تازه از سفر رسیده بود، نشانی خانه ای که می خواست را همه می دانستند و راهنمایی اش می کردند، آفتاب که به مغرب رسید می خواست از اسب پیاده شود و حاجتش را بگوید… شنیده بود صاحب خانه کریم ترین است… هنوز از اسب پیاده نشده بود که امام حسن علیه السلام یک کیسه […]