حدیث
سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب می شود و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است

شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Saturday, 20 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1978 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 187×
پ
پ

مبارزه سید الشهداء و شهادت آن حضرت‏ در ارشاد شیخ مفید

و چون حسین علیه السّلام از شتر مسناه پیاده گشت و بخیمه خویش باز گشت، شمر بن ذى الجوشن با گروهى از همراهان خود پیش آمده آن جناب را احاطه کردند، پس مردى از ایشان بنام مالک بن یسر کندى تندى کرده حسین علیه السّلام را دشنام داد و شمشیرى بر سر آن حضرت بزد و آن شمشیر کلاهى که بر سرش بود شکافت و بر سر رسید و خون جارى شد و کلاه پر از خون گردید، حسین علیه السّلام در باره او نفرین کرده فرمود: با این دستت طعام نخورى و آبى نیاشامى و خداوند تو را با مردم ستمکار محشور فرماید. سپس آن کلاه را بیک سو انداخته پارچه خواست و سر را با آن ببست و کلاه دیگرى خواسته بر سر نهاد و عمامه بر آن بست، و شمر بن ذى الجوشن با آن بیشرمان که همراهش بودند بجاى خویش بازگشتند، پس آن جناب لختى درنگ کرده بازگشت آنان نیز بسویش بازگشتند و اطراف او را گرفتند.

