مادرگفت:
من لالایی تازه ای خواهم ساخت!
من در گوش نوزاد دلبند خویش، حدیثی تازه تر خواهم گفت …
من قلب کوچک دردانه خود را،
با رئوف ترین قلب عالم،
پیوند خواهم زد
و من خواب کودک خویش را شیرین ترین خواب عالم خواهم کرد …
من لالایی تازه ای خواهم ساخت …
لالایی فراق،
لالایی انتظار،
لالایی وصال …
و به راستی،
به راستی چه شیرین است خوابی که آغازش لالایی تو باشد!
و می دانم … به یقین، می دانم که از این پس،
نوزاد من بی تاب نخواهد بود و بی قراری نخواهد کرد؛
چرا که لالایی تو،
قرار دل همه ی نوزادان بی قرار عالم است
و تو،
قرار دل همه ی بی قراران.
و من دلبند خویش را با لالایی تو خواهم خواباند …
و کسی چه می داند … کسی چه می داند؟! شاید تو – محبوب بی همتای من- به لطف آسمانی خویش،
هم نشین خواب های دردانه ی من گردی.
لبخند کودک خوابم را ببین … آقا!
می بینی که چه شیرین در خواب ناز می خندد؟!
بگو … آقا!
بگو … که آیا به راستی به خواب او نیامده ای؟! …
لالالالا … گل زیبا
دلم خون شد از این دنیا
نگام بر در شب و روزه
نیومد مهدی ام از راه
گلی پرورده ام زیبا و نازه
برای سرورش محرم رازه
در آخر می شه او یار امامش
نصیبش هم شهادت در رکابش …
آری … من لالایی تازه ای خواهم ساخت …
منبع: «او» … گفت/سید محمد علوی/انتشارات پارسیران
ثبت دیدگاه