کشاورز گفت: ای برکت دهنده ی زمین من! امسال با خویش عهد کرده ام که هرگز در سرزمین قلبم، بذری نکارم … هیچ بذری؛ به جز بذر محبت تو را – که آرزویی شده ای برای من – نه بذر محبت فرزند، نه بذر محبت همسر، نه بذر محبت مال، نه بذر … هیچ کدام […]
جوان گفت: جاده مرا صدا می زند… راه مرا می خواند… بگذار بخواند! من کوله بار خویش را بسته ام! پس … قدم در راه خواهم گذاشت؛ پا به پای جاده ها خواهم رفت؛ هم نفس با ثانیه ها، خواهم دوید … و می دانم که این راه راهی است پر از چاه پر از […]
پیر گفت: شرمنده ام؛ شرمگین ام؛ رو سیاه ام! چه بسیار لحظه ها که بی یاد تو سپری کردم و چه بسیار ثانیه ها و چه بسیار دقیقه ها و چه بسیار ساعت ها … ! و اکنون – که راهی نمانده است تا پایان راه – و چه پشیمان ام و چه تهی و […]
پدر گفت: آقا! آقاجان! آقای یگانه ی من! مظلوم ترین! تنها ترین! … تو خود خوب می دانی که من، عاشق عاشقی پیشه ی دل شکسته ی تو، با خود عهد کرده بودم که زندگی را، تمام زندگی را … آری، همه و همه ی آن را، وقف تو کنم … و چرا نه ؟! […]
دستی به سوی آفتاب مرتبه ی لذت به اندازه خرد انسان در دوره های مختلف عمر خود به دنبال اهداف متفاوتی است؛ و آن چه باعث ایجاد حس رضایت و لذت در او می شود در کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی فرق می کند. این تفاوت نه تنها در فصل های مختلف عمر […]
اعتقاد به مهدويت در ساير اديان و ملل آيين هندوها در كتاب «ويد» كه نزد هندويان از كتب آسمانى است، چنين آمده است: پس از خرابى دنيا پادشاهى در آخرالزمان پيدا شود كه پيشواى خلايق باشد و نام او منصور(1) باشد و تمام عالم را بگيرد و به دين خود در آورد و همه كس […]
برای آفتاب انسان بر اساس سرشت پاک خویش در جستجوی خوشبختی است و خداوند دادگر کلیدهای خوشبختی را در نزد امینان و جانشینان خود در روی زمین به ودیعت نهاده است. اکنون که در روزگار غیبت واپسین آنان زندگی می کنیم شایسته است هدایت های کلیدی زیر را به کار بندیم و به آن امید […]
هان اي امواج خروشان كه قايق شكسته ام را بسوي نابوديها و ظلمتها و كزيها سوق مي دهيد. واي طوفانهاي خشمگين كه بحال افسرده ام عنايت نداريد و با نغمه ترسناك خود در اين ورطه موقت آزارم مي دهيد. واي ابرهاي جهالت و غفلت كه در برابر خورشيد اميدم صف كشيده ايد و رخصت بهره […]
« در انتظار ظهور » از آن هنگام،که آدم بر زمین آمد و سر بر خاک غم آورد و از درد فراق جنّت و فردوس بس نالید و اشک افشاند؛ من هم ذرّه ای بودم که از فرط فراغت ناله سر دادم. در آن وقتی که قابیل ستمگر، تیغ بر هابیل پاک افکند و او […]
دوباره همه از تو مي گويند و مي شنوند؛ شيريني نام تو و شهدِ يادت به كامها مي نشيند؛ دوباره طاقها براي نصرتِ تو قد علم مي كنند؛ كاغذهاي رنگي به شاد باش تو در باد مي رقصند؛ دوباره همة ديوارهاي شهر با سرانگشتانِ احساس چراغان مي شود. اما … كاش گفتن و شنودن از […]