میان سجده سر دادی و رفتی
به جانت بال و پر دادی و رفتی
زبس از شام عالم خسته بودی
سرت را در سحر دادی و رفتی
بشر قدرت ندانست و تو داغی
زهجرت بر بشر دادی و رفتی
برای رد شمست جانب عرش
به سر شق القمر دادی و رفتی
دلت از بهر زینب غرق خون بود
ز غمهایش خبر دادی و رفتی
خبر از تشت پر از لخته خون
هم از آن تشت زر دادی و رفتی
حسن با کوفیان بر جا نهادی
به نا اهلان پسر دادی و رفتی
حسینت تا که بی سقا نماند
به دستانش قمردادی و رفتی
نشد عالم بیابد با تو (سامان)
نشان از منتظردادی و رفتی
ثبت دیدگاه