در این میان عبد اللَّه بن حسن بن على علیهما السّلام که کودکى نابالغ بود از پیش زنان بیرون آمد و لشکر را شکافته خود را بکنار عمویش رسانید، پس زینب دختر على علیه السّلام خود را بآن کودک رسانید که از رفتنش جلوگیرى کند، حسین علیه السّلام فرمود: خواهرم این کودک را نگهدار، کودک از بازگشتن (بهمراه عمه) خوددارى کرد و با سرسختى از رفتن سرپیچى نموده گفت: بخدا از عمویم جدا نخواهم شد، در این هنگام ابجر بن کعب شمشیرش را براى حسین علیه السّلام بلند کرد، آن کودک گفت: اى پسر زن ناپاک آیا عمویم را می کشى؟ پس ابجر آن کودک را با شمشیر بزد، کودک دست خویش سپر کرد و آن شمشیر دست او را جدا کرده پیوست آویزان نمود، کودک فریاد زد: مادر جان! پس حسین علیه السّلام آن کودک را در برگرفت و بسینه چسبانیده فرمود: فرزند برادر بر این مصیبتى که بر تو رسیده شکیبائى کن و آن را به نیکى بشمار گیر، زیرا همانا خداوند تو را بپدران شایسته‏ ات می رساند، سپس حسین علیه السّلام دست بسوى آسمان بلند کرده گفت:
بار خدایا اگر این مردم را تا زمانى بهره زندگى داده ‏اى، پس ایشان را بسختى پراکنده ساز، و گروههائى پراکنده دل ساز، و هیچ فرمانروانى را هرگز از ایشان خوشنود منما، زیرا که اینان ما را خواندند که یاریمان کنند سپس بدشمنى ما برخاسته ما را کشتند؟
و پیادگان لشکر ابن سعد از راست و چپ بر باقیماندگان از یاران حسین علیه السّلام حمله‏ ور شده آنان را کشتند تا اینکه جز سه تن یا چهار تن براى آن حضرت بجاى نماند، حسین علیه السّلام که چنین دید زیر جامه یمانى بخواست (و چنان درخشندگى داشت) که چشم را خیره می کرد، و آن را پاره کرده پوشید، و براى آن پاره کرد که پس از کشتنش آن را از تنش بیرون نکنند، ولى چون حسین (علیه السّلام) کشته شد أبجر بن کعب آن را بر بود و آن بزرگوار را برهنه گذارد، و دو دست (این مرد پلید یعنى) أبجر بن کعب لعنه اللَّه پس از واقعه کربلا در تابستان خشک می شد بدانسان که مانند دو چوب خشک بود، و در زمستان تازه می شد و خون و چرک از آن مى‏آمد و بهمین حال بود تا خدا نابودش کرد.
و چون از یاران حسین علیه السّلام جز سه تن از خاندانش بجاى نماند رو بمردم کرده از خود دفاع می کرد و آن سه تن نیز دفع دشمن از آن جناب می نمودند تا آنکه آن سه نیز کشته شده تنها ماند، و زخم هاى گران که بر سر و بدنش رسیده بود او را سنگین کرده بود، پس با شمشیر آن بی شرمان را می زد و آنان از برابر شمشیرش براست و چپ پراکنده می شدند،حمید بن مسلم گوید: بخدا مرد گرفتار و مغلوبى را هرگز ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و دلدارتر و پابرجاتر از آن بزرگوار باشد، چون پیادگان بر او حمله می افکندند او با شمشیر بدانان حمله می کرد و آنان از راست و چپش می گریختند چنانچه گله گوسفند از برابر گرگى فرار کنند، شمر بن ذى الجوشن که چنان دید سوارگان را پیش خواند و آنان در پشت پیادگان قرار گرفتند، سپس بر تیر اندازان دستور داد او را تیر باران کنند، پس تیرها را بسوى آن مظلوم رها کردند (آنقدر تیر بر بدن شریفش نشست) که مانند خارپشت شد، پس آن حضرت از جنگ با آن بیشترمان باز ایستاد و مردم در برابرش صف زدند، خواهرش زینب بدر خیمه آمد و رو بعمر بن سعد بن ابى وقاص کرده فریاد زد: واى بر تو اى عمر؟ آیا ابو عبد اللَّه را می کشند و تو نگاه می کنى؟ عمر پاسخ زینب را نگفت، زینب فریاد زد: واى بر شما آیا یک مسلمان میان شما مردم نیست؟
