امام هادی علیه السلام و متوکل
امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانه ی او چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم که قرآن می خواند.
متوکل که از خبیث ترین موجودات بود در حالی که جامی از شراب در دست داشت امام را در کنار خود نشاند، و از آن به حضرت هادی تعارف نمود!!
امام سوگند یاد کرد که گوشت و خون من با چنین چیزی آمیخته نشده است، مرا معاف دار. او دست برداشت و گفت: شعری بخوان!
امام فرمود: من شعر کم از بر دارم. گفت: باید بخوانی. امام اشعاری را خواندند که ترجمه ی آن چنین است:
“بر قله های کوهسار شب را به روز آوردند و مردان نیرومند از آنان پاسداری می کردند، ولی قله ها نتوانستندآنان را (از خطر مرگ) برهانند.
پس از عزت از جایگاه های امن پایین کشیده شدند و در گودال ها(ی گور) جایشان دادند، (گور) چه منزل و آرامگاه ناپسندی است!
پس از آن که به خاک سپرده شدند، فریاد گری فریاد بر آورد: کجاست آن دستبند ها و تاج ها و لباس های فاخر؟
کجاست آن چهره های به ناز و نعمت پرورده که به احترامشان پرده ها می آویختند (بارگاه وپرده و دربان داشتند)؟
گور به جای ایشان پاسخ داد: بر آن چهره ها، هم اکنون کرم ها راه میروند\”.
تاثیر کلام امام علیه السلام چندان بود که متوکل به سختی گریست چنان که ریشش تر شد و دیگر مجلسیان نیز گریستند و متوکل دستور داد آن شب بساط شراب را جمع کنند…
متوکل را بیشتر بشناسیم
متوکل با نقل خواب های ساختگی، سعی می کرد مردم را متوجه دیگران نموده، از توجه به ائمه باز دارد.
او در سال ۲۳۶ ه قفردی یهودی را مامور کرد تا مقبره ی سرور شهیدان حسین علیه السلام و بنا های اطراف آن را ویران سازد و به جای آن زراعت نموده، مردم را از زیارت
آن تربت پاک باز دارد.
اما شیعیان و دوستداران سرور شهیدان در هیچ شرایطی از زیارت آن شهید بزرگوار باز نایستادند. می گویند متوکل هفده بار قبر آن حضرت را خراب کرد و زائران را تهدید
نمود و دو پاسگاه مراقبت در اطراف قبر قرار داد. ولی با این همه نتوانست مردم را از زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام بازدارد.
روزی متوکل از ابن سکیت، استاد فرزندانش، که شیعه بود و آن را از متوکل پنهان می داشت، پرسید: این دو (اشاره به دو پسرش) نزد تو محبوب ترند یا حسن و حسین؟
ابن سکیت یقین کرد که متوکل متوجه شیعه بودن او شده است و قصد کشتن او را دارد؛ پاسخ داد: قنبر غلام امیر مؤمنان از تو و فرزندانت بهتر اند.
متوکل بر آشفت و فرمان داد زبان او را از پَس سرش بیرون کشیدند
مقالات مرتبط با موضوع:
ثبت دیدگاه