرش پر می زند

دیده تر، بر سینه و سر می زند

ای پدر زود است از پیشم مرو

می کنی محزون و دل ریشم مرو

ای که هستی مقتدای عالمین

تو مرو جان حسن جان حسین

لحظه ای تا دیده اش را باز کرد

با محبّت دخترش را ناز کرد

دخترم با گریه آزارم مده

دیگر امشب وقت رفتن آمده

غم مخور ای نور چشمان همه

زود می آیی کنارم فاطمه

بعد من ای روح و ریحان پدر

عمر تو کوتاه می گردد دگر

بعد من کار تو مشکل می شود

درد و غربت بر تو حاصل می شود

ای که هستی مصطفای منجلی

بعد من جان تو و جان علی

مرتضی بر من که نور دیده است

بارها دور سرم گردیده است

بارها گشته بلا گردان من

آمده تا جان کند قربان من

کن تلافی، مرتضی را یار باش

یار او بین در و دیوار باش

باش آگه دختر دلخسته ام

دست او را با صبوری بسته ام

ریسمان دیدی اگر بر گردنش

پهلویت را کن سپر بر دشمنش

گو میان شعله های آتشین

من فدایت یا امیرالمؤمنین

کینه های بدر افشا می شود

خصم بر قتلت مهیّا می شود

از خلافت، ناکسی دم می زند

بر رخت سیلیِ محکم می زند

دین فقط با خون تو گردد درست

می روم امّا دل من پیش توست

در جنان من بیقرارت می شوم

فاطمه! چشم انتظارت می شوم

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.