کسى پاسخش را نداد، شمر بن ذى الجوشن بسوارگان و پیادگان فریاد زد: واى بر شما در باره این مرد چشم براه چه هستید؟ مادرانتان در عزاى شما بگریند؟ پس آن فرومایگان از هر سو بآن حضرت حمله ‏ور شدند، زرعه بن شریک ضربتى بشانه چپ آن بزرگوار زده آن را جدا کرد، دیگرى ضربت بگردنش زده حضرت برو درافتاد، سنان بن انس نیزه باو زد او را بخاک افکند، خولى بن یزید اصبحى پیش دوید از اسب بزیر آمد که سر آن بزرگوار را جدا کند لرزه بر اندامش افتاد، شمر گفت: خدا بازویت را از هم جدا کند چرا می لرزى؟ و خود آن سنگدل پیاده شده سر حضرت را برید آنگاه آن سر مقدس را بخولى سپرده گفت:نزد امیر عمر بن سعد ببر، سپس آن بى ‏شرمان براى ربودن جامه ‏ها و برهنه کردن آن جناب روى آوردند، پس پیراهنش را اسحق بن حیاه حضرمى بربود، زیر جامه آن بزرگوار را ابجر بن کعب ربود، عمامه ‏اش را اخنس بن مرثد برد، شمشیرش را مردى از بنى دارم برد، و آنچه اسب و شتر و اثاث بود همه را غارت کرده جامه‏ ها و زینت آلات زنان را نیز بردند.
حمید بن مسلم گوید: بخدا من زنى از خاندان آن جناب را دیدم که جامه‏ اش را بتن نگه می داشت که نبرند و در این باره پافشارى می کرد ولى سرانجام بزور از تنش کشیده و بردند، سپس برفتیم تا بعلى بن الحسین علیهما السّلام که بیمار سختى بود و روى فرشى افتاده بود رسیدیم، گروهى از پیادگان همراه شمر سر رسیدند پس بشمر گفتند: آیا این بیمار را نمى‏ کشى؟ من گفتم: سبحان اللَّه آیا کودکان را هم می کشند؟ جز این نیست که این کودکى است و همین بیمارى که دارد او را بس است؟ پس پیوسته آنجا بودم تا آنان را از او دور کردم، عمر بن سعد بدر خیمه ‏ها آمد، زنان در روى او فریاد زدند و گریستند؟
پس عمر بن سعد بهمراهانش فریاد زد: هیچ کس داخل خیمه این زنها نشود، و کسى متعرض این کودک بیمار نگردد، پس زنان از او درخواست کردند آنچه از آنان ربوده ‏اند بآنان بازگردانند تا بدانها خود را بپوشانند عمر فریاد زد: هر کس چیزى از زنان برده بدانها بازگرداند، و بخدا هیچ کس چیزى پس نیاورد، و (کسى بسخنان او گوش نداد).
پس گروهى را بخیمه‏ ها و سراپرده زنان و على بن الحسین علیه السّلام بپاسدارى واداشت و گفت:
ایشان را نگهبانى کنید که کسى از ایشان بیرون نرود و کسى بآنان آزارى نرساند، سپس بجاى خویش‏ بازگشت و در میان لشکر فریاد زد: کیست که سخن مرا در باره حسین بپذیرد و با اسب خویش بدنش را لگدکوب کند؟ بازگشت و در میان لشکر فریاد زد: کیست که سخن مرا در باره حسین بپذیرد و با اسب خویش بدنش را لگدکوب کند؟ ده تن انجام این کار را پذیرفتند که از آن جمله بود اسحاق بن حیاه، و اخنس بن مرثد، پس اینان با اسبان خویش بدن شریف حسین علیه السّلام را لگدکوب کردند بدانسان که استخوانهاى پشت آن بزرگوار را در هم شکستند (و با این جنایت روى جنایتکاران دنیا را سفید کردند).
و عمر بن سعد در همان روز که روز عاشورا بود سر مقدس حسین علیه السّلام را با خولى بن یزید اصبحى و حمید بن مسلم ازدى بسوى عبید اللَّه بن زیاد فرستاد و دستور داد سرهاى مقدس دیگر از یاران و جوانان بنى هاشم را جدا کنند و آنها هفتاد و دو سر بود و آنها را با شمر بن ذى الجوشن و قیس بن اشعث و عمر بن حجاج روانه کوفه کرد، و خودش آن روز را تا بشب و فردا تا ظهر در کربلا ماند، سپس دستور کوچ داد و بسوى کوفه روان شد و همراهش بودند دختران حسین علیه السّلام و خواهران آن جناب و زنانى که با ایشان بودند و کودکان که در میان ایشان بود على بن الحسین علیه السّلام و او دچار بیمارى معده بود و بیماریش چنان سخت بود که نزدیک بمرگ بود، و چون ابن سعد از آنجا کوچ کرد گروهى از بنى اسد که در غاضریه بودند بنزد اجساد مطهره حسین علیه السّلام و یارانش آمده و بر آنان نماز گزارده (و آنان را دفن کردند بدین ترتیب: که) حسین علیه السّلام را در همین جایى که اکنون قبر شریف او است دفن نموده و فرزندش على بن الحسین اصغر را کنار پاى آن حضرت و براى شهیدان دیگر از خاندان و یاران آن بزرگوار که اطرافش بزمین افتاده بودند گودالى در پائین پاى حسین علیه السّلام کنده و همگى را گرد آورده در آنجا دفن کردند، و عباس بن على علیهما السّلام را در همان جا که کشته شده بود سر راه غاضریه جایى که اکنون قبر او است دفن نمودند.

پیشنهاد گروه فرهنگی امیدواران
شهادت حضرت عباس علیه السلام در مقتل جواد محدثی

منبع: ترجمه ارشاد شیخ مفید، رسولی محلاتی، ج۲، صص۱۱۴-۱۱۸٫

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.