مجموعه شعر بخش دوم
چشم به راهيم ما همه
بگشاي در! نشسته به راهيم ما همه
در انتظار موكب ماهيم ما همه
پشت صداي ما همه، از غم خميده است
بي تو بدون پشت و پناهيم ما همه
رفتي و سرنوشت زمين را گره زدي
با اين شبي كه هيچ نخواهيم ما همه
بعد از تو يخ، تمام جهان را فرا گرفت
اينگونه گر دهانهی آهيم ما همه
روز و شب است و شوق تماشاي روي تو
پا تا به سر، تمام، نگاهيم ما همه
مثل ستاره ها و نگاه درخت ها
بازآ ببين كه چشم به راهيم ما همه
موعود مهر
من روز وشب ظهور تو را، آه مي كشم
در آسمان عبور تو را، آه مي كشم
مي پرسمت ز رود و بيابان و كوه و دشت
من پاسخ ظهور تو را، آه مي كشم
پيداتري از آنكه ببينم تو را به چشم
در محضرت حضور تو را آه مي كشم
مي خوانمت به نام و نميدانمت هنوز
من فرصت مرور تو را آه مي كشم
گاهي غم فراق تو را، گريه مي كنم
گاهي وصال دور تو را، آه مي كشم
وقتي نمي رسم به خيال وصال تو
من هم دل صبور تو را، آه مي كشم
از اين فصول پر ز حقارت، دلم گرفت
من فصل پر غرور تو را آه مي كشم
موعود مهر جهانتاب آخرين
بر من بتاب! نور تو را، آه مي كشم
امير كاروان
صفاي گلستان مرهون سعي باغبان باشد
و الّا باغ در فصل بهاران هم خزان باشد
الا اي باغبان گلشن هستي كه گل ها را
نمي باشد صفا جز آنکه از روی تو میباشد
نواي بلبل شوريده ازهجر تو مي باشد
كه از هجر تو هر دلداده را آه و فغان باشد
چرا اين قافله پاشيده از هم خود تو مي داني
كه دور ازقافله سالار و مير كاروان باشد
بيا با وصل خود جان در تن بيجانم القا كن
كه ديگر از فراقت ني به تن تاب و توان باشد
بيا اي دادرس بستان ز ظالم داد مظلومان
كه جز تو دادخواه بيكسان از ظالمان باشد؟
براي آن كه گيري انتقام مادر خود را
به راهت منتظر جمعی پریشانحال میباشد
پريشانم بيا مهدي
زهجران تو گريانم نظير شمع سوزانم
پريشانم پريشانم بيا مهدي! بيا مهدي!
نشستم من به راه تو به امّيد نگاه تو
كه بينم روي ماه تو بيا مهدي! بيا مهدي!
به سوي ما نظر بنما ز ما دفع خطر بنما
ز بزم ما گذر بنما بيا مهدي! بيا مهدي!
فراقت كرده دلگيرم من از جان و جهان سيرم
ز دوري تو مي ميرم بيا مهدي! بيا مهدي!
به جسم ناتوان جاني به جان خسته جاناني
به هر دردي تو درماني بيا مهدي! بيا مهدي!
به دل دارم ولاي تو به سر دارم هواي تو
گدايم من، گداي تو بيا مهدي! بيا مهدي!
خبر داري تو اي مولا ز ظلم و كينه اعدا
چه آمد بر سر زهرا بيا مهدي! بيا مهدي!
رخ بنما اي گل رعنایيم
آي و ببين حال پريشان ما كن نظر اين ديدهی گريان ما
پرده برافكن دل ما آب شد رخ بنما، طاقت ما تاب شد
حجله خونين دل احباب شد كشتي ما غرق به گرداب شد
حب تو آمال دل زار ما مهر تو سررشته هر كار ما
ذكر تو سر مصدر گفتار ما قلب تو آگاه ز كردار ما
رخ بنما اي گل رعنائيم نيست دگر صبر و شكيبائيم
صحن گلستان همه پر لاله گشت صبح وصال آمد و هجران گذشت
تا كه به اينجا قدم خود نهشت گشت جهان از قدمش چون بهشت
مولد مسعود امام زمان باد مبارك به همه شيعيان
دل ز فراق غم هجران رهيد نيمه شعبان شده با صد نويد
صبح سعادت چو ز مشرق دمید هست امیدم به بشارات عید
تقاص سيلي
نيمه شعبان، در ماه خداست چون كليد ليله القدر شماست
من در اين عالم تقاص سيليام من شفاي چهره هاي نيليام
هيزم خصم علي در پيش ماست انتقام من از او در ابتداست
من همان سرخي نور مغربم من همان خانه نشين يثربم
من طنين ناله زهرایيم زایر آن لاله صحرایيم
شهر من گشته غم آباد فدك پيش من باقيست اسناد فدک
پاسدار عترت و پاكي منم داغدار چادر خاكي منم
زيبا گل نرگس
امشب از سامره صبا، صفا آورد از گل نرگس خبر براي ما آورد
مژده ز بيت حسن به ماسوا آورد هر دل غمديده را زغم رها آورد
مقصد و مقصود ما پرده ز رخ وا كند
منوّر از نور خود تمام دنيا كند
به پاس مولود او عرش چراغان شود ز مقدم او جهان چو باغ رضوان شود
ز شرم، خورشيد و ماه به ابر پنهان شود هر كه بود منتظر خرم و خندان شود
مصلح كل خنده بر، چهرهی نرگس زند
مادر به شکرانهاش، بوسه بر آن گل زند
نرگس خاتون گلي، ز باغ عيسي بود هم كه از او مفتخر، مريم عذرا بود
مليكهی مِلك روم، دخت يشوعا بود به خود ببالد كه او عروس زهرا بود
زهي سعادت به او كه عسکري همسرست
مهدي موعود را ز لطف حق مادرست
بشارت اي عاشقان! موكب جانان رسيد شد شب هجران سحر، صبح سعادت دميد
آمده آن ياور و اميد هر نااميد منتظران را دهيد ز مقدم او نويد
آمده تا بر زند به بام گردون عَلَم
ز بيخ و بن بر كند ريشه ظلم و ستم
روزي كه او پرده از چهره خود وا كند به حكم رب ودود عمل به قرآن كند
خصم ستمکار را كشته و رسوا كند شرع نبي را ز نو زنده و احيا كند
به امر حق تكيه بر ركن يماني كند
اسلام را همّتش دين جهاني كند
بيا تو اي كانِ لطف به ما عنايت نما ز بيكسان جهان شها حمايت نما
مردم گمراه را دگر هدايت نما پاك جهان را ز هر شرك و جنايت نما
زكات حسن
بيا و دست دعا جانب خدا بنما تو خود براي ظهورت شها دعا بنما
بيا كه درد فراقت بلاي دل ها شد تو اي طبيب! بيا درد ما دوا بنما
تو باب حاجت خلقي و من گرفتارم بيا به ديدن خود حاجتم روا بنما
اگر براي لقاي تو رونما جان است بگير جان و تو از چهره پرده وا بنما
ز من اگر تو نديدي وفا ببخش مرا تو با من اي همه مهر و وفا، وفا بنما
گذشته حسن دل آراي تو ز حد نصاب ز حسن خويش زكاتي به من عطا فرما
سري به محفل دلخستگان خويش بزن بيا و محفلشان را تو با صفا بنما
ثبت دیدگاه