انتظار/جمعه ۲ شهریور ۱۳۸۶
آیا شود که مهر
روزی به شامِ تیره ی ما راهبر شود؟
آیا شود که چرخ
این جامِ شوکرانِ بلا افکند به خاک؟
آیا شود که باز
از بعدِ سال ها
خورشید سر زند؟
از بوته هایِ خار، بروید شکوفه ها
نوشد کویرِتشنه
مِی از جامِ ژاله ها
خندد به رویِ باغ
بشکفته لاله ها
تا دیده هایِ کورِ من و ما و او شود
بینا به رویِ ماه
روشن نموده راه
بیند جهانِ منتظر از دور می رسد
مهدیِ دین پناه
…
ای راهبر بیا که همه سخت گم شدیم
حیران و ناشناس
با هم غریبه ایم
آه ای طلوعِ صبح
شد شامِ انتظار، چو بالایِ تو بلند
آه ای فروغِ مهر
بی مهریِ زمانه، ز اندازه شد برون
هر جا به سینه بود دلی
گشت غرق خون
بیداد و ظلم و جور
قرین گشت با جنون…
ای دادرس بیا که جهان سخت درهم است
از شش جهت فشار و غم و درد و ماتم است
آه ای طلوعِ فجر
جان ها به لب رسید
از وحشتِ سیاهیِ شب ها یِ انتظار
آیا شود که دیده یِ بیمارِِ بی شکیب
بیند که صبح سر زد و خورشید بردمید
آمد ز گَردِ راه
به درد آشنا طبیب
با چهره ای سپید تر از صبحِ آرزو
گوید به سر رسید
تباهی و ظلم و یأس
خیزید، هان!
که گشت زمانِ امید و عید
مِی از جامِ ژاله ها
خندد به رویِ باغ
بشکفته لاله ها
تا دیده هایِ کورِ من و ما و او شود
بینا به رویِ ماه
روشن نموده راه
بیند جهانِ منتظر از دور می رسد
مهدیِ دین پناه
…
ای راهبر بیا که همه سخت گم شدیم
حیران و ناشناس
با هم غریبه ایم
آه ای طلوعِ صبح
شد شامِ انتظار، چو بالایِ تو بلند
آه ای فروغِ مهر
بی مهریِ زمانه، ز اندازه شد برون
هر جا به سینه بود دلی
گشت غرق خون
بیداد و ظلم و جور
قرین گشت با جنون…
ای دادرس بیا که جهان سخت درهم است
از شش جهت فشار و غم و درد و ماتم است
آه ای طلوعِ فجر
جان ها به لب رسید
از وحشتِ سیاهیِ شب ها یِ انتظار
آیا شود که دیده یِ بیمارِِ بی شکیب
بیند که صبح سر زد و خورشید بردمید
آمد ز گَردِ راه
به درد آشنا طبیب
با چهره ای سپید تر از صبحِ آرزو
گوید به سر رسید
تباهی و ظلم و یأس
خیزید، هان!
که گشت زمانِ امید و عید
ثبت دیدگاه